راننده خواست ردیف اول بنشینم
جایی که مسافرانِ ناتوان مینشینند.
گفتم: "نور, چشمم را میزند"
جایی که مسافرانِ ناتوان مینشینند.
گفتم: "نور, چشمم را میزند"
راننده خواست ردیف اول بنشینم
جایی که مسافرانِ ناتوان مینشینند.
گفتم: "نور, چشمم را میزند"
و به راهروی تاریک پا گذاشتم.
آنجا, روی چرخ اتوبوس
یک صندلی خالی بود.
ساکِ سفری را بالای سر چپاندم
و نشستم.
به پهلودستیَم گفتم سلام
و شیشهی آب را سرکشیدم.
جایی که مسافرانِ ناتوان مینشینند.
گفتم: "نور, چشمم را میزند"
و به راهروی تاریک پا گذاشتم.
آنجا, روی چرخ اتوبوس
یک صندلی خالی بود.
ساکِ سفری را بالای سر چپاندم
و نشستم.
به پهلودستیَم گفتم سلام
و شیشهی آب را سرکشیدم.
زنی بود زادهی آلمان
با مویی کوتاه و چشمهایی درخشان.
در سندیهگو کار میکرد
و برای گردش به سنفرانسیسکو میرفت
تا از تنهایی در کریسمس بگریزد.
با مویی کوتاه و چشمهایی درخشان.
در سندیهگو کار میکرد
و برای گردش به سنفرانسیسکو میرفت
تا از تنهایی در کریسمس بگریزد.
او گفت, من شنیدم
من گفتم, او شنید
تا اینکه در شاهراهِ پنج
از شهرکِ کالینگا گذشتیم
و به گاوداریِ هَریس رسیدیم
که ناگهان بوی گند چون خنجری
بر من فرود آمد.
بینیَم را گرفتم و گفتم: پیف
اما دریافتم که همنشینم
نابویایی مادرزاد است
و نمیتواند بوها را بشنود.
من گفتم, او شنید
تا اینکه در شاهراهِ پنج
از شهرکِ کالینگا گذشتیم
و به گاوداریِ هَریس رسیدیم
که ناگهان بوی گند چون خنجری
بر من فرود آمد.
بینیَم را گرفتم و گفتم: پیف
اما دریافتم که همنشینم
نابویایی مادرزاد است
و نمیتواند بوها را بشنود.
گفتم: "از بوگندِ آزارِ دام درامانی
اما حسرتِ بوئیدنِ گُلها را به دل نداری؟"
گفت: "گاهی به خود عطر میزنم
بیآنکه بوی آنرا بشنوم.
اما بوهای بد را هم باید شنید:
نان سوخته, نشتِ گاز
و بوی تزویر."
گفتم: "و بوهای خوشِ کریسمس:
بوی کاج, نانِ زنجفیلی
و بوی شیرینِ بابانوئل."
اما حسرتِ بوئیدنِ گُلها را به دل نداری؟"
گفت: "گاهی به خود عطر میزنم
بیآنکه بوی آنرا بشنوم.
اما بوهای بد را هم باید شنید:
نان سوخته, نشتِ گاز
و بوی تزویر."
گفتم: "و بوهای خوشِ کریسمس:
بوی کاج, نانِ زنجفیلی
و بوی شیرینِ بابانوئل."
سپس از ساک سفری
دو دانه نارنگی بیرون آوردم
یکی را به او دادم
و دیگری را خود پوست کندم.
او رازِ بزرگش را
با من در میان گذاشته بود
اما من به او نگفته بودم
که نابینا هستم
و تنها از گوشهی چشم میبینم.
او نابویا بود و نمیتوانست ببوید
اما من بوی ناخوشِ خود را میشنیدم.
دو دانه نارنگی بیرون آوردم
یکی را به او دادم
و دیگری را خود پوست کندم.
او رازِ بزرگش را
با من در میان گذاشته بود
اما من به او نگفته بودم
که نابینا هستم
و تنها از گوشهی چشم میبینم.
او نابویا بود و نمیتوانست ببوید
اما من بوی ناخوشِ خود را میشنیدم.
مجید نفیسی
بیست وهشتم دسامبر دوهزاروهفت
بیست وهشتم دسامبر دوهزاروهفت
The Blind Man and the Anosmatic
By Majid Nafisy
Where disabled passengers sit.
I said: “The light hurts my eyes”
Was an empty seat.
I squeezed my duffel bag overhead
And sat down.
I said hi to the person next to me
And took a big gulp from my water bottle.
She was born in Germany
Had short hair and bright eyes.
She worked in San Diego
And went to San Francisco for a tour
To escape loneliness at Christmas.
She talked, I listened
I talked, she listened
Until when on I-5
And reached Harris Ranch
Where suddenly the stench
Stabbed me like a dagger.
But found out that my seatmate
Was an anosmatic by birth
And could not smell anything.
I said: “You are immune to the stench of animal abuse
But don’t you miss the fragrance of flowers?”
She said: “I sometimes wear perfume
Although I cannot smell it.
One should also smell bad odors:
Burning bread, leaking gas
And the smell of dishonesty.”
I said: “And the good scents of Christmas:
Pine trees, gingerbread
And the sweet smell of Santa.”
Then I took two tangerines
Out of my duffel bag
Offered one to her
And peeled the other.
She had shared with me
Her great secret.
But I had not told her
That I was blind
And could only see from the corner of my eyes.
She was anosmatic and could not smell
But I detected my own odor.
Majid Naficy
December 28, 2007
۱ نظر:
شعر نابینا و نابویا، اثر مجید نفیسی، نمونه مشخص یک شعر برجستۀ روائی، با زبانی نو و لایههای چند گانه است: 1- راوی در این شعر سفری از لس آنجلس به سانفرانسیسکو را با اتوبوس مسافرتی گریهاند، روایت میکند. 2- از اهمیت بوها، خوش یا ناخوش، در ساختن ذهنیت آدمی، سخن می گوید. 3- موضوع ناتوانی و معلولیت، و احساس گزندپذیری را با زبانی آشکار و مؤثر بیان کرده و نشان میدهد ناتوانی هم میتواند فرد را به دیگران نزدیکتر کند یا برعکس او را به لاپوشانی و فریب کاری بکشاند. 4- شاعر در همین شعر کوتاه توانسته به زیباترین وجه، نگاه انتقادی خود را نسبت به آزار حیوانات، یا در این شعر، بخصوص نگهداری چارپایان در اماکنی کثیف و آلوده به سرگین خودشان، و صنعت بی مبالات دامداری در آمریکا، نشان دهد. 5- و بالاتر از همه، پیاده کردن یک مشخصۀ روایت ناب، در این شعر است و آن نشان ندادن روایتگر به عنوان انسان بهتر یا دست بالا، در تقابل با شخص نابویاست. شاعر بر خلاف رسم متداول روایت، به شخص نابویا ارجحیت داده است.
ارسال یک نظر