آهسته از کنار شاخ گربه میگذرد / و بازمیگردد به ورطهی خاموش خویش / بیهیچ حادثهای / نه گرمِ عشق است / نه سردِ نفرت
زبانِ شعرِ شهروز رشید، فاخر بود، حتی وقتی از تجربههای زندگیاش در هامبورگ و برلین میگفت این زبان را حفظ میکرد. این زبان فاخر پیشینهی زندگیِ ایلیاتیاش را در گذشته نشان میداد ولی علاوه بر آن من فکر میکنم تُرک زبان بودنش هم در انتخاب این زبان ادبی فاخر نقش داشت.
زبانِ شعرِ شهروز رشید، فاخر بود، حتی وقتی از تجربههای زندگیاش در هامبورگ و برلین میگفت این زبان را حفظ میکرد. این زبان فاخر پیشینهی زندگیِ ایلیاتیاش را در گذشته نشان میداد ولی علاوه بر آن من فکر میکنم تُرک زبان بودنش هم در انتخاب این زبان ادبی فاخر نقش داشت.
شهروز رشید:
شاعرِ کوچ
مجید نفیسی
امروز صبح عصمت خبر را به من داد: "شهروز
در بیمارستان درگذشت." چند سال پیش وقتی که کارش به بیمارستان کشیده بود و ما
خیال میکردیم رفتنی است، به او در برلین زنگ زدم که گفت از درد لوزالمعده رنج میکشد.
پیش خود گفتم اگر منظورش سرطان لوزالمعده باشد، مشکل بتواند دوام بیآورد. اما
خوشبختانه شهروز از بیمارستان به خانه رفت و چند سال بیشتر کلاسهای "نگارش
خلاقانه"اش را آنلاین گرداند، شعر سرود، ترجمه کرد و رمان نوشت.
اگر اشتباه نکنم اول بار او را در سال 1986 در
استکهلم دیدم. تازه با دوست دیرینهی عصمت و من، آذر
آشنا شده بود و میخواستند با هم زندگی کنند. فارسی را با لهجهی ترکی حرف میزد و
من که بسیاری از دوستان تُرک زبانم را در میدانهای تیر از دست داده بودم از هم
صحبتی با او لذت میبردم. البته کم حرف بود و با وجود این که در گذشته با
"راهِ کارگر" کار میکرده، حالا دیگر از سیاست فاصله گرفته بود و فقط از
ادبیات حرف میزد. نخستین کتاب شعرش "شولا در آب" را به من داد و از
شعرهای تازهترش برایم خواند. از شعرش خوشم آمد و به او گفتم که مرا به یاد شعر
منوچهر آتشی، بویژه "اسب سفید وحشی" میاندازد، که در آن کوچ نشینان تنگستانی
به افسانهها پیوستهاند. معلوم شد شهروز خود نیز از پیشینهی ایلیاتی میآید: در
دشت مغان زاده شده و همراه با یکی از ایلات شاهسون در آذربایجان زندگی کوچنشینی
داشته است. او از این که شعرش را به آتشی مانند کردهام شاد شد و گفت که آتشی را
شاعر محبوب خود میداند. نشر "باران" سوئد در همان دههی هشتاد، چند
مجموعهی کم حجم دیگر شعر او را از جمله "بادبادکها" منتشر کرد. من نیز
هنگامی که همراه با منصور خاکسار، ویراستار صفحهی شعرِ مجلهی آرش به سردبیریِ
پرویز قلیچخانی بودم چند شعر از او چاپ کردم، از جمله شعر کوتاه
"مرثیه" که در پایان این نوشته میخوانیم.
زبانِ شعرِ شهروز رشید، فاخر بود، حتی وقتی از
تجربههای زندگیاش در هامبورگ و برلین میگفت این زبان را حفظ میکرد. این زبان
فاخر پیشینهی زندگیِ ایلیاتیاش را در گذشته نشان میداد ولی علاوه بر آن من فکر
میکنم تُرک زبان بودنش هم در انتخاب این زبان ادبی فاخر نقش داشت. او فارسی را نه
از دهان پدر و مادر و بچههای کوچه و بازار که از طریق مدرسه و کتاب آموخته بود و
به همین دلیل به زبان فارسی تقّربی ادیبانه داشت. این زبان فاخر نه در خدمت حماسه
و فتح قلمروهای تازه، بلکه در خدمت بیان شکستهای اجتماعی،
و یأسی فلسفی بود. با این همه من کار شهروز رشید را دوست داشتم و هنگامی که بیش از
ده سالِ پیش همراه با دوستم ویندی دو شبی را با او و آذر در برلین گذراندیم به او
گفتم: اگر قرار باشد از میان شاعران ایرانی در خارج از کشور پنج تن را برگزینم
شهروز رشید یکی از آنهاست. چند سال پیش هم که او به لسآنجلس آمده بود تا چشم
انداز اقامت در این شهر را بسنجد، و ما برایش جلسهی شعرخوانی در "کانون
سخن" سانتامونیکا برپا کردیم، من در معرفیاش همین نکته را با حاضران در میان
گذاشتم.
او شاعر کوچ بود: از میان کوچ نشینان شاهسون
برآمد، با سرکوب حکومت دینی از وطن به تبعید پرتاب شد، و در آستانهی چهل سالگی
انقلاب، از میان ما کوچ کرد. خوشا که ارثیهی ادبیاش همچنان با ماست و نامش به
عنوان یکی از شاعران درخشان فارسی زبانِ تبعیدی باقی خواهد ماند.
دوم فوریه 2019
شهروز رشید
مرثیه
نام مردگانش را از یاد برده است
نه میگرید
و نه میرقصد
روزها، رؤیاهایش را باطل کرده است
نه صلیب سکوت است
نه سنگ سقوط
آهسته از کنار شاخ گربه میگذرد
و بازمیگردد به ورطهی خاموش خویش
بی هیچ حادثهای
نه گرمِ عشق است
نه سردِ نفرت
نامش غباری است
که خاطرِ گذرگاهها را آزرده میکند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر