آن سالها دو فصل بيشتر نداشتند
فصل پدر، كه عطربستنی و نان داشت،
وفصل خوب مادر
با بوسه و نوازش و شيرينی.
و بوی سیرداغ!
آلبالوها
برای روز پدر
تمام زندگیام
در كودكانگی سپری شد
با یاد فصلهای
نوازش
و با خيال بادبادك و گردوی سبز باغ
و تاب و چرخ فلك.
آن سالها
دو فصل بيشتر نداشتند
فصل پدر، كه عطربستنی و نان
داشت،
وفصل خوب مادر
با بوسه و نوازش و شيرينی
و بوی سیرداغ!
باران هميشه مي باريد
روی درختهای خیابان
و فضلهی
سفيد كلاغان را
از صورت مجسمهها
میشست.
باران هميشه مي باريد
و از اوايل ارديبهشت
عطر بهار نارنج
در كوچه های شهر غزل مي ريخت.
و پاسبانها
يكريز سرفه ميكردند.
در هفت سالگي
باطعم آلبالو آشنا شدم
روي لبان دختر همسايه
كه هفت سال بزرگتر از من بود!
وقتی قصه را به پدر گفتم
مثل سپيده رنك عوض كرد
ابروانش را درهم كشيد و گفت:
هنوز هوا سرد است
بهار موسم گیلاس و آلبالو نیست!
درنگ کن که به مرداد اتشین برسیم!
بعد از آن هميشه آلبالوها را
پنهان زچشم پدر مي چيدم
چقدر شهر درختان آلبالو داشت
و آلبالوها
چقدر خوشمزه بودند!
یازدهم آوریل دوهزارو هفده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر