This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۵

هویتِ معلق / شعر / بهرام نبی پور

نِشسته، / چشم در چشم، / شانه‌اش را تکاندم! / با این حال / تنها سکوت / از دهانش می‌ریخت!


از شرقِ موهای سیاهش آمده بود؛
                        از ماضیِ بعید.
سکوت در گلویش گلوله.
با کفش روی فرشها راه می‌رفت.

- رنگِ‌شان کَردی؟!
یک تکانش که می‌دادی،
          همه‌ی دندانهاش می‌ریخت.
هراس را در دو جیبِ خود گنج.
- چه چین‌هایی زیرِ چشم‌هات نِشسته!

نِشسته،
چشم در چشم،
شانه‌اش را تکاندم!
با این حال
   تنها سکوت
     از دهانش می‌ریخت!

بهرام نبی‎پور

هیچ نظری موجود نیست: