This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۵

درد جاودانگی و نقش هستی / دو شعر / اسد رخساریان

بی آن که تردیدی دهد در خویشتن راه / یا خم به اَبرو آورد از هیبتِ دریا / از غروبگا­هان که افق­ها / آینه ­دارانِ رازهای جاودانگی‎اند / تا پرتوافشانی اشکوفه­ی مهتاب / بالِ تیزِ صخرهها را / همچنان هاشور می­زد.

درد جاودانگی
سوزِ درون، تن به سازش نمی­دهد
پیوسته حس میکنی
که پس ­از هزار و یک شب نیز
حرف و حکایتی ­ست
که همچنان باقی ­ست
و دردِ جاودانگی
جانبِ ما را نگاه میدارد و
چون پرنده­ ای که آمده باشد
ز شهر رؤیاها
پُراز آواز و اسرار است پنداری!

نقشِ هستی در نگاهِ من

در نگاهِ من
نقشِ هستی را
نی ­نی چشمِ خماری
در شور و شیدایی
رقم می­زد
در آن سرچشمهی اندوه و زیبایی
گاهی شعر می­جوشید
گاهی نغمه­هایی آسمانی
و گاهی نیز نقّاشی
با قلم­ مویی از جنسِ ابریشم
در بومِ توفانی
بی آن که تردیدی دهد در خویشتن راه
یا خم به ابرو آورد از هیبتِ دریا
از غروبگا­هان که افق­ها
آینه ­دارانِ رازهای جاودانگی‎اند
تا پرتوافشانی اشکوفه­ی مهتاب
بالِ تیزِ صخرهها را
همچنان هاشور می­زد.

تا رنگِ آسمان دگرگون شد و
و زمین گشت و
زمان گشت و
سالی که گردش ماه و ستارگان
هزاران آرزو به من هدیه داد
رفت و برنگشت
و او هنوز آن جاست
طرّهی گیسو برآشفته
چون شاخِ ترِ شمشاد
غرقِ کارِ جاودانِ خویش
و من
در آستانِ فرودآمدن
در کشتی­ای که عازمِ آن سرِ دریاهاست
با نگاهی تیز، خشم ­آگین
سر به سوی معبدِ آن طرفه گردانده˚
گویی آن جا نامهی اسرارِ پنهانم بجا مانده
امّا چه اسراری   
جوانی
عشق
زیبایی
و جانِ جانانم به جا مانده.

بهار ۲۰۱۴

هیچ نظری موجود نیست: