خبر کوتاه بود. سندباد سپانلو درگذشت. او فرزند مشترک پرتو نوریعلا و محمدعلی سپانلو، برادر شهرزاد سپانلو و همبازی دوران کودکی من بود که خاطرات بخش مهمی از زندگیام با او تقسیم شده و حالا او که فقط یکماه از من کوچکتر بود، دیگر نیست.
نوشتن گاهی سخت میشود. زمان گاهی زود میگذرد. ما گاهی در تلاطم زمان و این روزگار تلخ چنان گم میشویم که فرصت نمییابیم تا وقایع زندگیمان و آنچه در اطرافمان گذشته را باز بنگریم و رد پایشان را بجوییم و بیابیم و به این پاسخ برسیم که چگونه است که اینجایی هستیم که هستیم و اینکه کجا میتوانستیم باشیم اگر... و برای اینکه این "اگر"ها کار دستمان ندهد، از آنها در میگذریم و به راهمان ادامه میدهیم.
خبر کوتاه بود. سندباد سپانلو درگذشت. او فرزند مشترک پرتو نوریعلا و محمدعلی سپانلو، برادر شهرزاد سپانلو و همبازی دوران کودکی من بود که خاطرات بخش مهمی از زندگیام با او تقسیم شده و حالا او که فقط یکماه از من کوچکتر بود، دیگر نیست. ما بچههای آدمهای مشهوری بودیم که در دیدارها و مجالس بزرگترها که سخن از هنر و شعر و سینما بود و در میان بحثهای هنری که انتها نداشت، لابهلای جمعیت میلولیدیم و آدمبزرگها و روابطشان را به خیال خود رصد میکردیم و گاه دنیایی خارج از این عوالم برای خود میساختیم و خیال میبافتیم. شهرزاد و خواهرم نگار پنج شش سالی از ما کوچکتر بودند و در دوستیهایشان با یکدیگر و با دیگران دنیایشان کودکانهتر بود. اما ما در میانه بودیم. جایی میان کودکی و دنیای بزرگترها، جایی میان خیال و واقعیت کنجکاویبرانگیز اندیشهها و آدمها و روابط.
انقلاب که شد به سیاست روی آوردیم در حالیکه دوازده سال بیشتر نداشتیم، احساس بزرگ شدن و فهمیدن میکردیم و با آن آدمبزرگها بحث میکردیم و نقدشان میکردیم در حالیکه شاید دردمان دیده نشدن بود. بعد همه چیز بهسرعت گذشت. از میان ما فرزندان این مشاهیر یکی را گرفتند، آن یکی را بردند، آن یکی فراری شد، بزرگترها یکی پس از دیگری تحت فشار قرار گرفتند و ما چندی بعد به فواصل کوتاه از ایران خارج شدیم و هر یک به گوشهای از این جهان پهناور رفتیم و زندگیمان بهگونههای دیگری رقم خورد.
کودکی نکردیم. نوجوانیمان در شوک و وحشت گذشت و در بزرگسالی بار زخمها را با خود حمل کردیم. از یکدیگر دور افتادیم. زندگیها متلاشی شد. خانوادهها تقسیم شدند و زمان بهسرعت باد گذشت. و البته اینها فقط بخش ناچیزی از آنچهها بود که بر ما گذشت. و باز این جملهی نیچه در ذهنم تداعی میشود: "آنکه بههنگام نمیزید، چگونه بههنگام تواند مرد."
مرگ نابههنگام سندباد را به پرتو خانم عزیزم (پرتو نوریعلا)، به عمو پیام (اسماعیل نوریعلا) نازنین و به شهرزاد جان سپانلو تسلیت میگویم و دیگر اینکه ما دوستان کودکی سندباد هنوز در شوک هستیم!
پ.ن. عکس را از مانلی حسینی (همبازی دیگرمان و پسر غفار حسینی عزیزم که در قتلهای زنجیرهای توسط حکومت اسلامی به قتل رسید) قرض گرفتهام. درعکس سندباد را با دستان گشاده در جلوی تصویر و من را آن پشت میتوان دید.
l reactions:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر