سوزنده آتشی است بهخاکستری نهان
باید که هرچه زودترش شعلهور کنیم
خورشید در محاصرۀ دستهای ماست؛
باور به دســتهای توانــا اگرکنیــــم!
برخیــز تا چو رستم دستان خطر کنیم
از هفتــخوان وحشـت دیوان گذرکنیم
برخیــز تا کرانهی
این شــام تیره را
سـرشار از فروغ سپیــــد سحرکنیم
همت کنیم و ریشهی
بیداد برکـَنـیم
آتش به جان مردم بیــدادگر کنیــم
سوزنده آتشی است بهخاکستری
نهان
باید که هرچه زودترش شعلهور
کنیم
خورشید در محاصرۀ دستهای ماست؛
باور به دســتهای
توانــا اگرکنیــــم!
بیــهوده دل به یـاری بیــگانه بستــهایم
این فکر پوچ، کاش که از سر بدر کنیم.
این کاخ روی خون و جنون ایستاده است
شالودهاش خوش است که
زیرو زبرکنیم
این خاکِ خونسرشته
ی نادوستکام را
با کیـمیـای مهـر بورزیـم و زر کنیــم
این شیر خشمـگیـن به دام اوفتاده را
از پایدامِ بی سر و پایان
بدر کنیم!
از درد و رنج مردم این خاک دیرسال
فریاد برکشیم و جهـان را خبـر کنیـم
آواره کرد شــاه شهـان را قیـام ما
با شیخ نابکار از آن هم بَتَر کنیم!
اهل شرف مجـــوی در این قوم حیــله گر
زین سفلهگان خوشست که
یکجا حذرکنیم
اینــان هـزار شعبــده در کــار می کنند
خوش نیست رو ازین، بسوی آندگرکنیم
انـگشتِ دیـن گره نـگشـایـد زکــارِ ما
بهتر که اعتماد به عـلم و هنر کنیــم
دزدان طرفه را که به مسند نشسته اند
کیفر به دست دادرسِ دادور کنیــم
زندان سرای مردم نیکو نهاد نیست
با حکم عدل، دزد در آن مستقر کنیم
از پیر توس پنــد بگیریم وخویش را
با زیور خِـَرد به جهان مشتـهر کنیم
گویند شاخِ صبر، ببــار آوَرَد ظـفر
آرد، ولی تـلاش اگـر مستمـر کنیم.
چهارم خرداد 95
بیست و سوم ماه مه 2016
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر