تیرهگل:
(در پاسخ به پرویز قلیچخانی که به من گفت:
«با شعر تو رابطه برقرار نمیکنم.»)
شمس تبریزی:
آن خطاط
سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لاغیر
یکی را هم او خواندی، هم غیر
یکی، نه او خواندی، و نه غیر
آن [خط سوم] منم ...
آن خط چندم منم؟
ملیحه تیرهگل
چه کنم؟
وقتی میآید
تو غایبی و صندلیهای دیگر هم خالی
میگوئی تا به حال چند نفر
خون را بر «سنگفرشِ خیابان» دیدهاند؟
باید ببخشید که شاملو ...
ببخشید که فروغ ... یا که نیما نیستم
البته که نیستم.
«طناب رخت» پوسیدهست،
«سنگفرش» فرسودهست،
«ری را» مساحتی پیمودهست.
میگوئی با فروغ - مثلاً- رابطه برقرار میکنی.
ببین اشتباه نمیکنی؟
خودش گفته بود: «چراغهای رابطه خاموشند.»
هیچ فکر کردهای چرا گفته بود؟
شعر من وقتی میآید
کاغذ مومی را روی موم من میگذارد
و قلم خونی را با فشار رویش میدَواند
تو کاغذ مومی را برمیداری
البته که خط من ناپدید میشود
و البته که من «خط دوم شمس» نمیتوانم باشم
من رد پای خون را از روی مومِ خود مینویسم و تو آن را نمیخوانی
البته که «خط اول شمس» هم نمیتوانم باشم،
اما چه آسمانی از صداقتِ آبی بر پیشانیات سبز شد
وقتی که گفتی شعرم را نمیفهمی؛
این درست!
اما از من میخواهی چه کنم؟
میگوئی وقتی آمد، رَدَش کنم؟
شیارهای لبالب خون بر موم را میگوئی چه کنم؟
شیارهائی که گاه همان «خط
سوم» است،
یعنی نه من میخوانمشان نه غیر.
اصلاً بیا نمره بازی نکنیم
از کجا میدانی،
شاید من آن خط «چندم» باشم
«چندم» هم میان عددها خودش عددی ست؛
نیست؟
فوریه
2002/ بهمن 1380
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر