نِشسته، / چشم در چشم، / شانهاش را تکاندم! / با
این حال / تنها سکوت / از دهانش میریخت!
از شرقِ موهای سیاهش آمده بود؛
از ماضیِ بعید.
سکوت در گلویش گلوله.
با کفش روی فرشها راه میرفت.
- رنگِشان کَردی؟!
یک تکانش که میدادی،
همهی دندانهاش میریخت.
هراس را در دو جیبِ خود گنج.
- چه چینهایی زیرِ چشمهات نِشسته!
نِشسته،
چشم در چشم،
شانهاش را تکاندم!
با این حال
تنها
سکوت
از
دهانش میریخت!
بهرام نبیپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر