پرتاب نقل وُ سکه وُ پولک،
سَنجی که به هم می کوبند
و دَفی که در هوا میگردد دست به دست.
گفتم: "صدایِ پرتابِ سنگ میآید."
گفتند: "نوای مبارک باد است این."
تلنگر سنگریزه بر کاسۀ تار وُ سه تار
و هیس هیس نجابت در کاسۀ سر.
هیس هیس نجابت
پرتاب نقل وُ سکه وُ پولک،
سَنجی که به هم می کوبند
و دَفی که در هوا میگردد دست به دست.
گفتم: "صدایِ پرتابِ سنگ میآید."
گفتند: "نوای مبارک باد است این."
تلنگر سنگریزه بر کاسۀ تار وُ سه تار
و هیس هیس نجابت در کاسۀ سر.
سنگ وُ غبار، ارمغانم
و سرِ شکسته پیچیده در تور.
خواستم بگویم ....
گفتند: "مبارک است پرتابِ این وصلت
و خواندند: "گِلِگی هات به سَرم، واسۀ عروسی پسرم."
گلایه از که کنم؟
آن جا که مهربانی پنداری بیش نبود
پوزخند را بر پوزه هاشان ندیدم،
و در وَهمِ تور وُ پولک وُ پودر
حاشا کردم سقوط سنگ اول را.
در جدال طناب وُ گلو، دست و پا میزدم آن بالا
و بر تماشاگرانم غسل واجب میشد.
وقتی پروازِ پرنده را
به خاک میدوزد پرتاب سنگ و آجر
وقتی طناب با گلو پیوند میخورد
دیگر چه فرقی می کند
چه عروسی عزا، چه عزای عروسی.
بهشت، ارزانیِ جلادانم
بگذار هی به دورِ خود بچرخند و بگویند:
"گرگم وُ گله میبرم"
و ندانند ناخن هایم را سوهان میزنم
به قصد چشم هاشان تا خوبتر ببینند
بوسۀ عاشقانه ای که از یار گرفته ام.
به عروسی ام بیا!
رودخانه هرگز نمی ایستد،
برنمی گردد آبی که در آن تن، شسته ام.
در شب صعود گیسویم بوسۀ عاشقانۀ یار
حتی سیاهیِ قبر را روشن کرده است.
پرتو نوری علا
برگرفته از پنجمین مجموعۀ شعر "از دار تا بهار"
۴ نظر:
چقدر رسا چقدر غم انگیز چه واقعی
بامید روزی که همه درک و فهم درست و حسابی بیابند.
ملت ار بداند ثمر آزادی را، برکند زبن ریشه استبدادی را.
عارف قزوینی.
به امید روزهایی که در میهن غم زده، ویران شده و به قید و بند واستبداد وبه غارت کشیده ما خرد بر جهل وخرافات پیروز شود ومردم کشورمان بتوانند در سرزمینی آباد وآزاد با مهربانی در کنار یکدیگر کار وزندگی کنند.
Alireza Rezamand
رئوفت اسلام پیاده شده
ارسال یک نظر