کفش هایت را دربیاور
زود است برای رفتن
آتشکده را خاموش مکن
تاریخ سرایشِ دو نامهی عاشقانه در آن است
چند شعراز: کوچر ابوبکر(شاعرکرد)
1-
گم شده ام، زیرچادر سیاه شب
به دنبال ناخنهایم میگردم
گم شده ام!
و درگل قالیچهای
به دنبال برگ ریزانِ پاکیزگیام می گردم
گم شده ام!
مادرم درین سرمای سرد و زمهریرعشق
درنفس بازدم تو
به دنبال سایهی بخار بازدم من می گردد
و «او» منم آن جا
درگلدان جسم تو سبزگشته
آ...سبزشده
2-
آسمان و زمین
توأمانِ شرعیاند
آن دَم که شهوت آسمان،
برزمین، می بارد
بچهدار میشوند
یکی را نرگس نام می نهد،
دیگری را صنوبر
یکی گل لاله
یکی راو...
یکی راو....
3-
در خواب تورا دیدم:
که چگونه سرخی و شهد گیلاس را
به دندان میگزیدی
ودهان گَس شب را
آب می انداختی
دیدم ات...
که چگونه مرا سر کشیدی
شرع و قانون را
لعنت و نفرین کردی
می اندیشم
ازتاریخ گذشت این خواب
عشق را به شیوهای دیگر بنویسم
وخود را بر روی تو تقسیم کنم
می اندیشم
ازتاریخ گذشت سرایش این شعر
جسم ات را پرستشگاه خود کنم
از تاریخ گذشت این جنگ
تورا پدر همه نوهها برگزینم
4-
ازهم بستری با پسر پائیز
حاملهام....
در باغچه ای قی میکنم
کودک شرعی و قانونی
به دنیا میآورم
اسم اش را می گذارم برگ
5-
کفش هایت را دربیاور
زود است برای رفتن
آتشکده را خاموش مکن
که تاریخ سرایشِ دو نامهی عاشقانه
در آن است
6-
هرگز!
به شما اجازه نمی دهم
به اندازه ی من
ازیم دورشوی
7-
از کتابی
به حجم گستردگی سینه اش
عطری برایم فرستاد
8-
ماهی درقاب عکسی
به آشفتگیام می خندد
به گمانم تو یادش داده ای!
9-
دخترم را می بینم:
پیرهن آفتاب به تن کرده
و نشسته بر ستاره ای
به پیش من می آید
10-
ازاین به بعد
جای خواب ات را
درگلدانی پهن می کنم
11-
درآئینه ماشین میبینمش
که چگونه به دزدکی خدا
مرا میبوسد
12-
امشب
با همخوانی ریتم دل تو
ماه میرقصد
13-
امشب
پنجره آسوده خیال است
چون ماه
ازعصربخواب رفته
*خانم کوچر ابوبکر در سال ۱۹۸۸ در
کردستان ایران زاده شد. در پنج سالگی بههمراه خانوادهاش ساکن شهر سلیمانیهٔ
کردستان عراق ساکن شد. دنیای کودکیاش همچون همهٔ کودکان کُرد سرشار از رعب و وحشت
و ترس بود و ذهنش مملو از سؤالهای بسیاری دربارهٔ جنگ، کشتار، خونریزی و مذهب و
آئین. در ۱۶ سالگی اولین شعرش را نوشت و در همان زمان آن را با ترس و دلهره برای
هفتهنامهٔ «پرژه» که مخصوص جوانان بود، فرستاد. شعر او هفتهٔ بعد در آن هفتهنامه
چاپ شد. در ۱۷ سالگی عاشق پسری شد و این عشق منتهی به ازدواج، و داشتن دو فرزند
شد. همزمان سردبیری مجلهٔ «ئیساتیکا» را، که مجلهای فلسفی بود، بهعهده داشت. او
با تمام بردباری در زندگی زناشوئی، به ناچار تقاضای طلاق کرد و قانون و جامعه، به
دفاع از شوهر برخاست و او از دیدار فرزندانش محروم ماند. دوری از فرزندان، چنان
روانش را آزرد که ناچار برای مدتی تحت نظر
روان درمانی قرار گرفت. کوچر در همان ایام کتابی به نام "هیچ نگاشت؛ نامه
هائی برای پسرش رامین. و دو سال بعد مجموعه شعرهایش را به نام "کبوترهای
پدرم" به دست نشر سپرد.
کوچر ابوبکر حدود یک سال است که به
کانادا کوچ کرده است و در حال حاضر ساکن ونکوور است. وی از سرزمینی گریخته است که
پدرسالاری بر جامعهاش سایه افکندهست و روزی نیست نرگسی، صنوبری… به جرم عاشق شدن
بهدست مردان سنگدل کشته نشوند. کوچر فریاد رسای همهٔ زنانی است که اسیر جهل و
خرافات شدهاند.
او تاکنون در سه فستیوال هنری شرکت
داشته و جوایزی نیز نصیبش شده است.
خالد بایزیدی (دلیر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر