"سفر سندباد"
پرتو! سلام
آن چینی شکسته که یک عمر بر تنش
انبوه زخم ها و ترک ها را
با تار و پود خویش به هم بند می زدی
از دست های خسته ات افتاد.
من ناگهان خمیده شدم
اما تو! پرتو! آن درخت سرافراز بیشه باش
مثل همیشه باش
مثل تمام عمر که لبخند می زدی
بی خندۀ تو، آینه زیبا نیست.
باید قبول کرد که تقدیر سندباد
غیر از سفر نبود، هرچند زود
مقصود رود جز دلِ دریا نیست.
او را به "نیل" امن توکل روانه کن.
هر بامداد، آن نغمه های مانده به گیتار خفته را
با شور شهرزاد
با شعرهای تازه ی خود جاودانه کن.
افشین علا، آبان 1402، ایران
*حمید ملک محمدی فرزند ارشد خواهر بزرگ از دست رفته ام مینو است.
سندباد گیتار می نواخت. شهرزاد هم میخواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر