This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۵

فرمالیزم / ترجمه با برخی افزوده‌ها از: ف. فرشیم

نگاه مثبت به فرمالیزم، به عنوان اصلی مهم در نقد و ارزیابی آثار هنری، حاکی از آن است که این مکتب تکنیک یا اسلوب به کار گرفته شده در اثر را وسیلۀ مقدم و برتر درک و فهم خود هنر می‌داند تا وسیله‌‌‌ای برای بیان احوال شخصی یا اصول و نحله‌های (doctrines) سیاسی و اخلاقی.

فرمالیزم، که به فارسی می‌توان آن را "فرم‌باوری"، "فرم‌گرایی"، "صورت‌گرایی" یا "شکل‌گرایی" ترجمه کرد*، اصطلاحی است، که معمولاً، از سوی مخالفانِ آن، کاربست منفی دارد. فرمالیزم مکتبی است دربرگیرندۀ تمامی آن دسته از انواع آثار ادبی و هنری که کانون توجه‌شان تکنیک (فن/اسلوب/شگرد) یا شیوۀ اجراست و ظاهراً این شیوۀ خلق اثر، به زیان توجه به محتوای آن تمام شده است. فرمالیزم در حوزۀ نقد نیز با بی‌توجهی به محتوای آثار ادبی و هنری تنها به بحث در مورد شکل و یا ویژگی‌های صوری و سبکمندانۀ (stylistic) آن‌ها می‌پردازد.

نگاه مثبت به فرمالیزم، به عنوان اصلی مهم در نقد و ارزیابی آثار هنری، حاکی از آن است که این مکتب تکنیک یا اسلوب به کار گرفته شده در اثر را وسیلۀ مقدم و برتر درک و فهم خود هنر می‌داند تا وسیله‌‌‌ای برای بیان احوال شخصی یا اصول و نحله‌های (doctrines) سیاسی و اخلاقی. به بیان دیگر فرمالیست‌ها بر این باورند که ارزش هنری هر اثر تنها و تنها از طریق شکل یا فرم آن اثر، نحوۀ ایجاد آن اثر، و جوانب صوری آن اثر تعیین می‌شود. مثلا در نقاشی، اساسا بر روی عناصری چون رنگ، خط، بافتار (texture) و نظایر این‌ها تأکید می‌کند تا بر متن، محتوی و واقعگرایی مندرج در آن اثر. مطابق باور فرمالیست‌ها، شرایط شکل گیری اثر، زمینۀ تاریخی اجتماعی خلق اثر، زندگی و احوال شخصی هنرمند خالق اثر و دلایل ایجاد آن اثر، همه، ارزشی ثانوی دارند. آنان، در حقیقت، معتقدند که فرم هر اثر همۀ عوامل مورد نیاز برای درک و ارزیابی هنر و ادبیات را دربردارد. 

آن گونه که ادعا می‌شود، سابقۀ مفهومی از فرمالیزم، در اروپا، ظاهرا به دورۀ افلاتون (از ۴۲۴ تا  ۳۴٧ پیش از میلاد) و مباحث مطرح شده در آثار او برمی‌گردد. افلاتون گفته بود که شکل دربردارندۀ درک ما از موضوع/جسم و نیز وجوه یا عوامل احساس‌شوندۀ ناشی از آن موضوع است که ذهن انسان آن‌ها را به درون خود می‌کشد و درک می‌کند. و چون موضوع یا جسم نمی‌تواند خود را عیناً در ذهن بازتولید کند، لذا شکل دارای عوامل و عناصر بازنمودی (representation) و تقلیدی (imitation) است. این که تا چه اندازه این بحث بتواند نشانۀ آغاز فرایند شکل‌گیری مکتب فرمالیزم باشد چندان روشن و متبلور نیست. البته ناگفته نماند که افلاتون نیز بعداّ پذیرفت که شکل ذاتاّ فریبنده است.    

طیفی از انواع نقد یا روش‌ خلق آثار مذهبی، اجتماعی و زندگی‌نگاری بیش‌تر تمایل دارنداثر را حامل یک "پیام" خاص بدانند تا وسیله‌ای برای بیان هنر در آن اثر. بنابر این فرمالیزم در نزاع دائم با آثار متعلق به این گروه اخیر است. همان گونه که در مدرنیزم ادبی تأکید فرمالیستی بر روی اهمیت تکنیک برجستگی فراوان دارد، در نقد ادبی مدرن، مخصوصا نقد نو نیمۀ قرن بیستم، نیز فرمالیزم اصل بسیار مهمی به شمار است.

مهم‌ترین سنت فرمالیستی در خلق و نقد آثار هنری و ادبی از آن فرم‌باوران/فرمالیست‌های روسی است. رهبری دو گروه از زبان‌شناسان و محققان ادبی روسیه که در میان سال‌های ١٩١۵  تا ١٩۳٠  در مسکو و پترزبورگ فعالیت و به این مکتب تعلق داشتند بر دوش رومن یاکوبسون (١٩٨۲ - ١٨٩٦) و ویکتور اشکلوفسکی (١٩٨۴-١٨٩۳) بود. این دو گروه با رد شیوه‌های ناقدان پیشین یا سنتی روس که تنها به روش یا اسلوب تاریخی و روانشناختی توجه می‌کردند، فصل "علمی" جدیدی را در نگرش خود به ادبیات گشودند، فصلی که کانون توجهش "ابزارها" و قواعد زبان‌شناختی بود – از وزن گرفته تا ساختار طرح و توطئۀ اثر و غیره و غیره- ابزارهایی که به وساطت آن‌ها ادبیات خود را از انواع عادی یا معمولی استفاده از زبان متمایز می‌کند. بنابر این فرمالیست‌های روسیه کوشیدند از طریق تحلیل زبان‌شناختی یا زبانشناسیک صوری و تأثیرات اصلی این نوع ادبیت و از طریق مفهوم یا فرایندی که به آن "آشنایی‌زدایی" (Defamiliarization) می‌گویند، به شرح و ارزیابی عینی یا اوبژکتیو "ادبیت" (literariness) ادبیات دست یازند.

آشنایی‌‌زدایی  فرایندی است که در خلال آن و از طریق آن اثر ادبی مفروضی روش‌های معمول فهم خواننده از جهان را در هم می‌ریزد. آن گونه که س. ت. کالریج درزندگی‌نامۀ خود در تحت عنوان زندگی و عقاید ادبی (Biographia Literaria)، پ. ب. شلی دردفاع از شعر (Defence of Poetry) و منتقدان فرمالیست جدید می‌گویند، آشنایی‌زدایی از ویژگی‌های ممیز و برجستۀ ادبیت، مخصوصا شعر، است که مطابق قول شلی "نقاب آشنایی" (veil of familiarity) خواننده با دنیا را، از لحاظ نگرشی که به دنیا دارد، از هم می‌درد و به دور می‌اندازد و او را وا می‌دارد به شیوۀ جدیدی به دنیا بنگرد. آشنایی‌زدایی نظیر همان مفهومی است که اشکلوفسکی بهصورت ایجاد احساس "بیگانگی" (estrangement) مطرح کرده است.

اما فشار و سرکوب روشنفکران در دورۀ استالین منجر به این شد که اشکلوفسکی در سال ١٩۳٠  ادعای خود را انکار کند. لیکن یاکوبسون پیش از وی به چکسلواکی مهاجرت کرده بود. وی در آن جا در معیت ویلِم ماته‌سیوس (Vilém Mathesius) و بسیاری دیگر از زبانشناسان و ناقدان، از جمله یان ریپکا، در سال ١٩٦٦  جرگه یا حلقۀ زبانشناسی پراگ را تشکیل دادند، جمعی که مبدل به حلقۀ عمدۀ رابط میان فرمالیزم و ظهور گسترده‌تر "جنبش ساختارگرایی" گشت. در همین حال در روسیه مباحثات فرمالیست‌ها، از جمله به واسطۀ اختلافات عمیق، بر آثار باختین و گروه وی، مؤثر افتاد. در غرب، در دهۀ شصت قرن بیستم، افکار و آثار اشکلوفسکی و همکارانش، بوریس توماشوسکی، بوریس ایکنباوم/آیخنباوم، و ولادمیر پروپ، دوباره کشف و مورد توجه واقع شد و بویژه آثار پروپ (Propp) به تحول "روایت‌شناسی" (narratology) نیروی بروز و بالندگی بخشید.   


*- منبع اصلی این مقالۀ کوتاه، فرهنگ همراه ادبیات انگلیسی آکسفورد، ویراستۀ مارگارت درابل است، ولی از منابع دیگر نیز سود جسته ام، از جمله از ویکیپیدیا و "مکتب پراگ" به قلم فرهاد ساسانی.

 The Oxford companion to English Literature, edited by Margaret Drabble

هیچ نظری موجود نیست: