بگو
به خاطرههایت، درین تباهی وُ درد
سرودِ
سوگِ ترا بر زمانه، نقش زنند
بگو
به عاطفههایت، به سینههای سپید
سلامِ
سرخِ ترا عاشقانه، نقش زنند.
... و اشک میچکد از چشمهای آیینه
زمین
چه تلخ، چه غمناک
با تو حرف زده ست.
تو ای تبارِ طربناکِ پاکِ دیرینه!
سرودِ سوگِ تو اینک به جانِ باغم ریخت
و اشک میچکد از چشمهای آیینه.
به سینه، آتشِ آهت بلند وُ شعلهوراست
زمان، به کینه، فروکُشت خندههایت را
وآرزوی در ختانِ باغِ خوشبویت
فروخمید وُ به غم، درنشست وُ پرپر گشت
و روزگار تو دیگر، گشت.
بگو به خاطرههایت، درین تباهی وُ درد
سرودِ سوگِ ترا بر زمانه، نقش زنند.
بگو به عاطفههایت، به سینههای سپید
سلامِ سرخِ ترا عاشقانه، نقش زنند.
درین دریغِ بلند
کجاست "بیکسِ" شاعر؟
کجاست "شِرکو"یت؟*
که غمگنانهترین شعرهای جانش را
برای عشق تو بنویسد.
............
*زنده یاد "شِرکو بیکس"، شاعرِ کردستان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر