۱۳۷۷
– ۱۲۹۵
در خاک جهان قصههای کوتاه صادق چوبک چشمهای نمیجوشد؛ که انگار به
حضور مردابها عادتها است.1
جهان قصههای کوتاه صادق چوبك لَبالَب از زشتی است.
شخصیتهای قصههای کوتاه صادق چوبک نسبی نیستند. تبلور بیدریغ تباهی اند. حسرتمندانی
كه در راه ارضای نیازهای خویش گلو میدرند. زنان و مردانی كه از درد عقدههای جنسی
به خود میپیچند، با خیال نشئهگیی افیون دل خوش میكنند، به دنبال سرپناهی حقارت
میخرند، در كوچهها میمیرند.
شخصیتهای
قصههای کوتاه صادق چوبك از اعماق میآیند؛ از اعماق جهانی كه به آنها سهمی چنان
ناچیز بخشیده است كه گاه مرگ را دست نیاز دراز میكنند؛ گاه پسماندههای زندهگیی
از ما بهتران را دست تكدی. سهم ِ «فاحشه»ها، قاچاقچیها، مردهشورها، دزدها در جهان
قصههای کوتاه صادق چوبك آن است كه «پاكان» در پشت زشتیشان سنگر بگیرند.
در
جهان قصههای کوتاه صادق چوبک انسان و جهاناش چنان یگانه شدهاند كه انگار هیچ کس
نمیتواند بداند که انسان جهان را بهعفونت آلوده است یا جهان انسان را. عفونت همهی
جهانِ قصههای کوتاه صادق چوبك را پوشانده است.
درجهانِ
قصههای کوتاه صادق چوبك چیز دیگری هم میچرخد؛ مرگ که بر کوچهها و خانهها سایه
گسترده است. شخصیتهای قصههای کوتاه صادق چوبك در جهانی افتادهاند كه در آن هر صدا
آبستن سكوت است؛ هر نوازش آبستن فراموشی؛ هر جوانه آبستن برگریزان. در جهان قصههای
صادق چوبک مرگ تنها یك ستم ناگزیر نیست؛ كه بر طبلِ زندهگی میكوبد.
از افقی
كه نگاه صادق چوبك به آن دوخته شده است، عفونت و مرگ شتابان میآیند.
یک
تئوری را در چند کلمه بخوانیم.
2
ژان پییر ریشار (1) تأکید میکند كه آثار گوناگون یك نویسنده، تكههایی از تمامیتی جداییناپذیر اند. به گمان ژان پییر ریشار همهی نویسندگان، از هُمر تا استفان مالارمه، تنها یك اثر نوشتهاند؛ یعنی همهی آثار یک نویسنده گِرد مضمون یا مضمونهایی مشترک بنا شدهاند. (2)
به گمان
ژان پییر ریشار مضمون یا مضمونهای های مشترک آثار یک نویسنده میتوانند معانیی متفاوت
داشته باشند. همیشه اما همهی آن چیزی هستند كه جهانِ نویسنده گرد آنها بنا میشود.
تكرار یك یا چند مضمون در آثار یك نویسنده نشان آن است كه او حكم خویش در مورد جهان،
انسان، هستی را خللناپذیر میداند.
مضمونهای
قصههای کوتاه صادق چوبک را در چند کلمه بخوانیم.
3
قصههای کوتاه صادق چوبك یك موقعیت را تصویر میكنند؛ لحظهای از زندهگی را. لحظهای كه بر صحنه میآید اما حادثهای در دل خود پنهان دارد. حادثههای قصههای کوتاه صادق چوبك بر مبنای تصادف یا برخورد شخصیتها متولد میشوند. در حالت اول حادثه برآن است كه شگفتی ایجاد كند؛ تبدیل به اوج قصه شود. در حالت دوم حادثه بیآنكه شگفتیساز باشد در دل موقعیت جاری است. در هردو حالت اما حادثه چنان با طبیعت زندهگیی شخصیتها آمیخته است كه انگار زندهگیی شخصیتهای قصه از نطفهی چنین حادثههایی پُر است.
واكنشهای
شخصیتهای قصههای کوتاه صادق چوبك به موقعیتهای یكسان چندان متفاوت نیست. آنها
چنان آفریده شدهاند كه جنس حوادث قابل پیشبینی است. نوع موقعیت نگاه نویسنده به
جهان را برملا میكند؛ نوع حادثه داوریی او در مقابل كسانی كه جهان را به عفونت آلودهاند.
عنصر
اصلیی قصههای کوتاه صادق چوبك تكرار است؛ تكرار حادثههای متفاوت در موقعیتهای یكسان؛
تكرار حادثههای یكسان در موقعیتهای متفاوت؛ تكرار مرگ و عفونت.
مضمونهای
مشترك قصههای صادق چوبك را نخست در دو واژهی مرگ و عفونت میخوانیم. آنگاه در
مرگ و عفونت، مضمونهایی چون خون، زباله، حیوانِ اسیر، محرومیت جنسی مییابیم.
چند
قصهی کوتاه صادق چوبک را در چند کلمه بخوانیم.
4
در «انتری كه لوطیش مرده بود»، مرگ نخست نشان رهایی است؛ چه دردناكیی مرگ آن كس كه حیوانی را از آزادی محروم كرده است در شادیی انتری كه انگار بار دیگر زاده شده است، رنگ میبازد. این شادی اما دیری نمیپاید. انتری كه روزگاری دراز در كنار سركوبگری به نام لوطی جهان زیسته است، تنها از آنرو از آزادیی ناگهانیی خود سرمست میشود كه هنوز آزادی را تجربه نكرده است؛ هنوز از عمق وابستهگیاش به لوطی جهان آگاه نیست. هنوز نمیداند كه سركوب همیشه از او موجودی ساخته است كه بدون حضور سایهی اقتدار زندهگی نمیتواند. صاحبِ مقتدر تنها او را سركوب نمیكند؛ لقمهای زندهگیی امن نیز به دامناش میافكند؛ چه جهان سرشار از چوببهدستان و تبردارانی است كه به نابودیی او برخاستهاند. بازگشت او به سوی نعش لوطی جهان بازگشت به دامن اسارتی است كه نیازمند آن است.
در «انتری
كه لوطیش مرده بود»، مرگِ سرور تمثیل بیپناهیی کسانی است كه جز در پناه
سروری مقتدر زندهگی نمیتوانند.
در «زیر
چراغ قرمز» مرگ فخری، «فاحشه»ی از كارافتاده، سرنوشت «فاحشه»هایی چون آفاق را
عریان میكند. آفاق و جیران در دو موقعیت متفاوت قرار دارند. جیران «فاحشه»ای است
شانزده ساله كه مشتریان به خاطرش صف میكشند؛ آفاق «فاحشه»ای كه دیگر كسی حتا در
« میان لنگاش تف هم نمیاندازد». مرگ فخری در جیران و آفاق دو واكنش متفاوت ایجاد
میكند. جیران بیتابی نشان میدهد؛ آفاق خونسرد مینماید. جای آفاق در دل زمان او
را شكنندهتر از آن كرده است كه به دیگری بیندیشد؛ دیگری خود او است. جیران اما مرگ
فخری را طور دیگری میبیند؛ فقدان فخری را میبیند.
در «زیر
چراغ قرمز» مرگ در قالب گذر زمان از خویش پیش میافتد تا از یك سو بنیان ترسیم شرارت
زنی شود كه گندیدن دیگری را آرزو میكند، از
سوی دیگر در زندهگیی «فاحشه»هایی جاری شود كه در هر همآغوشی هراس كهنهگیی پیكر
خویش را تجربه میكنند.
در «گلهای گوشتی» مرگ یك تصادف است. مرگ
یهودیی سمجی كه ده تومان از مراد طلب دارد، درست هنگامی اتفاق میافتد كه مراد به
اندام فریبندهی زنی خیره شده است كه هوس همآغوشی را در او بیدار میكند. پس از
مرگ طلبكار از گلهای پیراهن زن دیگر بوی پهن و خون دلمه شده به مشام میرسد.
در «گلهای
گوشتی» مرگ طلبكار سمج تمثیلی است که هم عفونت زندهگیی مراد را پُررنگ میكند
هم ریشههای هراس او از مرگ را به سطح میآورد.
در «پاچهخیزك»
سایهی مرگ بر دیوارها افتاده است. تلاش برای كشتن موشی كه در تله موش یك بقال گیر افتاده است، فرصتی است تا اهالیی
یک محل قدرت خود را به رخ بكشند. در میان همهی راههایی كه برای كشتن موش پیشنهاد
میشود، اهالیی محل سرانجام آتشزدن را برمیگزینند. موش شعلهور اما به طرف یک
نفتكش میدود. نفتكش منفجر میشود؛ اهالیی محل پا به فرار میگذارند.
در «پاچهخیزك»
کسانی كه در مقابله با موشی اسیر مرگ قدرتمندانی بیمروت مینمایند؛ خود از هراس
حضور سایهی مرگ سراسیمه میگریزند؛ که مرگ تمثیل توأمان زبونیی انسان در برابر قدرت
و درندهخوییاش در برابر ناتوانی است.
در «مردی در قفس» مرگ همتای زوال عاطفه است. حسن
خان همسرش را سالها پیش از دست داده است. اینك تنها تكیهگاه او سگی به نام راسو
است. راسو اما مادینهای است كه جفت میطلبد. مشتاق سگهای نری است كه تا پشتِ در خانه
به طلب او آمدهاند. راهی نیست. حسن خان سرانجام در به روی سگی نر میگشاید. مرگ
حسن خان درست بههنگام جفتگیریی سگها رخ میدهد.
در «مردی
در قفس» مرگ تمثیل بیکسی است.
در «دزد
قالپاق» مرگ حاصل بیعدالتیی اجتماعی است. پسرك فقیری كه قالپاق ماشین حاج آقا، رئیس
صنف قصابان، را دزدیده است، گیر میافتد.
اهالیی محل هر یك به سهم خویش او را زیر مشت و لگد میگیرند.
پسرك زیر مشت و لگد اهالیی محل و حاج آقا در خون و شاش خویش میمیرد.
در «دزد
قالپاق» مرگ تمثیل جهانی است که در آن تهیدستی و مرگ همخانهاند.
در «قفس»
مرگ در گوشهای از خانه کمین کرده است. دستی هر روز به قفسی وارد میشود؛ مرغ یا
خروسی را برای مرگ برمیگزیند. مرغها و خروسهای دیگر اما در فضلهی خویش میچرند
و جفتگیری میكنند.
در «قفس»
عفونت جهان با بیخبری میآمیزد تا مرگ تمثیل هستیی کسانی شود كه همهی درهای رهایی
را به نابینایی بر خویش بستهاند.
در «پیراهن
زرشكی» مرگ پیش از آغاز قصه رخ داده است. دو مُرده شور، كلثوم وسلطنت، بر سر
پیراهن مردهای با یک دیگر درگیر اند.
در «پیراهن
زرشكی» کلثوم و سلطنت مردهشورانی اند که
مرگ خویش باور ندارند؛ که مرگ تمثیل تسخیر جهان توسط کسانی است که از مرگ دیگران هیچ
نمیآموزند؛ همدردی نمیآموزند.
یک تئوریی دیگر
را در چند کلمه بخوانیم.
5
ژرار ژِنِت (3) تأکید میکند كه در هر قصه سه عنصر در كنار یك دیگر حضور دارند؛ داستان، (4) روایت، (5) روایتگری. (6) تلاش در جهت خوانش هر قصه چیزی نیست جز تلاش در جهتِ یافتِ پیوند این سه عنصر؛ پیوند بینِ روایت و داستان، روایت و روایتگری، داستان و روایتگری. (7)
به
گمان ژرار ژنت داستان حادثه یا موقعیتی است كه هنوز فورم ادبی نیافته است. روایت فورم
ادبیای است که داستان در آن ریخته شده است. روایتگری همهی ترفندهایی است که داستان
را به روایت تبدیل میکند.
روایتگریی
قصههای کوتاه صادق چوبک را در چند کلمه بخوانیم.
6
قصههای کوتاه صادق چوبك از منظر سوم شخص روایت میشوند. راوی اما انگار روایت آغاز میكند تا بار پیشبُرد قصهها را بر دوش گفتوگوها و تكگوییها بگذارد؛ شاید راهی برای آنكه نویسنده صدای خویش را به مثابه تنها صدای راستین از گلوی شخصیتها آواز کند.
در قصههای
کوتاه صادق چوبك مضمونهای مشترك به ترفندهای مشترک روایت میشوند: زاویه دید سوم
شخص، گفتوگوها و تکگوییها، فضا و لحنی كه از رسم زندهگی ساكنان جهانی تباه خبر
میدهند.
چند
قصهی کوتاه دیگر صادق چوبک را در چند کلمه بخوانیم.
7
در «نفتی» آرزوی عذرا با دعای زمزمهوارش برملا میشود: «ای آقا! ای پسر موسیبن جعفر مراد منو بده. پیش سر و همسر بیشتر از این خجالتم نده. یه كاری كن ای آقا كه من سر و سرانجومی بگیرم و یه خونه زندگی بهم بزنم. یه شوَور سر بهراهی نصیبم كن كه منو از خونه بابام ببره؛ هر جا كه دلش میخواد ببره. من دیگه بغیر از این هیچی از شما نمی خوام. همین یه شوور و بس.» (8)
دعای
عذرا اما اجابت نمیشود؛ نفتیی دورهگردی به تقاضای عذرا كه از او بچه میخواهد، پاسخ منفی
میدهد: «نه قربون، همینشم كه میبینی زیادیه. كی حال داره؟ مگه ما واسیه باباننمون
چیكار كردیم كه اولادامون واسیه ما بكنن؟» (9)
در «بعد
از ظهر آخر پاییز» همهی هستیی اصغر، دانش آموز ویرانی كه مورد سرزنش معلم
تعلیمات دینی قرار گرفته است، با تك گوییی درونیی او برملا میشود؛ فقرش، نیازش
به تنفروشی، آرزوهایش: «اگه راس میگی یه چیزی به این فریدون بگو [...] ای خدا كاشكی
من به جای این فریدون بودم. اون كه آقا معلم میره خونشون بهش درس میده و تو اتولشون
سوار میشه [...] تابسون چه خوبه چقدر با مش رسول رفتیم شابدول لزیم، پشت ابن بابویه
[...] تو اون برج گندهه، تو باغ سراجالملك نون و كباب با ماس خوردیم با مش رسول.
چرا مردم میگن بده؟ چرا هر وقت تقی منو میبینه سركوفتم میده؟ مگه مش رسول منو چیكارم
میكنه؟ ماچم میكنه، نازم میكشه، اونوخت بعدم عصری كه تو ماشین دودی سوار میشیم كه
بیائیم شهر پنجزارم بهم میده اگه ایندفه تقی از اون حرفای بد بهم بزنه بمش رسول میگم
خردش بكنه.» (10)
«بعد
از ظهر آخر پاییز» با سخن معلم پایان مییابد؛ نشان بیتفاوتیی مردان خدا به بیسرانجامیی
اصغرها: «در این ركعت كه آخر است بعد از سجده دوم مینشینند و تشهد میخوانند آنگاه
سلام میدهند و از نماز فراغت حاصل میكنند. سلام این است: السلام علیكم و رحمتاله و
بركاته.» (11)
«گوركنها»
برمبنای گفتوگو سامان مییابد؛ موقعیت خدیجه برای نخستین بار با پرخاش نانوای محل
روشن میشود: «آخه تو كی میخوای تركمون بزنی. چرا نمیگی تُولَتْ مال كیه، تا فكری
برایت بكنیم. واداراش میكنیم آبی بریزه سرت بشوندت.» (12)
گفتوگوها
اما تنها موقعیت خدیجه را روشن نمیكنند؛ كه ویژهگیهای شخصیتهای دیگر را نیز برجسته
میكنند؛ ویژهگیهای كودكانی را كه سخنان بزرگترها را تكرار میكنند: «- این دختره
چكار كرده؟
- بچۀ
حرومزاده تو شكمشه.
- بچۀ
حرومزاده چیه؟
- باباش
معلوم نیس كیه.
- بابای
كی معلوم نیس كیه؟
- بابای
بچه حرومزاده.
- چرا
معلوم نیس؟
برای
اینكه معلوم نیس. دیگه جنده شده.» (13)
«گوركنها»
با كشف جسد نوزاد خاتمه مییابد. خدیجه نوزاد «حرومزاده»ی خود را زندهبهگور كرده
است.
دایره
را ببندیم.
8
در خاک جهان قصههای کوتاه صادق چوبک چشمهای نمیجوشد؛ که انگار به حضور مردابها عادتها است.
تیرماه 1394
پینوشتها:
1- Jeane Pierre
Richard
2- ایوتادیه، ژان.
(1378)، نقد ادبی در قرن بیستم، ترجمهی مهشید نونهالی، تهران، صص 139 - 132
3- Gerard Gentte
4- Story
5- Narration
6- Narrating
7-
Genette, Gerrard. (1988), Narrative Discourse, Translated by Jane E. Lewin, ,
Newyork, p. 29
8-
چوبک، صادق. (1369)، خیمه شب بازی، لوسآنجلس، ص 11
9- همانجا،
ص 21
10ـ
همانجا، صص 212 - 210
11ـ همانجا، ص 220
12ـ چوبک، صادق. (1369)، روز اول قبر، لوسآنجلس،
ص 10
13ـ
همانجا، ص 12
*این جستار متن بهتمامی بازنویسی شدهی جستاری
است که پیش از این در ساختاری دیگر، با نامِ «پایان سخن شنو که ما را چه رسید» در
کتاب «تراژدیهای ناتمام در قاب قدرت» چاپ شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر