عالیجنابان! خانمها، آقایان!
من سالها با کولبرانِ کُرد
از کوهها و
پُشتهها گذشتهام
و با کودکانِ تُرک سرِ کلاسِ اول، زبانم گرفت
خطابه
عالیجنابان! خانمها، آقایان!
من سالها با کولبرانِ کُرد
از کوهها و
پُشتهها گذشتهام
و با کودکانِ تُرک سرِ کلاسِ اول، زبانم گرفت
و با مردم یمن وبا گرفتهام!
قسم به ایشتار؛
من هزاران دفعه با زنانِ روسپی آخ گفتهام آقایان!
و زیرِ مقنعۀ سیاهِ تابستان عرق کردهام خانمها!
اینجانب بارها با عبدالرحمانِ قاسملو مُردم
و با سیامکِ پورزند سقوطِ آزاد کردهام.
به اسرافیل قسم
تیری که به سویم
شلیک شد
بوی میرزا میداد
و آن روز که بزاقِ خشکم را قورت میدادم
مجمعِ مسینِ
میرغضب مهیا بود!
ههـهـهـهـه
هنوز هم بوی خِفْتِ
بندِ تُنبانِ رضا را میشنوم.
میدانید رفقا
تهران پر است از
عتیقهفروشی
میدانِ توپخانه
هم دارد
و کاشان، هزاران
حمامِ فین
اصفهان، سیدعلیخانِ
بزرگ
و سلطانحسین در
زندهرود جاری
و اسید در تمامِ
مادیها ...
در پایان چقدر خوب است که اعلام کنم:
فرزاد کمانگر پرسهزنان در پیادهروهای سنندج دیده شد!
حالا شعر را رها کنید
و فوراً بشقابِتان را بگردانید؛
بوی دهانِ بیبیسی
میآید!
بهرام نبی پور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر