شب، هجدهم اکتبر، وقتی به فرزند اولم، پسر نازنینم، سندباد سپانلو که هم خانه اش هستم، شب بخیر گفتم، حالش بسیار خوب بود، روی صندلی مقابل میز تحریرش نشسته بود، با کامپیوتر کار میکرد و سیگار میکشید، جوابم را به مهربانی داد.
به اتاق خود رفتم که دقایقی بعد صدای فروافتادن چیزی سنگین را شنیدم، سندباد را صدا زدم، جوابی نیآمد، سراسیمه به اتاقش شتافتم، او را افتاده کنار میز و صندلی اش دیدم؛ صدایم را نمی شنید، به صدا کردن نامش و اشکهایم جوابی نمیداد.
با گریه به 911 زنگ زدم، برق آسا همراه پلیس آمدند تا او را به اورژانس ببرنند. بلافاصله به شوهر شهرزاد، امیر، همبازی شطرنج (دو شطرنج باز حرفه ای) و دوست بسیار نزدیک سندباد، زنگ زدم. تا امیر برسد، گروه درمانی مرا از اتاق بیرون کردند، به سرعت پسرم را با آمبولانس به نزدیکترین اورژانس بیمارستان بردند. ما به بیمارستان که رسیدیم، سندباد هنوز در اتاق اورژانس بود. من را به اتاق راه ندادند اما چون امیر، دکتر است او را پذیرفتند. حدود نیم ساعت بعد یکی از دکترها از اتاق بیرون آمد. مرا به اتاق کوچک مبله ای بردند. از من خواستند روی مبل بنشینم، لیوان آبی مقابلم گذاشتند، قلبم لرزید. خبر بد را اینطور میدهند. دکتر مقابلم نشست و آرام توضیح داد که ما سعی خود را کردیم، اما فایده ای نداشت. او مُرد. سندبادم، شاخ شمشادم به همین آسانی رفت؟ اتاق دور سرم میچرخید. چطور من زنده ام و او رفته؟ همه چیز مثل برق گذشت، آناً به یاد اصطلاح sudden death، افتادم که با مرگ ناگهانی زنده یاد، نادر نادرپور شنیده بودم. سریع ترین، آسانترین و بی آزارترین مرگ برای خود، اما شوک و درد بی امان برای اطرافیان.
چرا این ها را می نویسم، نمیدانم، وجودم از تصور نبودش آب میشود؛ از بس مهربان و بی آزار بود. از بس روحی مثل آینه داشت. به یاری و همدردی دختر نازنینم شهرزاد، همسر مهربانش دکتر فصیحی و نوه های دلبندم لیلی و آیلا، و به مهربانی و رسیدگیِ برادران عزیزم سیام و پیام-اسماعیل نوری علا، و حضور بسیاری از فامیل و دوستانم که همگی سندباد را دوست داشتند، توانستم در کنار همدلی و همدردمی شان زاری کنم و فرزندم را بطلبم.
در زمانی که به دور پیکر بی جان پسرم می چرخیدم، صدایش میزدم، او را می بوسیدم و زاری میکردم، به یاد مادران سوگوار و نالان و غیوری بودم که کودکان، نوجوانان یا بزرگسالانشان را زیر فشار و سرکوب رژیم ددمنش اسلامی، مفت و مجانی از دست دادند. به شکوه صبر و عظمت شکیبایی شان غبطه خوردم، آیا من هم.....
شهرزاد با درست کردن ویدیوی زیر، یاد داشت کوتاهی به یاد برادرش سندباد نوشت.
I know you checked your FB often. I think you did anyway. If your energy or spirit is still close by, I want you to know that you were and are really loved. So many people speak of you as a kind, sweet, gentle, and talented person. You left a deep impression on many people and left many in shock and sadness at your sudden passing. But I know you were waiting for this moment for a long time. Black bird singing in the dead of night.... so many nights... strumming your guitar in the dead of night... I made this clip hastily for you and for those who love you and have fond memories of you.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر