هانري ميشو
نشانههايِ
نمايانگرِ حرکتها
(1951)
و پسگفتار
از جلدِ دومِ
مجموعهيِ آثارِ هانري ميشو
صفحههايِ 531 تا
599
با پوزش از آقای محمود مسعودی، به علت حجیم بودن این فایل، با نمایش 23 نشانه از نشانههای نمایانگر "حرکتها" در "روبه چفتها"، دفتر چهاردهمِ فضای اندرون، خواننده را برای دیدن مابقیِ نشانهها، به منبع اصلی این مطلب، سایت محمود مسعودی، ارجاع میدهم.
پسگفتار
درست نميدانم چيست،
اين نشانههايي که ساختهام. کساني غير از من لابد ميتوانستند بهتر دربارهَش
حرف بزنند، با فاصلهيِ مناسب. هزار و دويست صفحه از اينها پُر کرده بودم و مگر
امواج در آنها نميديدم، وقتيکه رُنه بِرتُله[1] آنها را تصاحب کرد و با آزمودنِ
راههايِ گوناگون و انديشيدن، نوعهايي از سِکانسها در آنها کشف کرد... و کتابي
که اينجاست، بيشتر اثرِ اوست تا مالِ من.
امّا نشانهها چي؟ ببينيد:
ترغيبَم ميکردند که نگارشِ ايدهنگاريها را از سر بگيرم، از بيست سال پيش بارها
و بارها از سرگرفته به علتِ عدمِ موفقيّتِ واقعي رها کرده بودم، هدفي که در واقع به
نظر ميآيد قسمتِ من است، امّا تنها برايِ فريب و فريبندگي.
از نو سعي کردم، امّا
رفتهرفته شکلهايِ «در حرکت» شکلهايِ انديشيده و نويسههايِ نگارش را پس
زدند. چرا؟ خوشَم ميآمد از آنها بيشتر بسازم. حرکتِ آنها حرکتِ من ميشد. هرچه
بيشتر از آنها وجود داشت، بيشتر وجود داشتم. بيشتر ميخواستم از آنها. با ساختنِ
آنها، پاک ديگر ميشدم. تنَم را فراميگرفتم (کانونهايِ کُنِش و آرامشَم).
اغلب اندکي دورتر از سرَم است، تنَم. حالا ديگر در اختيارَش داشتم، محرّک، برقي. داشتمَش
همچو اسبي در تاخت که آدم يکي ميشود با او. تسخيرشدهيِ حرکتها بودم، پاک منقبض
از شکلهايي که بر من وارد ميشدند با سرعتِ تمام، و آهنگين. اغلب آهنگي صفحه را
زيرِ فرمان داشت، گاهي چندين صفحهيِ پشتِ سرِ هم را با هم، و هرچه نشانههايِ
بيشتري ميآمد (برخي از روزها نزديک به پنج هزار)، جاندارتر بودند.
هر چند که اين، بايد
بگويم تجربه؟ ميتواند به وسيلهيِ بسا کسان تکرار شود، مايل ام با توضيحهايِ
شخصي به دوستدارِ اين کار هشدار بدهم که من در اين کار پاداشِ تنبلي ميبينم.
در بخشِ بزرگي از زندگيَم،
درازکِش رويِ تختَم، در طولِ ساعتهايِ بيپاياني که از آنها خسته نميشدم، يکي
دو سه شکل را به حرکت ميآوردم، امّا هميشه يکيش را سريعتر، سوگُليوارتر، شيطانوارانه
سريعتر از آنهايِ ديگر. به جايِ اينکه بهِش تاج و داراييها و نيکبختي و چنانکه
ميگويند دادههايِ زميني بدهم، وانگهي ميبايست خيلي هم بيچيز باقي بماند، بهِش
يک تحرّکِ باورنکردني ميدادم، تزريق ميکردم حتّي، که خود گرچه بيحرکت و تنبل،
همزاد و محرّکِ آن بودم. ميگذاشتمَش زيرِ فشارِ برقآسا، در مدّتي که
خودم نااُميدي يا خواريِ افرادِ فعّال بودم.
مگر تکرارِ برخي از
دقيقههايِ بيشمارِ زندگيِ بيهودهَم، کارِ ديگري اينجا نميکردم، بد يا خوب،
رويِ کاغذ و با مرکّبِ چين...
رُنه بِرتوله توجّهَم
را به اين نکته جلب ميکند که در اين کتاب طرح و نوشته با هم برابر نيستند، اوّلي آزادشدهتر
و دومي باردارتر است.
مگر تعجّبي دارد؟ با هم
که همسِن نيستند. طرحها، پاک نو در من، بهويژه اينها، به راستي در حالتِ زايا،
در حالتِ معصوميّت، غافلگيري؛ حالآنکه واژهها، آمده بعد، بعد، هميشه بعد... و
بعد از بسياري ديگر. آزادَم ميکنند؟ دقيقاً برعکس، برايِ آزاد کردنَم از واژههاست،
از اين شريکهايِ چسبنده است که طرحها قد برافراشته اند و تقريباً شادناک، که
انجامِ حرکتهايِ آنها برايِ من سبکبارانه بوده است حتّي وقتيکه از کوره در رفته
بودند. اينچنين من در آنها زبانمايهاي نوين ميبينم، پشت کرده به زبانِ کلام،
همهشان رهاييبخش.
هرکَس که، با پِيگيري
کردنِ نشانههايِ من به پيروي از نمونهيِ من ترغيب شود، تا بنا بر هستيِ خود و
نيازهايِ خود از آنها بسازد، اگر سخت در اشتباه نباشم، به جشني خواهد رفت، به
آغازي هنوز ناشناخته، به يک رسوبزدايي، به يک زندگيِ نويِ باز، به يک خطّي که
انتظارَش هم نميرفت، آرامبخش، که در آن ميتواند خودش را سرانجام بيان کند به
دور از واژهها، واژهها، واژههايِ ديگران.
[1] ـ رُنه بِرتوله René
Bertelé (1973ـ1908) ناشر و دوستِ هانري ميشو که کتابي هم با
عنوانِ هانري ميشو نوشته است. دوستيِ آنها بهويژه پس از مرگِ ماري لوييس،
همسرِ ميشو، بسيار نزديک بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر