این خانه دو پنجره دارد / و من چون کوچنشینان / میان آن دو، در رفت وُ آمدم / تا از سوزشِ آفتاب بگریزم.
آتش وحشی
این خانه دو پنجره دارد
و من چون کوچنشینان
میان آن دو، در رفت وُ آمدم
تا از سوزشِ آفتاب بگریزم.
و من چون کوچنشینان
میان آن دو، در رفت وُ آمدم
تا از سوزشِ آفتاب بگریزم.
صبحها کنار پنجرهی شمالی مینشینم
و با رایانهی سخنگویم
شعر تعمیر میکنم.
عصرها کنار پنجرهی جنوبی میروم
روی صندلیِ گهوارهای مینشینم
و به کتابِ سخنگویم گوش میدهم.
و با رایانهی سخنگویم
شعر تعمیر میکنم.
عصرها کنار پنجرهی جنوبی میروم
روی صندلیِ گهوارهای مینشینم
و به کتابِ سخنگویم گوش میدهم.
اما امروز، هوا تب دارد
چون تنی ورم کرده*
خورشید، زخمِ زشتیست**
که دهان باز کرده
و خانه بوی دود میدهد.
چون تنی ورم کرده*
خورشید، زخمِ زشتیست**
که دهان باز کرده
و خانه بوی دود میدهد.
آتشی دامنِ شهر را گرفته
صدها آتش نشان اکنون
در بیشه ها، درهها و شهرکها
با آتش وحشی درگیرند
و هزاران مرد، زن و کودکِ بیخانه
با اسبها، سگها و گربههایشان
به پناهگاهها کوچ کرده اند.
صدها آتش نشان اکنون
در بیشه ها، درهها و شهرکها
با آتش وحشی درگیرند
و هزاران مرد، زن و کودکِ بیخانه
با اسبها، سگها و گربههایشان
به پناهگاهها کوچ کرده اند.
ایکاش باران ببارد
آنگاه میتوانم گاهی کنار این پنجره
و گاهی کنار آن پنجره بنشینم
و به صدای باران گوش دهم
که بر خانههای سوخته و ناسوختهی
بیکسان میبارد.
آنگاه میتوانم گاهی کنار این پنجره
و گاهی کنار آن پنجره بنشینم
و به صدای باران گوش دهم
که بر خانههای سوخته و ناسوختهی
بیکسان میبارد.
مجید نفیسی
۲۱ اوت ۲۰۱۶
* از شعر "هست شب" نیمایوشیج.
** از شعر "نثرِ قطارِ سیبری پیما" بلز ساندرار شاعر سوئیسی.
** از شعر "نثرِ قطارِ سیبری پیما" بلز ساندرار شاعر سوئیسی.
Wild Fire
This house has two windows
And I, like a migrant
Move between them
.To escape the burning sun
In the morning, I sit at the northern window
And repair poetry
.With my talking computer
In the evening, I go to the southern window
Sit on my rocking chair
.And listen to my talking book
But today, the air has fever
*Like a swollen body
**The sun is an ugly wound
Opening its mouth
.And the house smells of smoke
.A fire has caught the skirt of the city
Right now, hundreds of firefighters
Are engaging with the wild fire
,In groves, canyons and towns
And thousands of homeless men, women and children
Have moved to shelters
.With their horses, dogs and cats
.I wish it would rain
Then I could sit
At this window sometimes
And sometimes at the other one
And listen to the sound of the rain
,Falling equally over houses
.Both burned and unburned
Majid Naficy
August 21, 2016
From “It Is Night”, a poem written by the Iranian poet Nima Yushij*
From “Prose of Trans-Siberian”, a poem written by the Swiss poet**
Blaise Cendrars
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر