"انقلابِ مردمیِ" ۱۳۵۷ / ۱۹۷۹، در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران یک دگرگونی عظیم و گریزناپذیرِ(در کل منفی) بوجود آورد. عناصر بوجود آورندۀ این انقلاب، از تاریخ گذشتۀ ایران و اعتراضات عصر جدید، سرچشمه گرفته بود. انقلابی که با مشارکت طبقات مختلف مردم؛ دانشگاهیان، دانشجویان، محصلین، معلمین، کارمندان، کارگران، پزشکان، پرستاران، دارندگان مشاغل آزاد، زن، مرد، مذهبی، لائیک، ملیگرا، سوسیالیست، ناسیونالیست، و نسل جوانی که با خطمشیهای انقلابات جهانی آشنا شده بود، شکل گرفت و گسترش یافت.
PARTOW, Literature, Art & Culture
This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists
شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۳
یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۳
خاطرات من: بخش چهاردهم، فعالیت های کانون دوم، رخداد انقلاب مردمیِ ملا خور شده
از چپ: اصغر واقدی (منشی کانون) زنده یادان هوشنگ گلشیری، بزرگ علوی، اسماعیل خویی، نام نفر ایستاده را نمیدانم
در بخش پیشین نوشتم که در ایران به علت انتقادهای مجامع طرفدار حقوق بشر به سرکوب منتقدین و دستگیری و زندانی کردن آنان در ایران، شاه وادار شد تا اندکی از فشار بر جامعه بکاهد. در فضای باز سیاسیِ بوجود آمده، بسیاری از گروههای سیاسی-اجتماعی و فرهنگی فرصتی یافتند تا کم کم فعالیتهای خـود را از سر گیرند. در چنان فضایی، فکر تشکیل مجدد کانون نویسندگان ایران، میان برخی اهل قلم مطرح شد.
سهشنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۳
خاطرات من: بخش سیزدهم، سفر کوتاه به آمریکا، کانون دوم، شعر گوته، بازگشت به ایران، تدریس در دانشگاه
خواهر عزیزِ درگذشته ام، پروانه که چندین سال قبل با مهندس کامبیز قائمقام، از فعالان جبهۀ ملی ازدواج کرده بود، با پسرشان بردیا، و برادرم سیام با خانوادهاش، در کالیفرنیا زندگی میکردند. پروانه از من خواست قبل از بازگشت به ایران، با سندباد و شهرزاد، برای دیدار کوتاه مدت، نزد آنان بروم. سیام هم بلیط دو سرۀ یک ماهه برای ما رزرو کرد. به سپانلو گفتم: "من و بچهها برای دیدار پروانه و سیام و خانوادههایشان به کالیفرنیا میرویم و سپس راهی ایران خواهیم شد." سپانلو هم مثل ماههای گذشته که مرتب به پاریس نزد مهدی اخوت میرفت، گفت: "من هم دارم میرم پاریس، هر وقت از آمریکا برگشتید، با هم به ایران برمیگردیم."
جمعه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۳
خاطرات من: بخش دوازدهم، آشنایی با دوستان جدید، سفر به انگلیس،
عروسی علیرضا نوری زاده و همسرش شایسته خانم در باشگاه دانشگاه تهران. از چپ: اصغر واقدی، زنده یاد نوذر آزادی، سیمین غانم، نوری زاده، شایسته، فریده واقدی، عاطفۀ زرین و زنده یاد مجتبی میرزاده آهنگساز و نوازندۀ مشهور ویلون
پیش از ازدواج من و سپانلو، او دوستان زیادی داشت، هم شاعر و نویسنده و اهل ادب، و هم مردانی با خُلق و خوی سنتی متعصب، که بیشتر همکلاسیها و رفقای دانشگاهی یا قدیمیِ او بودند. شخصیت سپانلو نیز میان دو فرهنگ سنتی و مدرن، همیشه در نوسان بود. او دوستان مردِ قدیمی اش را در مجالس مردانه آنان میدید و اغلب دوستان ادبیاش را در کافه فیروز، کافه نادری، یا بار مرمر یا در دفتر برخی نشریات مثل فردوسی و خوشه ملاقات میکرد. دوستان جوانتر او از جمله نوری زاده و اصغر واقدی بودند. به نقل از اصغر واقدی، او سپانلو را از سال 1341 میشناخت، و اغلب در جلسات جبهه ملی که در منزل زنده یاد شاپور بختیار تشکیل میشد، یکدیگر ملاقات میکردند.
جمعه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۳
خاطرات من: بخش یازدهم، معافیت از خدمت اجباری، فارغ التحیصلی دورۀ فوق لیسانس
در زمستان ۱۳۴۱ در کنگره ای به نام کنگرۀ کشاورزان، محمدرضا شاه، اصول "اصلاحات ارضی" و "انقلاب سفید" را مطرح کرد. بخشی از مفاد آن عبارت بودند از: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی، اجباری کردن تحصیل، تشکیل سپاه دانش و طرح سواد آموزی، ایجاد سپاه ترویج و آبادانی، دادن حق رأی به زنان، ایجاد خانههای انصاف و شوراهای داوری، تأسیس دادگاه خانواده و دادن حق طلاق به زنان و...
دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۳
خاطرات من: بخش دهم، تولد شهرزاد، استعفا از کار، دستگیری افرادی که به ربودن ولیعهد متهم شده بودند.
شهرزاد سپانلو متولد پانزدهم آبان 1351 در بیمارستان تهران کلینیک
شهرزاد در ظهر روز 15 آبان 1351 در تهران کلینیک به دنیا آمد. وقتی او را در آغوشم گذاشتند، باورم نمیشد او را همین امروز زائیدم. دختر تپلی بود که به بچه دو ماهه میماند. موقعی که به خواستِ خودم شهرزاد را حامله بودم، با سپانلو قرار گذاشتم که اگر بچه دختر باشد اسمش را میگذاریم شهرزاد. شهرزادی که قصههای سندباد را میگوید. وقتی از بیمارستان با مادرم و سپانلو به خانه برگشتیم، مادر سپانلو و سندباد در خانه بودند و رادیو روشن بود. موسیقی شهرزاد، اثر ریمسکی کورساکوف، از آن پخش میشد؛ همان جا نام نوزاد صد در صد شد شهرزاد.
سهشنبه، اسفند ۲۹، ۱۴۰۲
خاطرات من: بخش نهم، تبریک سال نو 1403 ایرانی، خریدن خانه ای در جمشیدآباد تهران
سفرۀ هفت سین سال 1403 خورشیدی، کار دستِ تهمینه کاتوزی
امروز اول فروردین سال نوی ایرانی1403 شمسی است. سالی که گذشت برای من سال سخت و بدی بود، میدانم مردم زیر انقیاد حکومت اسلامی، که با انواع سختی ها، دزدی ها، و فساد و تبعیض و سرکوب، مواجه بوده اند نیز سال خوبی نداشتند. شاید طلیعۀ سال نو، نشان از ریزش کامل حکومتِ جبار اسلامی باشد. برای همه ایرانیان در سراسر دنیا سلامتی و شادی آرزو دارم.
یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۴۰۲
خاطرات من: بخش هشتم، چاپ و توقیف اولین کتاب شعرم، گرفتن لیسانس، کار در فرهنگ و هنر
چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۴۰۲
خاطرات من: بخش هفتم، زمینههای شکلگیریِ دورۀ اول کانون نویسندگان ایران، زندانی شدن محمدعلی سپانلو
ضرورت تشکیل کانونی برای نویسندگان و شاعران ایران از حدود دهه 40 خورشیدی میان نویسندگان، شاعران، مترجمین و هنرمندان، کم و بیش مطرح بود. زمینههای شکلگیریِ کانون به سال 1345، برمیگردد. تا آن زمان، ناشرین کتاب را چاپ و منتشر میکردند. ممکن بود بعد از انتشارِ، به این بهانه که کل کتاب یا برخی قسمتهای آن با سیاستهای وقت، منافات دارد، کتاب را جمع میکردند و نه تنها نویسنده که ناشر نیز با مشکلاتی روبه رو میشد.
یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۴۰۲
خاطرات من: بخش ششم، بازی در فیلم سینماییِ آرامش در حضور دیگران
تقوایی از چند بازیگر حرفهای چون زنده یادان اکبر مشکین، مسعود اسدالهی، مهری مهرنیا، و ثریا قاسمی که عمرش بلند باد، دعوت به بازی کرد. قرار شد من و زنده یادان منوچهر آتشی، محمدعلی سپانلو و علی نراقی، مجانی در فیلم او بازی کنیم. محل فیلمبرداری در خانۀ قدیمیِ زنده یاد سیروس طاهباز بود که با همسرش پوران و پسر نوزادشان که عمرشان بلند باد، در آن زندگی میکردند. آرامش... با پول بسیار اندکی که اعضاء "سینما هفت" (ناصر تقوایی و شش تن دیگر از رفقایش) تهیه کرده بودند، و همکاری رایگان دوستان و یاران تقوایی، در سال ۱۳۴۷ کلید خورد.
پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۴۰۲
یادداشتی بر اهمیت خاطره نویسی، بویژه زنان، در ادبیات فارسی، از رکسانا حمیدی
پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۴۰۲
یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۲
خاطرات من: بخش چهارم، ازدواج
چهارشنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۲
خاطرات من: بخش سوم، نوجوانی و جوانی
12 ساله بودم که عمویم سرهنگ علی اکبر علا، رئیس شهربانی بابلسر که یکبار ازدواج کرده و جدا شده بود و فرزندی هم نداشت، نزد ما آمد و ماندگار شد. او با دیدن شرایط محل، و ملاحظۀ بزرگ شدن ما و بویژه رشد زودرس من، به مادرم و بخصوص پدرم قبولاند که باید از این مکان برویم.
یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۲
خاطرات من: بخش دوم، کودکی و نوجوانی
از کودکی بی آن که کسی از من خواسته باشد از خواستههای خود صرفنظر میکردم، به دیگران میرسیدم تا فضا را آرام نگه دارم. از دعوا و مرافعه های پایان ناپذیر پدر و مادرم، بیزار بودم. سعی میکردم عهده دار کارهای پدرم باشم، تا مادرم فرصت استراحت داشته باشد. امروز فکر میکنم تحمل رنجهایی که از جسم و جانم بیشتر بود، همه از ترسی میآمد که ریشه در دعواهای پدر و مادر و سرزنشها و خردهگیریهای مادرم داشت.