دوستان،
همراهان و خوانندگان عزیز تارنمای پرتو،
با
توجه به اوقات محدودم، و بویژه برای به اتمام رساندن نوشتههای نیمه رها شدهام،
ناگزیر از توقف کار بر روی تارنما هستم؛ غبنی برای من.
از
همه هنرمندان بزرگواری که با اعتماد به این تارنما، نشر آثار با ارزش خود را در
اختیارم گذاشتند و سبب قوت و شهرت"پرتو،" شدند صمیمانه ممنونم. از شما آموختم و دوستیهای نازنینتان را
سپاس دارم. و نیز استمرار تارنمای پرتو، را در این چهار سالی که گذشت، مدیون تشویق و حمایتهای معنوی شما
هنرمندان و خوانندگان فرهیخته بودهام.
لازم
به یادآوری است که دربِ این خانهی کوچک، به روی کسانی که مایل به مطالعه آثار با
ارزش این تارنما هستند، همچنان باز است. "شاید وقتی دیگر" شانس بودن در
کنارتان را پیدا کنم.
در همین جا، پیشاپیش، سال نوی ایرانی 1398 و شکوفائی بهاری خجسته را به همه شما
هموطنان عزیز، در ایران و در سراسر جهان تبریک گفته و سالی، رها از رژیم تبعیضگزار
اسلامی، زیر تابش دمکراسی و سکولاریسم در سرزمینمان ایران، آرزو دارم. روزهائی پر
از کار، صلح، تندرستی و شادمانی داشته باشید.
با
احترام و مهر/ پرتو نوری علا
لس
آنجلس، فوریه 2019
۱۹ نظر:
دلم يدفه بدجورى گرفت
البته ميدونم اين باعث ميشه كه تو به كارهاى ديگرت برسى
ولى تارنما يه جور ارتباط با مخاطبينت بود
ولى تصميم تو هر چه هم كه باشه من هم مثل ساير هوادارانت با احترام ميپذيريم چون كه اين خواسته تو بوده
برات در تمام مراحل زندگيت ارزوى رضايت دارم
عجب دنياييست. نه فيسبوك نه تارنما؟
ارجمند خانم پرتو نوری علا، و صد البته که از دیدن این آگهی غمگین بشوم. می دانم که چه کار حوصله طلب و دقت خواهی است این کار وبلاگ نویسی یا اداره وبسایت. چه لذتی می برند آنها که می بینند وبلاگهائی از نوع وبلاگ خانم پرتو بسته شود. خواننده ای مثل من می داند که چه وقت و زحمتی برای اداره آن صرف کرده اید. اما، این را هم می دانم که خستگی آن عظیم است و بازدارنده از کارهای لازم، عادی و گاه لذتبخش روزانه. برایتان آرزوی موفقیت و سلامت دارم.
با احترام، عریر عطائی
تارنمای پرتو، تنها سایت آزاد و مستقلی ادبی بود که از چندی پیش تا به حال داشته ایم. یک محلِ خاطر اطمینان برای اهل فکر و هنر و نیز دوستدارانِ فکر نو و هنر نو. دلم سخت می گیرد خانم پرتو گرامی. بدون شما و تارنمای شما کمی بیشتر تنها می شویم. یعنی پرتو و تارنمای آن در ذهنمان ثبت شده، باقی می ماند.
با مهر و دوستی
اسد رخساریان
دوست گرامی و مهربانم پرتو خانم،
از دیدن این خبر غمگین شدم. تارنمای ادبی "پرتو" باعث می شد که هم گروهی در ارتباط بیش تر با هم باشند و هم همه فکر کنیم در جایی قلم ها و قلبهایی روشن و انسانی در تپش اند و حیاتی زیبا در حال شکل گیری و تحول است. همه از هم می آموختیم و در دوری خود از وطن و یکدیگر اگرچه می سوختیم و می سوزیم دست کم با دیدن آثار و کوششهای یکدیگر از شدت این رنج می کاستیم.
پرتو خانم مهربان، امیدوارم که کارهای قلمی و ادبی تون را به خوبی انجام دهید و بار دیگر تارنما را راه اندازی کنید.
غیبتش را باید با آه و افسوس تحمل کرد.
فرشیم
فقط میتوانم بگویم متاسفم. امیدوارم در هر کار دیگری که در پیش میگیرید بیش از پیش موفق باشید. طبعا لطف خواهید کرد و از کارهای آتیتان خبر خواهید داد. از پیش متشکر
با ارادت و احترم
پرتو بسیار عزیز
تلاش شما برای اعتلا بخشیدن و شناساندن فرهنگ و هنر نوین ایران، واقعاً تحسین برانگیز بوده است. چرا که در این کورسوی نومیدی، چراغی برافروختید. با امید به تداوم این راه.
پرتو بسیار عزیز, امیدوارم در هر کار دیگری که در پیش داری بیش از پیش موفق باشی! با مهر و دوستی, کوروش یزدانی
پرتو جانِ نازنینم؛
با خواندن خبر توقف کار در تارنمای "پرتو،" دلم فروریخت و پشتم خالی شد. من هر خبری که در مورد بسته شدن و توقف تارنماها، مراکز انتشاراتی، کتابفروشیها، گالریها، مراسم سالانه، و ... در تبعید، میشنوم، انگار تکهای از گوشت تنم کنده میشود. در هر حال، تشکر، سپاس، و بوسهی بسیاری از شاعران و نویسندگان و هنرمندان تبعیدی را بدرقهی «تارنمای پرتو،» داری، فرقی هم نمیکند که به روز شود و/ یا نشود عزیزم، مهم این است که مجموعهی گرانبهائی فراهم کرده ای.
"فصل مفصلتری پیرامون کار و آثار پرتو نوریعلا خواهم نوشت و برای انتشار در اختیار جناب روشنگر خواهم گذاشت تا اگر صلاح بدانند، در بررسیِ کتاب منتشرش کنند."
با سلام خدمت دوست گرامی خانم پرتو نوری علا؛
از خواندن این پیغام شما که بخاطر گرفتاریهای کاری از ادامه انتشار تارنمای پرتو معذورید، غمگین شدم. در طی ۴ سال گذشته خواننده آن بودم، به امید اینکه روزی دوباره شما فرصت کنید و به نشر تارنما پرتو، ادامه دهید.
به امید آن روز،
بیژن پیرزاده
دوستان عزیز و نازنینم، با کلمات پر مهرتان نسبت به من و تارنمای پرتو، شادم کردید، برخی از شما نیز با تلفن و ایمیل، نگران، احوالپرسم شدید. خوشبختانه حالم خوبست، به همین دلیل فکر کردم کمی وقت آزاد برای خودم تدارک ببینم و تا سر پا هستم و ذهن و فکرم خوب کار میکنند، کارهای ادبیام را دنبال کنم.البته معلوم نیست وقت آزاد، خلاقیّت هم به همراه داشته باشد!
دست یکایک شما دوستان نازنین را به گرمی میفشارم.
با مهر و دوستی / پرتو
سلام خانم پرتو نوری اعلا؛
از کلمه خداحافظی شما خیلی دلم گرفت. امیدوارم در ادامه کارهایتان موفق باشید.
من در ایران چشمم به این تارنمای ادبی بود و حالا خیلی متاسف شدم که دیگر به دستم نمی رسد. امیدوارم هرچه زودتر این تارنما دوباره ادامه یابد.
همراه با مهر و سپاس از زحمات شما و دوستانتان...زهرا شاهرخی
«دريغا که بارِ دگر شام شد...»
چهار سال پيش، وقتيکه در تنهاييِ ميزِ کارَم نام و نشانِ «پرتو،» را در بامدادانِ خورشيدِ پرتو افکنِ آن ميکشيدم و «ويرگول» به آن افزودم، هيچ گُمان نميکردم که اين جملهيِ آغازيدهيِ ادبيّات و هنر و فرهنگِ زبانِ ما تا زنده ام به نقطهيِ «سيهفام» ِ پاياني بينجامد.
پرتو، خواهرِ بزرگِ فرهيخته، کاش نبودم و اين «نقطه» گذاشته ميشد، بسکه دلَم به درد آمد از اين نشانِ تنِ او همه تاريکي.
زحمتها کشيديد، همواره با مِهر و فروتني و فرهيختگي، خانمِ بزرگوار، برايِ من و ما، چهار سالِ آزگار، در اين جهانکِ انگار رو به خاموشيِ ادبيّاتِ فارسيزبانِ بيرونرانده از ميهنِ خود.
آن «غَبن» که شما نوشته ايد، همه از آنِ من و ما است و نوشتههايِ خوانندههايِ «پرتو،» در همينجا آن را بهخوبي بازگو ميکند.
مي دانيد که مهنازَم و من چقدر به شما ارادت داريم و دلِمان به سرزِندگي و شادمانيِ شما شاد است. پايدار و همچو هميشه بهکار باشيد.
با سپاسِ فراوان از زحمتهايي که برايِ نوشتهها و ترجمههايِ ناقابلِ اين حقير کشيده ايد، و بهويژه با سپاس از اينکه امکانِ خواندنِ آثارِ ديگر شاعران و نويسندگان و مترجمانِ ما را برايِ ما فراهم آورديد، رويِ ماهِ شما را از دور ميبوسيم، خواهرِ بزرگِ فرهيخته.
دوستهايِ کوچکِ شما،
مهناز ـ محمود
يه جايى بود، که دلت قرص بود كه هست.
نوشته كسايى توش بود، كه جاى ديگه نبود، کسایی که ادبیات و هنر را جدی می گیرند.
از حال و روز كسايى با خبر ميشدى كه نگرانشون بودى.
يه جايى كه دغدغه تبليغ و چاپلوسى و بزرگ نمايى های متداول توش نبود.
همه چى از زير نگاه يه منتقد تيزهوش و با شهامت گذشته بود.
هر وقت دنبال یک موضوع تازه و ناب بودی، به یاد این جاى امن میفتادی، ميرفتى تقهای به درِ باز این خانه میزدی، به دنبال یک گوشۀ دنج و مهماننواز، با پنجرههای رنگارنگی که پرتو نور در آنها تلألو داشت، مطابق میل و سلیقه ات صفحه های آبیِ رایانه رو ورق ميزدى. چه خوب که هنوز این خانه هست، اما صاحبخانه اش کجاست؟ پرتو جان اگر فرصت داری، برگرد!
حیف که این پایگاه ادبیِ بسیار خوب، معلق ماند. "شاید وقتی دیگر" راه بیفتد. با احترام. شوکا پیرنظر
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
خانم نوری علا گرامی! بانوی شاعر و نویسنده محترم، چرا از ارائه تازه های تارنمای "پرتو،" به خوانندگان، "دریغ" کردید؟ هرچند صلاح و مصلحت خویش خسروان دانند.
امیدوارم مجموعه داستان دیگری مثل مجموعه داستان "مثل من"، خلق کنید. یا کتاب شعر دیگری چون "زمینم دیگر شد". منتظر دریافت کارهای ادبی جدید شما هستیم.
دوستان گرامی و عزیزم!
یکبار دیگر از حسن نظر و ابراز دوستانۀ آن شادمان و ممنون گشتم. خودم هم که گهگاه به این تارنما سر می زنم، به راستی دلتنگ این محل و مطالب و دوستانش میشوم. امیدوارم زمانی رسد که بتوانم این خدمت رااز سر گیرم.
باز هم از لطف شما دوستان عزیزم سپاسگزارم.
نه، باشید لطفا
دوست گرامی علی خان
با تشکر از شما. هستم. اما این بار در برنامه زندۀ هفتگی در رادیو و تلویزیون میهن. به کارگردانی سعید بهبهانی. روزهای چهارشنبه هر هفته. ساعتش دقیق نیست گاه 12 و نیم شروع میشود، و گاه ساعت 1. ویدیوها در یوتیوب و زیر اسم من یا تلویزیون میهن نیز نمایش داده میشود.
ارسال یک نظر