PARTOW, Literature, Art & Culture

PARTOW, Literature, Art & Culture

This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۶

شعر فروغ: مبارزه برای آزادی زنان و حقوق دموکراتیک / نامه ای به دوست ارجمند، آقای فرج سرکوهی / ف. فرشیم

گرچه برخی از شعرهای [فروغ] از نظر زبانی شاید گیرایی و جذابیت اشعار دیگر شاعران همزمانش را نداشت، ولی از جوانب دیگر، مخصوصاً "جسارتش در آزادگی و پیام تاریخی‌اش"، می‌توان گفت، همۀ شاعران زمان خود را عقب انداخت و، دست کم در حیطۀ آزادی زنان، درخشان‌ترین وجود ادبی زمان خود شد.

شعر فروغ: مبارزه برای آزادی زنان و حقوق دموکراتیک 
نامه ای به دوست ارجمند، آقای فرج سرکوهی
نخست، قدردانی و تشکر می‌کنم برای نوشتنِ «چرا "میان‌درآمدها" فروغ را در "تولدی دیگر" زندانی می‌کنند»* و نیز طرح بسیار خوب مسائل مهم. مقاله، علی‌رغم داشتن برخی زوایای اندکی  ناروشن، بسیار مفید است؛ رویکرد به موضوع، ساختار و دوره‌‌بندی و این که خواننده را در مجموع در فضای آفرینش شعری دورۀ زندگی فروغ قرار می‌دهد همه روشنگر است و بحث برانگیز.
البته جاهایی هم یا نیازمند ساده‌نویسی بود و یا محتاج توضیح بیش‌تر. نمونه‌اش، برای خوانندگان جوانی که زمان ما را تجربه نکرده‌اند و به نسل امروز تعلق دارند و، احتمالاً، برخی دیگر: "جامعۀ او در آن روزگار بر بستر درهم‌پاشی ارزش‌های سنتی به موقعیتی پرتاب شده بود که حاصل دینامیزم درون‌جوش جامعه نبود، ...» و الی آخر! کاش به جای «میان‎درآمدها» همه جا از همان "متوسط" استفاده می‌شد، اگر مقصود همین می‌بود! دست کم موافق تحلیل‌های مرسوم و مألوف می‌بود و ضمناً از نظر جامعه‌شناسی طبقات اجتماعی نیز رساتر می‌شد. یکی از احکامی هم که کـَمَکی به تندی زده این است: "کوششی است ناخودآگاه برای "قتل" شاعر و "گردن زدن" متن اصلی شعر به سود ..." و الی آخر ... . استفاده از کلمۀ «ناخودآگاه» (که اینجا به معنی ناآگاهی است) مجوز یا موجد این تصور است. "قتل" و "گردن زدن" هم زیاد با آن ناآگاهی در حیطۀ شعر همنشینی ندارد. اما پیام و معنا درست است. در مورد "دینامیزم درون‌جوش" نیز به احتمال زیاد برای کسانی که با مفهوم دقیق و علمی دینامیزم نظام طبقاتی آشنایی ندارند، شاید بهترک بود تلنگری به ذهنیت خواننده زده می‌شد: نمونه‌اش، احتمالاً، آقای کدخدایی (؟) چرا که اخلاق فردی نیرویی است در معادلۀ نیروهای موجود در نظام ایجاد کنندۀ اثر هنری و همان فهم درست‌تر دینامیزم درون جوش! و تک و توک مواردی از مسائل تایپی.
اما در آغاز مطلب تزی سه‌وجهی/سه‌پایه مطرح کرده‌اید، مرکب از الف) متمایز بودن پنج شعر آخر فروغ (دورۀ سوم) از نظر زبان، فرم، ساخت، جهان بینی و بینش شاعرانه، ب) نادیده‌انگاری این تمایز از سوی عده‌ای که روان‌شناسی جمعی بخش مهمی از مخاطبان شعر فروغ در لایه‌های "میان‌درآمد"ها، به ویژه در دو دهۀ اخیر، را نشان می‌دهد و ج) تقلیل برخی قسمت‌ها از شعرها به کلیشه و در واقع قتل شاعر و شعرش که ناظر بر تأمین منافع مصرف کنندگان کلیشه‌هاست.
بدون شک خواننده منتظر است در جریان خواندن مقاله شاهد استدلال شما در این موارد باشد. اما بحثی در مورد هیچ یک از وجوه مذکور در مقاله دیده نمی‌شود. به عنوان مثال، در مورد اول، دست کم نمونه‌ای از نخستین شعرهای فروغ با یکی از پنج شعر آخر او مقایسه و تفاوت‌های زبانی، شکلی، ساختاری، و جهان‎نگری آن‌ها به روشنی مورد تحلیل قرار نمی‌گیرد. مقایسه دو نمونه در مجاورت هم بسیار مهم می‌بود. در مورد وجه یا پایۀ دوم، نیز نمونه‌هایی از طرز برخوردِ "میان‌در‌آمد"ها داده نشده و خواننده نمی‌بیند که کدام کلیشه‌ها ساخته شده و "چگونه" منافع برخی از جهت آن کلیشه‌ها تأمین شده است. مهم‌تر از آن، با آثار و مظاهر "ذهنیت و روانشناسی مصرف کنندگان آن کلیشه‌ها" نیز آشنا نمی‌شویم. این مورد اخیر از نظر من می‌توانست و هنوز می‌تواند اهمیت فراوان در تکمیل نقد شما داشته باشد، چه به شناخت روانشناسی ایرانیان ارتباط دارد.   
 اما، دوست ارجمندم، نوشته‌اید: "رابطۀ شاعر و شعر تنها با واسطۀ زبان تحقق می‌یابد که خود مؤلفه‌ای درونی در شعر است." این عبارت، که البته کمی هم گنگ است، نیازمند توضیح "علمی‌تر" و دقیق‌تری است! چرا می‌گویم "علمی‌تر"؟ چون "نقد ادبی"، و در اینجا نقد شعر (و نیز شناخت شاعر) به حوزۀ "علوم انسانی" تعلق دارد و علوم انسانی در روزگار ما دیگر مبین دورۀ حفظیات کهن نیستند. امروز "علم" را تعریفی دیگر است که جای "بحث"ش اینجا نیست. فقط کوتاه بنویسم: هر نظام فکری سامانمند که در واقعیت، به هر شکل که باشد، دخالت، کَند‎ و ‎کاو یا جستجو کند و، مطابق روش درست و نظام‌مندی، به شناختی، دست کم نزدیک به "حقیقت" دست یازد، علم است، چه در آزمایشگاه طبیعی و مصنوعی و چه در میان کتب و اسناد مکتوب و منقول. در این مورد، ما اشعاری را می‌خوانیم؛ فکر می‌کنیم و بعد فرضیه‌ای می‌سازیم؛ بعد شعرها را مجدداً در برابر هم و همراه با عوامل دیگر (از جمله شخصیت و سجایای اخلاقی و خصائل روحی و زندگی شاعر و ...) مقایسه می‌کنیم و در برابر فرضیه می‌سنجیم، یعنی از روش علمی سود می‌جوییم؛ و سپس حکمی می‌کنیم و حکم را با فرضیه مقایسه و درستی اش را مورد ارزیابی علمی قرار می‌دهیم: همین کاری که شما "تا حدودی" در مقالۀ خود کرده‌اید. اما!
وقتی می‌گوییم "رابطۀ شاعر و شعر تنها با واسطۀ زبان تحقق می‌یابد ..." در واقع، به زبان هندسی یا ریاضی، دو نقطه بر روی صفحۀ ادبیات گذاشته‌ایم و آن دو نقطه را با خطی به نام زبان به هم وصل کرده‌ایم: عاملی یک بُعدی! در حالی که فرایند خلق شاعر و شعر - که خوانندۀ آن نمی‌دانیم جایش کجاست! - هردو در محیط سیال چند بعدی مکان تاریخی-اجتماعی-طبقاتی-روانی غوطه‌ورند، که رابطۀ آن دو را بسیار پیچیده‌تر و نیز درهم تنیده‌تر می‌کند. در هر مورد خاص که فرض کنید، نه شعر از شاعرش جداست و نه شاعر از شعرش. هیچ کدام از این دو نیز از آن محیط سیال چند‌ بعدی  جدا نیستند. اما شاعرانگی شاعر، که ریشه در محیط، به معنای عام (از جمله خود فیزیک و متافیزیک شاعر) دارد، در ارتباط با شکل‎گیری شعر تحقق می‌یابد. یکی را اگر حذف کنیم، دیگری نخواهد ماند، مثل دو روی سکه: شاعر بی‌شعر همان شیر بی یال و دم و اشکم خواهد شد! یا حد اکثر شاعری ساکت داریم و شعری ناگفته. گذشته از این، تا جایی که به "شعر" مربوط است، عنصر اصلی در "شعریت" شعر "زبان" نیست، "شکل زبان موسیقایی" و "شیوۀ کاربرد آن زبان" است، چرا که در آن صورت و بنا به تعریف داده شده در مقالۀ شما «قصه‌گو» هم شاعر از آب در می‌آید (!) زیرا که رابطۀ قصه‌گو هم با قصه تنها با واسطۀ زبان تحقق‌یافتنی است.
بگذارید آن عبارت شما را تجدید بنا کنیم و به شکل دیگر بخوانیم: واسطۀ تحقق شاعر و شعر زبان است، در این صورت واسطۀ تحقق قصه‌گو و قصه هم زبان است، واسطۀ تحقق کاتب با مکتوب نیز زبان است. واسطۀ تحقق ناقل با منقول هم زبان خواهد بود و الی آخر. می‌بینید که زبان واسطۀ همۀ این اشخاص و مهارت‌هاست. اما این‌ها با هم تفاوت دارند: به دلایلی می‌دانیم که سرودن شعر، امری عاطفی/عقلی/ زبانی/ موسیقایی/ خُلقی/ فرهنگی/ زمانی/ مکانی/ شخصی و حتی خانوادگی است. این عوامل همه باید به شکل خاصی در هم ضرب شوند تا ناگهان پدیده‌ای خلق کنند که، در واقع، گاه در شرایط خاصی، شاعر و شعر نمود یا مظهر آن تضارب است. گاه نیز، به واسطۀ کاهش یا افزایش عاملی، حاصل این پدید‌ها به صورت نویسنده، موسیقیدان، نقاش، و حتی فیلسوف و ... بروز می‌کند؛ مخلوقاتی که، بسته به سرشت و سجایای اخلاقی خویش، در وجه دیگرِ محصول، اثری ویژه دارند، و این سرشت در محصول کارشان نمودار می‌شود، مثلا سبک‌های مختلف موسیقی یا ادبیات و شعر. فروغ شعر ما هم، بنا به دلایلی که جای بحث‎ش اینجا نیست، چنان شاعری شد که اگرچه برخی از شعرهایش از نظر زبانی شاید گیرایی و جذابیت اشعار دیگر شاعران همزمانش را نداشت، ولی از جوانب دیگر، مخصوصاً "جسارتش در آزادگی و پیام تاریخی‌اش"، می‌توان گفت، همۀ شاعران زمان خود را عقب انداخت و، دست کم در حیطۀ آزادی زنان، درخشان‌ترین وجود ادبی زمان خود شد. تا یادم نرفته بگویم که فروغ ما نه تنها در زمان خویش بسیار از زمانه‌اش فراتر رفت، بل که، به نظر من، از زمان فعلی ما هم بسیار جلوتر پویید. شاید سلف دیگری که ما در ادبیات خود از نظر شجاعت سراغ داریم، همان قرة‌العین باشد (فاطمه زرین‌تاج برغانی قزوینی، مشهور به قُرَّةُالعَین).  
همچنان که می‌دانید، شعر در حیطۀ ادبیات که به عرصۀ خلاقیت موسیقی زبان و کلام تعلق دارد، در کنه خود نه تنها به شناخت واقعیت که به تغییر آن، در جهت ایجاد "نظامی مترقی" می‌پردازد. می‌توان خود را شاعر دانست، اما گاه نه شاعر "پیشرو". پیشرو بودن شاعر، از همین منظر، به معنی تجدید آرایش بهتر واقعیت، چه در ذهن و چه در واقعیت است، که چندان ربطی به کلاسیک بودن یا نبودن فرم شعر ندارد. شاید به همین دلیل است که غزلیاتی از حافظ شش تا هفت سدۀ پیش، یا دیگران، در نقد شر سیاسی زمانه، همچنان در صف مقدم می‌تازد و اشعار فردوسی، علی‎رغم کهنگی در صورت و آهنگ، ما را به خردورزیِ فراموش شده که جانمایۀ سخن اصلی این روزگار است می‌خواند. از این دیدگاه، به نظر من، سه کتاب اول فروغ علی‌رغم، امتیازِ شاید کمی که از جهت خلاقیت  صنایع ادبی کسب می‌کند، در بالاترین جایگاه قرار دارد، چه زبان آزادی زنان است، همان آزادی که بدون آن مردان نیز در زنجیرند! زیرا که استبداد مرز نمی‌شناسد، هم فیزیک و هم متافیزیک، هم جسم و هم جان را له و لورده می‌کند، استبداد مستبدخوار هم هست.
سخن از آزادی عمومی گفتن در زمان فروغ، که نمی‌توانست ناظر بر آزادی پرولتری یا سوسیالیستی باشد، امر دیگری بود که برخی از دیگر شاعران شاید بدان برخاسته بودند، هرچند که هیچ پایه و پتانسیلی در آن روزگار نداشت و شاید اکنون نیز بسیار به سختی داشته باشد. آزادی‌یی که فروغ از آن سخن گفت آزادی محدودی بود که حیطۀ فردی را در کانون توجه داشت و، به همین دلیل که به حقوق فردی توجه داشت، پایۀ ادبی آزادی دموکراتیک و قبل از هرچیز آزادی زنان بود، در عرصۀ ابراز وجود انسانی. از همین جاست که معتقدم آن رسالتی که فروغ در سه کتاب اولش بر دوش گرفت، نه تنها سخن امروز، بل که مهم‌ترین سخن مشترک و پیام آزادی خواهی بیش از نیمی از ایرانیان و اصلا جهانیان بود و هنوز هم در بخش‌های مهمی هست. فروغ را نمی‎توان شاعری فراتر از آرمان طبقۀ متوسط دانست، زیرا که زمانۀ آن زمان و نیز این زمانِ میهن ما از سطح خواست دموکراسی فراتر نمی‌رفت و نمی‌رود. فضای اصلی آمال ما هنوز فکر دموکراسی است. سوسیالیزم اما هنوز از دل مادر دموکراسی نزاییده و همچنان در رؤیاهای اوست. 
فروغ در مواردی که از حد و مرز آزادی زنان عبور کرد، نمی‌توانست حرف چندان جدی و روشنی مخصوصاً در قالب شعر برای ایرانیان و جهانیان زده باشد: "کسی" آمد با وعده‌های دروغین که اسمش شبیه سیدجواد یا قاضی‌القضات بود ولی پپسی‌کولا را تقسیم که نکرد هیچ، نان و جان را هم از آنان گرفت! نوع "نگرش" فروغ به زندگی، هومانیستی و بسیار متفاوت بود با نگرش عمیق و وسیعِ مثلا زنی مثل روزا لوگزامبورگ که هدفش از میان برداشتن استثمار سرمایه داری بود. فروغ عزیز را حداکثر می‌توان مثلا با "پانکهرست" رهبر فمینیست جنبش رأی برای زنان، آن هم فقط تا حدودی، مقایسه کرد. تقاوت فراوانی اینجاست! در مورد حکومت قانون و آزادی و عدالت و این گونه مفاهیم کلی‌تر، ایرانیان دست کم از زمان انقلاب مشروطه تا کنون، در عین پیروزی‌هایی، تلاش‌های شکست خورده و به خاک و خون تپیده‌ای کرده‌اند که همچنان ادامه دارد.
در مورد تابوشکنی فروغ نکتۀ قابل ذکر این است که تابوشکنی فروغ همچنان سخن داغ جنبش زنان است و اگرچه گاه آثار و اقداماتی در این زمینه شکل می‌گیرد، اما هیچ چیز از ارزش سیاسی-حقوقی آن، که همچنان موضوع حیاتی جنبش زنان است، نمی‎کاهد: توجه کنید که همچنان روح ترقی‌خواهی امروز، روح دموکراسی خواهی سکولار است و این همان چیزی است که ریشه در حقوق فردی دارد. شما می‌نویسید که جذابیت سخن فروغ (تابوشکنی) برای لایه‌هایی از زنان جامعه از میان رفته است. اما شاید جذابیت آن سخن در همان زمان هم برای "برخی" زنان از میان رفته بود. نکته اینجاست که آن تابو همچنان به صورت تابو برای اکثریت بالاتفاق زنان ایرانی باقی مانده است. حتی زنان ایرانی مقیم آمریکا و اروپا نیز، علی رغم شهامتی که دارند، هنوز هم نمی‌توانند مانند زنان عصر مدرن در مورد خویش جهت‌گیری کنند، چه رسد به زنان مقیم ایران!
تعجب در این است که در همین ارتباط نوشته‌اید: «فروغ فضای ذهنی روشنفکران نسل پیش از خود را از آن خود و درونی کرد [و] از "دایره بستۀ" [تأکید از من] جهان ذهنی سه کتاب اول، از "تماس سطحی" [!] با "پوسته‌های بیرونی زندگی" [!]"، رها شد، [...] و به شعرهای تولدی دیگر رسید.» آیا می‌توان گفت که تابوشکنی فروغ کنشی بود که در "دایرۀ بسته" صورت گرفت. فروغ دایرۀ بستۀ جسم زنانۀ خویش را در هم شکست و با آرمانی زنانه و مترقی به جنگ بزرگترین تابوی خشن زمانۀ خویش و زمان ما رفت و تمامی رنج‌هایش را هم پذیرفت و تصادفاً این همان کاری بود که باید می‌کرد تا به سوی جامعۀ باز رود. آیا ابراز نظر شما، با واژگان خاصی که دارد، در هم کوبیدن فروغ و در واقع تبدیل وی به شاعری "صرفاً سیاسی" نیست که متوجه نیازهای عمومی‌تر، ولی نه ضرورتاً عمیق‌تر، جامعه و آزادی‌های اساسی‌تر آن است!؟ تعیین وظیفۀ سیاسی برای ادبیات و هنر به نوعی در بند کردن آزادی ادبیات و هنر است، اما هنرمندی که دیدگاهش اعماق را نظاره و بیان می‌کند جامع تمامی نیازهاست: آزادی فرد و حقوق فردی پایۀ حقوق شهروندی نیست؟
متأسفانه فروغ در «تنها صداست که می‌ماند»، گامش را به گونه‌ای پیش می‌گذارد که حاصلش چیزی نیست جز دو گام به پس، یعنی نه تنها از مواضع مترقی خویش در سه کتاب نخست، که از چند سطر بالاتر در همان قطعه نیز به عقب می‌نشیند و علی‌رغم ظاهر همسانی که پیامش، با پیام‌های دیگر شاعران دارد، ناگهان، به طور نامستقیم، در مغاک اندیشۀ خرافی و مذهبی گرفتار می‌آید؛ تا جایی که رؤیا و نوای زیبای معاشقه را به زوزۀ توحش تشبیه می‌کند: بازتاب تفکر عجیب غیر زیباشناسانه و گناه‌باورانه در روان‌های زمانۀ او و زمانۀ ایرانی ما: ‌«چرا توقف کنم / من از عناصر چهارگانه اطاعت می‌کنم» عناصر چهارگانه همان ندای طبیعت است، چیزی بس بالاتر و اساسی تر از ندای حقوق مسلم فردی، که روح مستبد زمانه آن را به بند کشیده است و آزادی اش را از او سلب کرده. فروغ در این جا همچنان در مسیر قبلی و استوار پیش می‌رود، اما ناگهان: «مرا به زوزۀ دراز توحش/ در عضو جنسی حیوان چه کار؟ /  مرا به حرکت حقیر کرم/ در خلأ گوشتی چه کار؟» تو گویی که عناصر چهارگانۀ طبیعت در این مورد بخصوص به "زشتی" عمل می‌کنند و دیگر به "آزادی" و "هستی" و "دفاع" نیاز ندارند! در حالی که اساس و جانمایۀ حقوق انسانی و محکم ترین پایۀ حقوق شهروندی و دموکراسی اند: این قطعه گامی است به پیش و دوگام است به پس! برای احساس جزئی از این درد بزرگ که به قول صادق روح را در انزوا می‌خورد، نمونه‌ای بدهم: اخیراً حرکت متهورانۀ گلشیفتۀ فراهانی را دیدیم که این گلِ شیفتۀ آزادی تن‌پوش از تن رنجدیدۀ زنانۀ خویش فرو انداخت تا آزادی‎اش را با جسم خویش به ثبت برساند، اما کم‌تر کسی به چهرۀ او توجه کرد: چهره‌ای غمزده که مفسر شاید وجود استبداد ستبر هزارساله بود و لاجرم در ضمیری نه چندان آگاه علامتی از گنه‌باوری یا اجتناب از شکستن تابوی دینی. استبدادی که به صورتی منفی و دردناک در استخوان ما ایرانیان رسوب کرده و باعث شده که نه تنها زنان که مردان ایرانی نیز طعم آزادی فردی را حتی در غرب ‌نتوانند در کنه جان خویش بچشند و معنی اش را به خوبی دریابند.
در مقاله نکته‌های دیگر هم نظرم را جلب کرد؛ از جمله این که ظاهرا بهای زیادی به فرم در شعر داده می‌شود و گویی ضرورت دارد که شاعر از مرز نئوکلاسیسیزم بگذرد و به دوره‎ای فراتر از آن وارد شود: "شعرهای سه کتاب اول فروغ، در روال مشهور به [صورت] «نئوکلاسیک» نوشته شدند. این شعرها، شاید بجز یکی دو شعر، در زبان، فرم، ساخت، صور خیال و تکنیک‌های شاعری [در مقایسه با دیگران] برجستگی و اهمیت چندانی نداشتند." در سنجش شعر فروغ و اهمیت آن معتقدم که، دقیقاً همانند طلوع روح نو در کالبد کهنه، (همچنان که در دنکیشوت و فیلم با شکوهی که بر پایۀ آن ساختند: مردی از لامانچا) این پیام، یا آن روح، بود که ارزشی والا داشت و دارد، نه فرم و زبان، چرا که اکنون نیز شاهدیم بسیاری از شاعران امروز ما مانند، اسماعیل خویی مخصوصاً اخیراً به شکل کلاسیک هم روی آورده است. لذا، اگرچه ذکر ویژگی شعر فروغ در اینجا اهمیت دارد، اما اهمیت این ویژگی در مقایسه با اهمیت پیام اصلی آن رنگ می‌بازد. 
من سخنم را در مورد مقالۀ همچنان خوب شما در اینجا پایان می‌دهم، اما نگاهی می‌اندازم به انتقادی در حاشیۀ مقاله و سپس پاسخ شما!
آقای کدخدایی در حاشیۀ مقاله نوشته است: "تکیه بر ”صداقتِ فروغ“ در [این] بررسی، آن هم در آغاز مطلب، به خواننده می‌گوید که با یک "بررسی اخلاقی" از کارنامه فروغ روبرو است و یک بررسی اخلاقی با احساس نویسنده‌اش (در اینجا آقای سرکوهی) و نیز با دیدگاه اخلاقی او ارتباط پیدا می کند و چنین برخوردی نقدگریز است ..." و بعد هم عرصۀ نقد علمی را با آزمایشگاه علوم فیزیکی و شیمیایی و فرمول‌های آن مقایسه کرده است: "چون فرمول‌های اخلاقی فرمول فیزیک و شیمی نیستند که نزد همه و همه جا یکسان باشند، و دیدگاه‎های اخلاقی به تعداد آدم‌های روی زمین تفسیرهای گوناگون می‌پذیرند."
بگذریم که آقای کدخدایی میان «فرایند تحقیق و بررسی»، که روش بررسی است، و «فرمول»، که نتیجۀ کار تحقیق است به چکیده‌ترین شکل ممکن، دچار خلط شده‌اند؛ اما، البته، شما هم به شکل دیگری پاسخ ایشان را در حاشیه داده‌اید: "صداقت شاعر با شعر" [...] فرق دارد با صداقت "اخلاقی" که شما نوشته‌اید. اگر به نمونۀ بالزاک که نوشته‌ام توجه کنید تأکید بر همین تفاوت را می‌بینید. "من دانسته این نمونه را نوشتم تا تفاوت این دو روشن شود."
من پیش از این اشاره کردم که عوامل مهمی در شکل‎گیری شاعر و شعر دخیل‎اند؛ به فیزیک و متافیزیک شاعر و شعر اشاره کردم و گفتم که شاعر در تحت تأثیر محیط سیالی است که جامع جمیع عوامل شکل دهنده است؛ از جمله اخلاق و اصولا صداقت مقوله‌ای است که در زیرمجموعۀ «اخلاق» قرار دارد. نمی‌توان این دو را از هم جدا کرد. صداقت زاویه‌ای یا ضلعی از هزارپهلوی اخلاق است و زاویه یا ضلع مهمی هم هست. از طرفی وظیفۀ ناقد، که دست به کار نقد شاعر از طریقی علمی است، این است که به اخلاق شاعر نیز بپردازد. نپرداختن به اخلاق شاعر نادیده گرفتن وجهی از شخصیت و واقعیت خالق شعر است که بی‌شبه در خلق آثار او نقش مهم دارد. ابراز نظر آقای کدخدایی تصادفا نشان می‌دهد که ایشان درک محیطی از مسائل نقد مدرن علمی ندارند و عین و ذهن را در ارتباط و کنش متقابل با هم نمی‌انگارند. ایشان به گمان من تصور می‌کنند که فرد (یعنی حاصل جمع جسم و فکرش) مستقل از محیط است، در حالی که داستان عین و ذهن داستان دیگری است و در این رابطه "ذهن" در برابر "جسم و نیز اخلاق خویش" به عنوان بخشی از محیط واقعی هم واکنش می‌کند. نمونه ای بدهم در عرصۀ شعر، اخیراً خانم شارون اولدز مجموعه اشعاری نوشت و در یکی از قطعات آن با پستان‎های خود، به عنوان همزادان خویش و با خواننده سخن گفت و تنهایی خویش را به شعر آورد. این نکته کاملا بدیهی است که کل وجود شاعر یا هنرمند در ارزیابی ناقد از اثر هنری واجد اهمیت است و نقدی جامع‌تر و نزدیک‌تر به حقیقت است که همۀ عوامل را، از طریقی درست، مورد سنجش قرار دهد. لذا اجتناب شما از تداخل دو مفهوم ضرورتی نداشت: در این جا صداقت جزئی از مفهوم کلی‌تر اخلاق است. اما گره دیگر ذهنیت آقای کدخدایی این است که ایشان نقد هنری را با نقد علمی به کلی و از اساس متفاوت می‌دانند و این جای بسی تأسف است. همچنان که اشاره شد فرایند تفکر علمی برای جستجوی حقیقتی ادبی هم، همیشه فرایندی علمی است - نه فرایندی هنری یا ادبی - که در حقیقت اساسی‌ترین مراحل آن در زمینه‌های گوناگون یکسان است. از این گذشته ایشان تصور می‌کنند که "دیدگاه های اخلاقی به تعداد آدم‌های روی زمین تفسیرهای گوناگون می‌پذیرند" که برداشتی است کاملا مکانیکی". نه دیدگاه‌های اخلاقی تعدادشان به اندازۀ تعداد انسان‌های روی زمین است و نه تفسیرشان به همان اندازه متعدد. نباید اسیر برداشت‌های شتابزده شد. کار علم و بررسی علمی کار طبقه بندی است: اخلاق‌ها و تفاسیر آن‌ها در حقیقت در دنیای به ظاهر بسیار متنوع دارای وجوه اساسی مشترک اند که موجد گروه‌های عمده و اصلی می‌شوند؛ مثلا از قدیم گفته شده: افراد خون گرم، افراد خون سرد، بلغمی یا سوداوی مزاج و غیره. اما امروز با تعابیری مثل "اخلاق بورژوایی" و "اخلاق سوسیالیستی" نیز برخورد می‌کنیم که ناظر بر دو گروه‌بندی اساسی و اصلی است. بدون شک صداقت شاعر با شعر چیزی نیست جز صداقت شاعر در بازتاب حقیقت و گزارشی هنرمندانه یا شاعرانه از واقعیات تلخ و شیرین و یا گسترش درکی عمیق از مناسبات مسلط اجتماعی و گشودن راهی برای تحول جامعه. بدین مفهوم نیز هنرمندان و شعرا را می‌توان به دو گروه اصلی تقسیم کرد و سخن از صداقت و بی‌صداقتی آن‌ها به میان آورد.
با درود به شما

ف. فرشیم

* مقاله فرج سرکوهی: سایت رادیو زمانه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵
چرا میان‌درآمدها فروغ را در «تولدی دیگر» زندانی می‌کنند؟ آن پنج شعر و صدای پای آینده
 https://www.radiozamaneh.com/323105

FacebookTwitterGoogle+

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی
اشتراک در: نظرات پیام (Atom)

در بارۀ تارنمای پرتو، ادبیات و هنر و فرهنگ

تارنمای "پرتو، ادبیات و هنر و فرهنگ"، در خرداد ۱۳۹۵برابر با ژوئن 2016 تأسیس و آغاز به کار کرد. این تارنما به نشر آثار هنرمندان مستقل ایرانی، و مقالاتی اختصاص دارد که از عدالتخواهی مایه گرفته اند. از همۀ نویسندگان، شاعران، مترجمین و آفرینندگان هنر، دعوت می‎شود تا با ارسال آثار خود، بر غنای این تارنما بی‎افزایند. سعی بر آن است که معیار انتخاب آثار برای نشر، ارزش‎های هنری و بداعت آفریده‎ها باشد.با این حال، همۀ آثار منتشر شده در این تارنما، به معنای پسند کامل سردبیر نیست.

https://www.facebook.com/partowweb

با ذکر نام نویسنده یا عنوان، مطلب مورد نظر خود را بیابید

کل نماهای صفحه

برچسب‌ها

  • ۱- فضای اندرون / هانری میشو / ترجمه محمود مسعودی به سفارش همسرش مهناز شاهین (23)
  • 1-0فرانسوا رابله، گار گانتوآ، ترجمۀ محمود مسعودی (1)
  • 1-1-تیرک‌های کنج، هانری میشو ، ترجمه محمود مسعودی به سفارش همسرش مهناز شاهین (1)
  • 1-2 ارض باطله / تی اس. الیوت / ترجمه محمود مسعودی (3)
  • 1-3 داستان کوتاه، از مجموعه داستان "باغ های تنهایی" محمود مسعودی (3)
  • 1-4 اِدمُن ژابِس، محمود مسعودی (7)
  • ۲- از رستم التواریخ / مسعود کدخدایی (10)
  • ۳- هنر و مبارزه برای مدنیت نوین / گرامشی / ترجمه امیرحسین آموئی (2)
  • ۴- خاطرات اقدس منوچهری (نوری علا) (6)
  • ۵-گوهر شعر/ اثر ادگار الن پو/ ترجمۀ ف. فرشیم (4)
  • آدیو (5)
  • آوای تبعید، فصلنامه (10)
  • اشعار پرتو نوری علا (17)
  • اشعار دو زبانه (49)
  • اشعار ملیحه تیره گل (9)
  • اطلاعات فرهنگی (55)
  • اعلام تأسیس تارنمای پرتو، (1)
  • اعلامیه (42)
  • بازی در فیلم سینمایی آرامش در حضور دیگران (1)
  • بزرگداشت (6)
  • بزرگداشت ویدیویی (1)
  • بیانیه (1)
  • بیوگرافی پرتو نوری علا (1)
  • پایان جلد اول خاطرات من (1)
  • تابلوی نقاشی (1)
  • ترانه (2)
  • ترجمه داستان (8)
  • ترجمه شعر (13)
  • ترجه داستان کوتاه (4)
  • جایزه ادبی (1)
  • جایزه سینمایی (1)
  • جشن‎ها (15)
  • جوایز (5)
  • خاطرات من: بخش اول، مقدمه، پدر، مادر، کودکی (1)
  • خاطرات من: بخش پانزدهم (1)
  • خاطرات من: بخش پنجم، زایمان، مرگ فروغ، شب های شعر خوشه رمان سووشون (1)
  • خاطرات من: بخش چهارم، ازدواج (1)
  • خاطرات من: بخش دوازدهم، آشنایی با دوستان جدید، سفر به انگلیس، (1)
  • خاطرات من: بخش دوم، کودکی و نوجوانی (1)
  • خاطرات من: بخش دهم (1)
  • خاطرات من: بخش سوم، نوجوانی و جوانی (1)
  • خاطرات من: بخش سیزدهم، (1)
  • خاطرات من: بخش شانزدهم، وقوع جنگ، مهاجرت پسرم سندباد به خارج از ایران (1)
  • خاطرات من: بخش نهم، تولد شهرزاد، خرید خانه (1)
  • خاطرات من: بخش هجدهم، (1)
  • خاطرات من: بخش هشتم، چاپ و توقیف اولین کتاب شعرم، گرفتن لیسانس، کار در وزارت فرهنگ و هنر (1)
  • خاطرات من: بخش هفتم، زمینه‌های شکل‌گیریِ دورۀ اول کانون نویسندگان ایران، زندانی شدن محمدعلی سپانلو (1)
  • خاطرات من: بخش هفدهم ، گذران زندگی، همکاری با سیما کوبان در تأسیس انتشارات دماوند، (1)
  • خاطرات من: بخش یازدهم، معافیت از خدمت اجباری، فارغ التحیصلی دورۀ فوق لیسانس (1)
  • خاطره (1)
  • خبر درگذشت (28)
  • داستان (20)
  • داستان کوتاه، پرتو نوری‌علا (1)
  • زمینه رفتن به خارج از ایران (1)
  • زندگی در رژیم اسلامی، چهار ولگرد دیوث (1)
  • سپاسگزاری (1)
  • سخنرانی (3)
  • سفر به فرانسه و انگلیس برای گرفتن کارت سبز آمریکا (1)
  • سفر کوتاه به آمریکا، کانون دوم، شعر گوته، بازگشت به ایران، تدریس در دانشگاه (1)
  • شعر (111)
  • عکس روز (3)
  • عکس های یادگاری (16)
  • فصلنامه آرمان (2)
  • کاریکاتور (25)
  • کتاب صوتی (1)
  • کتاب های رسیده (23)
  • گزارش (10)
  • مصاحبه (27)
  • مصاحبه های ویدیویی (9)
  • معرفی کتاب (11)
  • مقاله (51)
  • موزیک ویدیو (8)
  • نامه ها (19)
  • نشریه بانگ-نوا (1)
  • نشریه فلسفی خرمگس (1)
  • نقد ادبی (26)
  • نقد فیلم (9)
  • نقد کتاب (9)
  • نمایشنامه کوتاه (1)
  • ویدیو (9)
  • یادبود (1)
  • یادداشتی بر اهمیت خاطره نویسی (1)
  • یادی از گذشته ها (5)

Editor

Editor
Partow Nooriala, an Iranian poet, writer & literary critic

پست‌های پرطرفدار در ۷ روز آخر

  • بیوگرافی پرتو نوری علا / A Short Biography
  • انتشارات سندباد The Waste Land شاهکار تی. اس. الیوت را به دو زبان فارسی و انگلیسی به ترجمۀ محمود مسعودی، منتشر کرد
  • خاطرات من: بخش اول، مقدمه، پدر، مادر، کودکی
  • خاطرات من: بخش چهارم، ازدواج
  • یک عکس یادگاری
  • خاطرات من: بخش پنجم، زایمان، مرگ فروغ، شب های شعر خوشه، رمان سووشون
  • خاطرات من: بخش سیزدهم، سفر کوتاه به آمریکا، کانون دوم، شعر گوته، بازگشت به ایران، تدریس در دانشگاه

پست‌های پرطرفدار در سال

  • بیوگرافی پرتو نوری علا / A Short Biography
  • یک عکس یادگاری
  • خاطرات من: بخش اول، مقدمه، پدر، مادر، کودکی
  • خاطرات من: بخش هجدهم، سفر به فرانسه و انگلیس برای گرفتن کارت سبز آمریکا، پایان جلد اول خاطرات من
  • خاطرات من: بخش چهارم، ازدواج
  • خاطرات من: بخش دوازدهم، آشنایی با دوستان جدید، سفر به انگلیس،
  • انتشارات سندباد The Waste Land شاهکار تی. اس. الیوت را به دو زبان فارسی و انگلیسی به ترجمۀ محمود مسعودی، منتشر کرد
  • خاطرات من: بخش دهم، تولد شهرزاد، استعفا از کار، دستگیری افرادی که به ربودن ولیعهد متهم شده بودند.
  • خاطرات من: بخش پنجم، زایمان، مرگ فروغ، شب های شعر خوشه، رمان سووشون
  • خاطرات من: بخش سیزدهم، سفر کوتاه به آمریکا، کانون دوم، شعر گوته، بازگشت به ایران، تدریس در دانشگاه

انتشارات سندباد، منتشر کرده است

انتشارات سندباد، منتشر کرده است
برخی از کتابهای زیر در باشگاه کتاب آنلاین وجود دارد. روی عکس کتاب، کلیک کنید و آن را انلاین بخوانید.

ارض باطله، (دو زبانه) ترجمه یک شعر، از محمود مسعودی، همراه با مقدمه و تفسیر و تصویر

ارض باطله، (دو زبانه) ترجمه یک شعر، از محمود مسعودی، همراه با مقدمه و تفسیر و تصویر
تی.اس. الیوت، The Waste Land

یگانگیِ ذهن و زبان

یگانگیِ ذهن و زبان
مجموعه گفتگوها با پرتو نوری‌علا

کتاب شادی، به خامۀ بلقیس خاتون مازندرانی

کتاب شادی، به خامۀ بلقیس خاتون مازندرانی
(پرتو نوری‌علا)

خاطرات اقدس منوچهری (نوری علا) به کوشش پرتو نوری علا

خاطرات اقدس منوچهری (نوری علا) به کوشش پرتو نوری علا

"از دار تا بهار"، مجموعه شعر

"از دار تا بهار"، مجموعه شعر

"چهار رویش"، برگزیده اشعار چهار دفتر شعر

"چهار رویش"، برگزیده اشعار چهار دفتر شعر

"هنر و آگاهی"، مجموعه نقد

"هنر و آگاهی"، مجموعه نقد

"مثل من"، مجموعه داستان

"مثل من"، مجموعه داستان

"فردای میهن"، نمایشنامه

"فردای میهن"، نمایشنامه

"مانا"، روایت هزارۀ یکمین

"مانا"، روایت هزارۀ یکمین

پرتو در فیلم "آرامش در حضور دیگران"

پرتو در فیلم "آرامش در حضور دیگران"
برای تماس با تارنمای پرتو، می توانید به آدرس زیر ایمیل بفرستید partowbnooriala@gmail.com

Translate

زمینه Awesome Inc.. با پشتیبانی Blogger.