This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۰

انسانم من، شعر، پرتو نوری علا


این شعر، از دو بخش شکل گرفته است. بخش نخست صدای فرهنگی پدر/مرد سالار است خطاب به زن. بخش دوم، صدای خود زن است که می کوشد با به دست آوردن حقوقِ برابرش‌، انسان بودن خود را ثابت کند.

 انسانم من

پرتو نوری علا

قامتْ خميده کن در فراخنای زمين،
به‌پوشان رخسارت را از آفتاب و مهتاب
 چون زنی.

شکفتگیِ اندامت را
دفن کن در گودالِ زمان،
تارهای رمنده گيسويت را
به‌خاکسترِ اجاق بسپار
و نيرویِ ملتهبِ دستانت را
در رُفت وُ روبِ خانه
 چون زنی.

شورِ کلامت را بميران در تباهیِ سکوت،
از خواهش‌هايت شرم کن
و شيدايیِ جانت را به‌حوصله باد بسپار،
 چون زنی.

در آينه کدرِ حسد خود را بيارای،
تباهیِ جهل زينت کن
و به‌مُردابِ حسرت مهمان شو
 چون زنی.

تا خدايگانت به‌خوشکامی در تو برانَد
انکارِ خويشتن باش
 چون زنی.
 

*
می‌گريم، می‌گريم
در سرزمينی که مهرِ نادانی
گَزنده‌تر است از دانايیِ نامهربان
بر زادنم می‌گريم
چون زنم.

می‌جنگم، می‌جنگم
در سرزمينی که نريانِ تعصب
در فاصله خانه تا گور ماق می‌کشد،
همراه با زادنم می‌جنگم
 چون زنم.


پلک برهم نمی‌گذارم تا فرونشوم
به‌سنگينیِ خوابی که برايم ديده‌اند،
و می‌دَرَم پيراهنِ وَهمی را
که بر عريانیِ انديشه‌ام دوخته‌اند
 چون زنم.

عشق می‌ورزم با خدای جنگ،
تا دفن کنم تيغۀ کهنِ خشم‌اش را،
می‌جنگم با خدایِ تاريکی
تا بتابانم روشنانِ نامم را
 چون زنم.

به‌دستی مهر و دستی کار،
هستی را به‌طرحِ شکوهمندی‌ام
 پی می‌افکنم،
و در بستر ابر، می‌نشانم عطرِ لبخندم را
تا بارانی خوش‌بوی
بشکفد تمامِ عَشقه‌های جهان را
 چون زنم.

کودکانم را به‌ضيافت نور می‌برم،
مردانم را به‌جشن آگاهی،
 چون زنم.

عصمتِ بی‌زوالِ زمينم،
شوکتِ پُر دوامِ زمانم،
 چون انسانم من.
 
برگرفته از مجموعه شعر "زمینم دیگر شد"

هیچ نظری موجود نیست: