به چشمداشت کدام ستاره؟
تقدیم به جوانان در بند و به خون خفتۀ وطنم
به چشمداشت کدام ستاره
آبیترين فاصله را نشان کردی
تا کلاغان به وسوسه چيدن زَبَرجَدهايت منقار بگشايند؟
غافل از بیقراری باد وُ سرگشتگیِ ابر
بهجلوۀ پارهآفتابی بیرمق
شعله زربفت فانوست را در ظُلمت کشتی
و رؤيای مهتابی را در سنگی کبود.
بیکه عدالت را جز سنگپارهای خونين
در جنون قديسان ديده باشی،
بوی نان وُ بوی عشق، به هر زبان، فرياد کردی.
اما، عاشقانهترين کلماتت را
چنان به سوزش تازيانهها دوختند که کينه،
زيباترين گردنْآويزِ رؤيايت گشت.
وقتی بلوغ زودرَسَت بر شانههای سرد خاک
تا پشت ميلههای زنگ خورده بدرقه
میشد،
اندوه، باوری در گُلِ سوختۀ گونههايت بود،
و تاولِ پايت در هذيانِ جاده سر باز میکرد.
تا بازت بشناسم (به طلسم هر ساحری که درآيی)
از گنبد شعر، در دفترم علامات ظاهر میشود؛
در شهر فرشتگان، در رَپ رَپ سياهان
در عطر سودايیی بازارهای چينی
در عدالتی زخمی، ورقهايی سوخته
کتابی به آب شسته،
در تاريخی که منم.
تکرارم مکن! بر امواجم بران.
اسارت را جاودانه مگير،
از شريان آبی رگهايم بنوش.
بر مَرکَب توفانم بنشين
و به تنپوشت، رَدای کهنُسالم، نو کن.
تا خويشتن را در زلال انديشه
از کينۀ خاموش چرکْ تاب مطهر کنی،
بر پشت سنگیام بايست
و به راز بزرگ آدمی و رويش گلی کوچک
در لابلای سنگفرشی شکسته شهادت ده.
برگرفته از مجموعه شعر
"سلسله بر دست در برج اقبال"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر