This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۵

همسرایانِ زنی که یک شب "باد او را با خود بُرد" / شعر / اسد رخساریان

ما بسیاریم
و تصویری داریم
از زنی که به خدا هم شک کرد
و از پیله ­ی تنهایی خود بیرون آمد
و "دست­های جوانش را در باغچه کاشت."


 خواهرم می­گوید:
در باغچه ­ی خانه ­ی من
دست­هایی شده سبز˚
دست­های یک زن،
که همه می­دانند
یک شب سرد و سیاه
"باد او را با خود بُرد."
دست­های او
در باغچه­ ی خانه­ ی دوستانم هم دیده شده
   گوییا او "درگودی انگشت­های جوهری ­اش
                                    تخم پرستو دارد."
دوستانم با الهام از او
که اسیرِ غمِ تنهایی بود
و سرِ خود را پیوسته
به در و دیوارِ زندانِ درونِ خود می­کوبید 
می­خوانند:
ما از این زندان می­آییم
از این محبسِ تاریکِ هزاران ساله˚
که ز هر روزنه ­اش
"وزشِ ظلمت" را
در رگانِ تنِ خود می­شنویم؛
تنِ ما را می­گدازد انکار!
روحِ ما را می­گدازد اجبار!

خواهرم می­خندد
و غمی که ریشه­ های جانش را سوخته است
چون یک ستاره­ ی دنباله ­دار
از آسمانِ نگاهش می­گذرد.
برمی­خیزد
می­خواهد برود
ولی از رفتن باز می­ماند.
می­گوید:
دست و پایم در زنجیر است
حلقه ­های این زنجیر
همه ازجنسِ تهدید
و هم تحقیر است.
امّا ما بسیاریم
و تصویری داریم
از زنی که به خدا هم شک کرد
و از پیله ­ی تنهایی خود بیرون آمد
و "دست­های جوانش را در باغچه کاشت."
او آنک در دست­هایش شده سبز.
ما هم نیز در راهیم
     می­آییم، می­آییم، می­آییم. 
خواهرم می­خندد.

نوامبر ٢۰۱۴


سطرهایی را که در گیومه قرار دارند، از شعرهای "باد ما را خواهد برد" و "تولّدی دیگر"، فروغِ فرخزاد برگرفته­ ام؛ البته با تغییراتی نامحسوس در رابطه با معناهایی که در این شعر آمده­ اند. چه، نوشتنِ این شعر با هدفِ ارائۀ تصویری از خود فروغ به عنوانِ یک زنِ مبتکر در زمانِ خود انجام گرفته است، و مهمتر از آن، پیدایشِ نسلِ تازه ­ای از زنان که در بسیاری از زمینه­ های اجتماعی امروز "فروغ"های زمانۀ خویشند. 

هیچ نظری موجود نیست: