This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۳

خاطرات من: بخش پانزدهم، زندگی در رژیم اسلامی، چهار ولگرد دیوث 4WD


صحنه ای از انقلاب ۱۳۵۷ در تهران

"انقلابِ مردمیِ" ۱۳۵۷ / ۱۹۷۹، در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران یک دگرگونی عظیم و گریزناپذیرِ(در کل منفی) بوجود آورد. عناصر بوجود آورندۀ این انقلاب، از تاریخ گذشتۀ ایران و اعتراضات عصر جدید، سرچشمه گرفته بود. انقلابی که با مشارکت طبقات مختلف مردم؛ دانشگاهیان، دانشجویان، محصلین، معلمین، کارمندان، کارگران، پزشکان، پرستاران، دارندگان مشاغل آزاد، زن، مرد، مذهبی، لائیک، ملی‌گرا، سوسیالیست، ناسیونالیست، و نسل جوانی که با خط‌مشی‌های انقلابات جهانی آشنا شده بود، شکل گرفت و گسترش یافت. 

از آن جا که اکثریت مردم ایران دین باور و معتقد به یکی از فِرَق و مذاهب اسلامی بودند، به تغییر مسیر حرکت انقلابی به سوی مذهب، اهمیتی ندادند. آنان مذهب را بخشی از زندگی خود می‌دانستند. جالب توجه است مردمی که پنجاه سال زندگی تحت حکومت سکولار پهلوی ها و آزادی تمام ادیان را تجربه کرده بودند، گویا متوجه قدرت گرفتن مذهب شیعه نشده بودند یا اگر متوجه هم شده بودند، گمان میکردند روال زندگی از نظر باورها و رفتارهای مذهبی، همانند گذشته خواهد بود. متأسفانه سخنان خمینی که پهلو به حقوق بشر، دمکراسی، آزادی مذاهب، آزادی زن و مرد، و عدالت میزد، آنان را فریفت و گفته های او را باور کردند.   

در دو رژیم پهلوی، قانون همانی بود که با قبول مشروطه، بر اساس قوانین بلژیک و فرانسه ساخته شده بود، هرچند همان زمان نیز فقط در مورد زنان و حقوق آنان و امور خانوادگی، قوانین بر اساس فقه اسلامی بود. اما در این میان کسانی بودند که به مدد عمر طولانی خود و تجربه دوره قاجار، قدرت گرفتن مذهب را خطرناک میدانستند. من هنوز صورت و صدای پدرم را بخاطر دارم، گرچه از رژیم پهلوی دلِ خوش نداشت، اما با تمام وجودش میگفت: "به آخوند جماعت، اعتماد نکنید و دنبالش نروید. اکثر آخوندها جاهل، فاسد، دروغگو، و مال پرستند." اما چگونه اقلیتی که به آخوند و مذهب باور نداشت، میتوانست سدی برابر سیل خروشان اکثریت مردم که مذهب بخشی از زندگی شان بود را، بگیرد. توده ای ها که فقط مقاصد سیاسی شوروی را دنبال میکردند، و مجاهد و فدایی و پیکاری و ملی گرا و لامذهب ... هم خواهان قدرت و برتری بر سایرین بودند، بر کورۀ هر دَم سوزان خمینی، می دمیدند. غافل از آن که خود از اولین قربانیان این کورۀ سوزان خواهند بود. 

از همان ابتدای انقلاب۱۳۵۷ و روی کار آمدن رژیم اسلامی، با وجود همه اختلافاتی که میان آخوندها و سران مذهبی رژیم بود، جز تعداد کمی از مذهبیون که وجود دین را در دولت غلط میدانستند، مابقی، فهمیده بودند ابتدا باید از همه احزاب و طبقات و نحله های فکری، استفاده کرد و به موقع آنان را به هر نحوی از سر راه خود کنار زد. خمینی پاهایش را روی شانه های عزیزترین جوانان ما گذاشت و به تدریج شط خون به راه انداخت. سران رژیم گذشته را، بی هیچ حق دفاعی از خود، روی پشت بام مدرسه علوی، مقر خمینی، تیرباران کردند. در زندانهای رژیم به دختران باکره تجاوز کردند تا بی گناه به بهشت نروند، در عرض 4 روز، حدود 4 هزار مجاهد را که هنوز بر سر موضع بودند، بی محاکمه، با طناب دار و شلیک گلوله، کشتند. گورستان های بی نام و نشان، انبوه اجساد عزیزانمان را بلعیدند.  تمام روزهای ما پر شده بود از اخبار دستگیری و شکنجه و کشتار. 

خمینی خیلی زود به نقش مهم زنان در انقلاب پی برد و نقشه سرکوب آنان را دو هفته پس از انقلاب کشید. نخستین اقدام خمینی علیه زنان، لغو دادگاه های خانواده بود که به نفع زنان و از مهمترین دستاوردهای شاه بشمار میرفت. شاه از برخی آیات عظام همچون آیت الله صانعی فتوا گرفته بود که در آیا ثانوی قرآن تغییراتی بدهد. از جمله حق طلاق برای زنان، حضانت اطفال توسط مادر و... پس از لغو کار دادگاه های خانواده، من در اطلاعات شب مطلبی نوشتم به این مضمون که اگر بسیاری از کارهای حکومت پهلوی بد و غلط بود، فتوا گرفتن و تغییر برخی آیات ثانوی مستقیماً به نفع زنان بود. فردا آخوندی در همان روزنامه به من جواب داد که این خانم هیچ اطلاعی از قوانین فقهی و لاتغییر بود آنها ندارد. برخی از دوستان به من سفارش کردند خودت را در این چاه ویل نینداز. 

بعد از لغو دادگاه های خانواده، خمینی به خلاف حرفهای گذشته اش در نوفل شاتو، مسئله حجاب زنان را مطرح کرد. اما چون بین علما و روحانیون توافقی بر سر اجباری بودن حجاب نبود، تعرض به زنان بی حجاب، شخص و فردی، بنظر میآمد، حال آن که آنها از حزب الهی های حکومتی بودند، اما و هنوز دولت اقدام رسمی نکرده بود. بعضی‌ها از جمله خانم سیمین دانشور در همان زمان گفتند که چادر یک پوشش اسلامی نیست، بلکه از عصر ساسانی، زنان حکومتی برای آن که خود را از زنان معمولی مجزا و مشخص کنند، پوشش سراسری سیاه بر سر می‌کردند. این نظر گرچه قابل اثبات بود، اما چندان مورد تأیید همه قرار نگرفت، چون بر سکه‌های نقش برجستۀ ‌دورۀ ساسانی، تصویر زنان حکومتی مانند پوران‌دخت، با گیسوان برهنه ، کاملاً دیده می‌شود.

آیت الله محمود طالقانی، از مخالفان حجاب اجباری بود. او در مصاحبه‌ای با روزنامه اطلاعات در ۲۰ اسفند ۱۳۵۷، دربارهٔ حجاب، نقل به مضمون گفت: اسلام و قرآن می‌خواهند شخصیت زن حفظ شود، این با حس مسئولیت اسلامی، به عهده خود زنان است. از زنان خواهش میکنم با لباس ساده با وقار و پوششی بر سر بیرون بیآیند. و خطاب به کسانی که در مورد حجاب شلوغ می‌کنند گفت: همه حقوق زنان در اسلام محفوظ است. هو و جنجال راه نیندازند. منشاء این همه حمله و فجایع چه بود؟ اجباری در کار نیست، خمینی نصیحتی کردند مانند پدر به فرزندش، اما هیچ اجباری در کار نیست و مسئله چادر هم نیست.

 مصاحبۀ روزنامه اطلاعات با آیت الله طالقانی، در ۲۰ اسفند ۱۳۵۷،

اما حکم اجباری بودن حجاب زنان در ادارات توسط خمینی، شامل بیرون از خانه نیز گشت. روزی سوار ماشینم شدم و از خانه بیرون آمدم. اندکی نرفته بودم که متوجه شدم یکی دو ماشین برایم بوق زدند. با قرمز شدن چراغ سر چهار راه، ایستادم. متوجه شدم رانندگان اطرافم می خندند و به سرشان دست میکشند. یکی هم سرش را از پنجره ماشینش بیرون آورد و به شوخی با صدای بلند گفت: "خواهر! حجابت کو؟" تازه متوجه شدم فراموش کردم روسری سر کنم و بی حجاب پشت ماشین نشستم. دور زدم و تا به خانه برسم و روسری ام را بردارم، نصفه جان شدم.

یکبار هم برای شهرزاد که فقط نُه سال داشت مشکلی پیش آمد. او برای رفتن به مدرسه مقنعه و روپوش و شلوار می پوشید. یکی از روزها که او را از مدرسه برداشتم و پیاده به خانه میآمدیم، یکی از ماشین های  پاترول پاسداران که چهار زن و مرد در آن نشسته بودند، کنار ما ایستاد. فکر کردم ماشین برای من ایستاده است، اما حجابم کامل بود. یک خواهر زینب سیبیلو و برادر ریشوی پاسدار از ماشین پیاده شدند، مستقیم به طرف شهرزاد رفتند، زن دست او را گرفت. شهرزاد وحشت زده و رنگ پریده به دامن من چسبید. 

شهرزاد 9 ساله

با دلهره از زن پرسیدم: "چکارش دارید؟ دستش را ول کنید." زن گفت: "باید با ما بیآید." پرسیدم: "چرا؟ به چه دلیل؟" زن گفت: "حجابش کامل نیست." تقریباً جیغ زدم: "او که روپوش و شلوار و مقنعه دارد و نه سالش هم بیشتر نیست." زن گفت: "شلوارش زرد رنگ است." در حالی که آتش گرفته بودم، گفتم: "تنها یک وجب از این شلوار زرد از روپوشش بیرون است، همین یک وجب چشم شما را گرفته؟" اضافه کردم: "وسط خیابان که نمی توانم کاری کنم، به خانه که رسیدیم شلوار زرد رنگ را می اندازم تو آشغال. حالا کاری به کارش نداشته باشید." زن در حالی که به سمت ماشین میرفت رو به شهرزاد گفت: " دیگر این شلوار را به پا نکن." تا مدتی بعد از آمدن به آمریکا، گاهی خواب تویوتای سفید رنگ 4WD را میدیدم.  داستان کوتاهی نوشتم که در 1395 در سایت زمانه منتشر شد.    

داستان کوتاه چهار ولگرد دیوث    

"در تاریکیِ شب، پا از خانه بیرون نگذاشته با دیدن ماشین تویوتای سفید رنگ 4WD که جوانها آن را ماشین "چهار ولگرد دیوث"، میخواندند، (چون چهار پاسدار در آن است) انگار قلبم از جدار سینهام کنده شد و فروریخت. ماشین آهسته به سمت من آمد. با یک نگاه سریع به داخل ماشین، سه مرد ریشو و یک خواهر زینب سبیلو را دیدم. سعی کردم از تیررَس نگاهشان فرار کنم. اما من را دیده بودند. هی بخشکی شانس! فقط برای چند لحظه از خانه بیرون آمده بودم تا کیسه زباله را سر کوچه بگذارم. بلوز آستین‌دار و دامن بلند تنم بود، اما روسری سر نکرده بودم. فکر نمیکردم آن وقت شب هم، این ولگردان، به جای حفظ امنیت مردم، توی هر کوچه، پس‌کوچه‌ای سَرَک بکشند تا حجاب زنان را کنترل کنند. صدای کوبشِ قلبم را به وضوح می‌شنیدم. دست و پنجه عرق کرده‌ام‌ سر کیسه‌ی زباله را در خود می‌فشرد. ماشین به من نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد، اما انگار حرکت نمی‌کرد. از ترس جرأت نداشتم قدم از قدم بردارم. فکر دستگیری و شلاق خوردن و ارشاد شدن، حرکتِ خون را توی رگ‌هام بند آورده بود. ناگهان فکری به سرم زد. کیسه زباله را رها کردم و با دو دست دنباله‌ی دامنِ بلندم را از پشت گرفتم و مثل روسری، روی سرم کشیدم و موهایم را پنهان کردم. ماشین نزدیک شد. یکی از پاسدارها که تازه ریش و پشمش درآمده بود، سرش را از پنجرۀ ماشین بیرون آورد و دهانش را مثل این‌که عربده بکشد، باز کرد. اما صدایی نمی‌شنیدم. کم کم پاهایم سست شد، همانطور که با دامنم موهایم را پوشانده بودم، عقب عقب رفتم، با پَر و پای برهنه، محکم، به دیوار پشت سرم خوردم. سوزش خراشیدگیِ کپل و پشتِ ران‌هایم را حس کردم. اما هنوز گوشه‌های دامن را محکم روی سرم نگه داشته بودم. ماشین، در چند قدمی‌ام ایستاد. درهای سمت راست و چپ عقب ماشین باز شد که انگار باز نشد. از جا کنده شدم. همچنان که دنباله‌ی دامن را روی موهایم سفت نگه داشته بودم، دویدم و از ماشین دور شدمدیده شدن ران‌های برهنه و لباس زیرِ توری‌ام بی‌خطرتر از دیده شدن موهایم بود. بی آن که صدایی بشنوم، رد پای پاسدارها را پوشیده در پوتین سربازی، پشت سرم حس کردم. پاهای برهنه‌ام می‌سوخت، گوشه‌های دامنم در عرق کف دستانم لیچ انداخته بود. و من روی مبل کهنه و قراضۀ گوشه حیاط، در رطوبت و گرمای یک روز داغ تابستانیِ لُسآنجلس، با کوبش پاشنه‌ی پوتین به جدارِ سینهام، از خواب بیدار شدم."

پس از مصاحبۀ طالقانی در مورد اجباری نبودن حجاب، تعرض به زنان بی حجاب، بیشتر شد. خمینی، در ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ زنان بی‌حجاب را “لخت” نامید و خواستار آن شد که زنان با حجاب اسلامی بر سر کار حاضر شوند.  نخستین واکنش زنان به مسألۀ حجاب، فردای آن روز در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷، هم‌زمان با هشتم مارس، روز جهانی زن، شکل گرفت. هزاران زن با راه‌پیمایی در خیابان‌های تهران به برخوردهای صورت گرفته با زنان بی‌حجاب، اعتراض کردند. 

اکثر زنان از محل دانشگاه تهران شروع به حرکت کردند، هر لحظه به تعداد آنان افزوده میشد. دریغا که آن روز و روزهای بعد، اعضاء سازمانهای سیاسی با این نظر که فعلن حجاب مسئله ما نیست و جنگ ما با امپریالیسم است حاضر نشدند به صف زنان بپیوندند. یا از آنان حمایت کنند. در میدان ولیعهد چند مرد به چند زن بی‌حجاب حمله کردند و پرتاب سنگ به سوی زنان منجر به مجروح شدن چند نفر از آنها شد.” یادم است که عده ای مرد، شهرزاد، بانوی رقصنده‌ای که بعد شاعر و فیلم‌ساز شد را در میان جمع گرفته بودند، وی می گفت آنقدر به سینه هایش مشت کوبیده بودند، که زخم سینه‌هایش عفونی شده بود.

نخستین واکنش زنان نسبت به لخت خواندن زنان بی حجاب، توسط خمینی در روز ۱۷ اسفند ۱۳۵۷

در حالی‌که تظاهرات زنان تا روز ۱۹ اسفند ۱۳۵۷ ادامه داشت، برخورد با زنان بی‌حجاب نیز خشن‌تر شد. روز ۱۹ اسفند ۱۳۵۷ کیهان در گزارشی از تظاهرات زنان نوشت: «این زن‌ها نسبت به خشونت‌های چند روز اخیر عده‌ای مرتجع و مشکوک نسبت به زنان بی‌حجاب اعتراض داشتند. [...] در ساعاتی که این اجتماع ادامه داشت عده‌ای با گلوله‌های برف که در آنها سنگ کار گذاشته شده بود زن‌ها را مورد هجوم قرار دادند. …در دبیرستان‌های دخترانه تهران نیز امروز جمع زیادی از دانش‌آموزان برای اعتراض به اعمال فشارهای عده‌ای مشکوک در خیابان‌های شهر زیر نام طرفدار اسلام در محوطه مدارس خود اجتماع کردند. درباره تظاهرات روز پنج شنبه خبرگزاری پارس گزارش داد که عده‌ای گارد انقلابی برای پراکنده ساختن حدود ۱۵ هزار زن که در بیرون دفتر مهدی بازرگان دست به اعتراض زده بودند اقدام به تیراندازی هوائی کردند.»

در روز یکشنبه ۲۰ اسفند در سنندج، صدها تن از زنان در یک راه‌-پیمایی، توهین به زنان را محکوم کردند. در اصفهان نیز حدود ۵۰ نفر از زنان کارمند و دانشگاهی و دو تن از قضات زن به دفتر روزنامه‌های کیهان و آیندگان رفتند و به حجاب اجباری اعتراض کردند. آن‌ها گفتند "فردا مقابل دانشگاه اصفهان تجمع می‌کنیم." 

سرانجام حجاب اجباری در ایران از ۱۸ مرداد ۱۳۶۲ توسط مجلس شورای اسلامی با تصویب قانون مجازات اسلامی، برای عدم رعایت حجاب در معابر عمومی و تعیین مجازات، عملی شد. 

سال ها بعد در آمریکا، در برنامه ای از رادیو KPFK  که در بارۀ تاریخچۀ روز جهانی زن بود، گوینده از روز اعتراض زنان ایرانی نسبت به حجاب اجباری، به عنوان یکی از نهضت های بزرگ فمینیستی یاد کرد. 

پایان بخش پانزدهم  

ادامه دارد

PARTOW, Literature, Art & Culture : خاطرات من: بخش چهاردهم، فعالیت های کانون دوم، رخداد انقلاب مردمیِ ملا خور شده (partowweb.blogspot.com)

PARTOW, Literature, Art & Culture : خاطرات من: بخش سیزدهم، سفر کوتاه به آمریکا، کانون دوم، شعر گوته، بازگشت به ایران، تدریس در دانشگاه (partowweb.blogspot.com)

PARTOW, Literature, Art & Culture : خاطرات من: بخش دوازدهم، آشنایی با دوستان جدید، سفر به انگلیس، (partowweb.blogspot.com)

PARTOW, Literature, Art & Culture : خاطرات من: بخش یازدهم، معافیت از خدمت اجباری، فارغ التحیصلی دورۀ فوق لیسانس (partowweb.blogspot.com)









۷ نظر:

ناشناس گفت...

ممنون خانم نوری‌علا، از خواندن داستان کوتاه‌تان لذت بردم. واقعیت را گفته اید. آن را در سایت زمانه هم پیدا کردم.
شما شعر و داستان هایتان هم خاطره است.
از شیراز

Fariborz Farshim گفت...

با درود، البته دیدن کابوس هم شکل داستانی پیدا می‌کند و هم در خاطر ماندنی است، مخصوصا که گوشه‌ی کوچکی است از حقیقت جنایات بزرگ‌ترین ظلم لات‌ها به زنان و کودکان در تاریخ ایران.

دخی کتیراچی گفت...

پرتو جون، خاطراتم در باره انروزها، کمرنگ شده بود، که با خواندن این بخش، دوباره آن را برایم زنده کردید.

ناشناس گفت...

به آن کمیته چیه پفیوز باید می گفتید که مگر رنگ پرچم سپاهتون زرد رنگ نیست؟........., شهرزاد در این عکس چه قیافه مظلوم و دوست داشتنی داره

سوسن آزادی گفت...

پرتو جان سلام. اميدوارم سرت مشغول كار نوشتن و نوه ها و شهرزادجان باشه و با غمهايت تا حدودى كه امكان دارد كنار آمده باشى. چهار پنج بخش از خاطراتت را خواندم و برايم نه تنها سبك نوشتنت بلكه نوع زندگى و بالیدنت جذابيت داشت. اوايل نوشته هايت روى صفحه' فيسبوكم ظاهر ميشد و منهم مى خواندم . مدتى است كه ديگر من بايد صفحه ات را بياورم و بعد آن بخشهايى را كه هنوز نخوانده ام بخوانم و با اينكه خودم هم زندگى پرفراز و نشيبى داشته ام، باز هم دنباله' خاطرات تو انسان نيك و مهربان و نازنين و شاعر و نويسنده و هنرپيشه و استاد دانشگاه و صبور و پرتحمل را كه فى الواقع آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى را بخوانم و لذت ببرم و بياموزم. مبادا پاكشان كنى. من بعد از هربخشى كه مى خواندم كامنى مى گذاشتم و از همان كامنتها معلوم مى شود كه چند بخش را نخوانده ام. مراقب خودت باش دوست نازنین و صبور و مقاوم دوران جوانی من که همواره ققنوس بوده ای!❤️

Sima Khashe گفت...

پرتو جان وقتى اين قسمت ازخاطراات تو نازنين را مى خواندم تمام خاطرات آن روزها برایم زنده شد روز ۸ مارچ وقتی مازنان معترض آماده برای حرکت اعتراض به حجاب اجباری بودیم ‘ زهرا خانم’ که آن روزها معروف شده بود و از طرف حزب الهی ها به زنان حمله می کرد چادر نماز گلدارش را به کمر بسته و چماقی در دست در داخل دانشگاه تهران برطرف ما حمله کرد که چون تعداد ما زیاد بود مجبور به عقب نشینی شد صف طویل مازنان هر لحظه بیشتر وفشرده تر می شد ‌آ تا جلوی نخست وزیری در این مسیر طولانی طرفداران خمینی ( اعم از حزب الهی و کمونیست) برطرف ما سنگ و گلوله برف پرتاب می کردند.
حکومت در آن برهه از زمان فهمید که اگر بخواهد به یکباره جلوی زنان بایستد باخته است مدتی سکوت کرد و آرام آرام برای رسیدن به هدف خود اقدام نمود بعد از مدتی شبی در اخبار شب تلویزیون گوینده اعلام کرد که زنان کارمند فلان وزارتخانه تصمیم گرفته اند که از فردا با پوشش اسلامی ( البته آن زمان منظورشان فقط روسری بود) سر کار حاضر شوند واین پروژه کم کم اجرا شد تا بعد ازمدتی روسری در تمام ادارات و سازمان های دولتی اجباری شدبیاد دارم ما تا جلوی محل کارمان بدون روسری بودیم وقتی میخواستیم وارد محل کارمان شویم روسری ها را ازکیفمان در آورده وبرسر می کردیم بعد ازمدتی پشت شیشه مغازه ها در خیابان های شهر با نوشته ازورود خانم های بدون حجاب معذوریم مواجه شدیم ‌کم کم روپوش و بعد هم شلوار برای خانم هایی که مشغول کار بودند اجرا شد وعد هم مقنعه و،،،،،،و
و بدین ترتیب حجاب برای ما زنان اجباری شد ، بماند که چه بلاهایی انجمن اسلامی ادارات و سازمان ها بر سر خانم ها آوردند از توهین واخراج و ،،،،،

Partow Nooriala گفت...

خوانندگان و دوستان بسیار عزیزم؛ ناشناس، فریبرز، دخی، سوسن، سیما
از ابراز نظرهای خوبتان ممنونم. سیما جان، موضوع حجاب را نکته به نکته و بسیار عالی وصف کردی. چون در آن شرایط قرار داشتی و خشم و دلهره و اعتراض را با پوست و گوشت و استخوانت حس کردی. خوشحالم که سالم هستی.