این تعویضِ طرزِ تو بود در راه / که تمام قد / خروس / بانگ برافراشت / و چشمِ ستاره مُرد!
(1)
در
نزدیکیِ ما
بهار
تمام شده.
چشمهای
فرونشسته در کورانِ حادثه.
آنها
نه در دل چشمی دارند
-
فهمِ شقایق به کنار!
بله،
جنبِ ما
بهار
از جنبش افتاده.
خوابِ
سنگینِ لاله ها
در
میانۀ سال!
فرو
رفتنِ نرگس
در
آبِ سیاه!
خاموشیِ
سوسن از همدستیِ
زبانِ
سرخ و
سرِ
سبز و
باد!
مهرگیاهِ
خشک
در
مرزِ مزرعه!
و
کارون
که
بی اعتنا به چشمهای حسودِ ما
جانبِ
جنوب
جاریست.
نه
خیالبافی کرده
نه
در خواب راه رفته
نه پیشِ پایت سنگ گذاشته بودم.
گاهی
ریسمان را به انحنای ماه آویخته
و
بعضی شبها
در مسیر
پالتوی
پوستِ پلنگ پوشیدم.
این
تعویضِ طرزِ تو بود در راه
که
تمام قد
خروس
بانگ
برافراشت
و
چشمِ ستاره مُرد!
بهرام
نبی پور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر