وواژهها / یک، یک / در کارِ سادهنمایی
از من.
رنگها / در خطِ دویدن درهم / از
سفیدی و سیاهی و بنفش و آبی
تا نقشِ و نگاری اسرارآمیزتر از من.
سبکی خنده
سنگینی اندوهِ
فراموشی (١)
اسد رخساریان
در˚ بسته است و
از آن سوی
صداها
همچون همیشه
به گوش میآیند
و چفت و بستِ کلید
در قفلِ خانۀ اسرار
از صدا نمیافتد.
نه برون میآید کس
و نه کس میداند
که چسان باید از این خانه به بیرون
راهی جُست!
سبکی خنده
سنگینی اندوهِ
فراموشی (٢)
اسکلتم
زیر پوستم
زیرِ گوشتم
دیدن دارد
دارد انگاری -او-
در یکی تاریکخانه میرقصد
شاید از چیزی
پسِ پشتِ در و دیوارِ این خانه
و خانههای دیگر
که به هم چسبیدند
میترسد.
از جمجمۀ سرم
ها، ها، ها!
این اسرار
شنیدن دارد،
من آنها را میفهمم
امّا گفتن نتوانم.
حسّام
افکارم
و خیالاتم
در کجای این همه استخوان
مأوا دارند
من کی دانم؟
من میدانم
که فقط نانی و شرابی و زنی میخواهم
و زمانی که بیاسایم
و زمانی که بیاندیشم
یا که مستیهایم را
هم پستیهایم را
به حسابِ رنجهای جاودان زندگی
بگذارم.
سبکی خنده
سنگینی اندوهِ فراموشی (۳)
این سیر و سلوکِ من
در شعر
نقاشی
و موسیقی
داستان را ماند.
واژهها
یک، یک
در کارِ سادهنمایی از من.
رنگها
در خطِ دویدن درهم
از سفیدی و سیاهی و بنفش و آبی
تا نقشِ و نگاری اسرارآمیزتر از من.
ریتم ها را
در سر و دستها و پاهایم
و مسیری که نگاهم میپیماید
نشناسم
این بهایی آیا
همسنگ همان آزادی ست
که من از خود
انتظارش را
دارم؟
سبکی خنده
سنگینی اندوهِ فراموشی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر