اگر بگوییم که
هنر یعنی فقط هنر، و این که هنر ذاتاً تبلیغ سیاسی جهتدار و دلخواسته نیست،
آیا چنین حکمی مانعی بر سر راه شکلگیری جریانهای فرهنگی خاصی خواهد شد که در
تقویت روندهای سیاسی ویژه مؤثرند؟ نمینماید که چنین باشد. در حقیقت به نظر میرسد
که چنین فهمی مسأله را به شکل رادیکالتری به نمایش میگذارد، یعنی صورت انتقادی
مؤثرتر و قاطعانهتری بدان میبخشد.
آنچه در زیر آمده بخشهای چهارم، پنجم، ششم
در ادامۀ گفتار "هنر و مبارزه برای مدنیت نوین" و پایان این گفتار است.
بخش چهارم
اصول نقد ادبی
اگر بگوییم که هنر یعنی فقط هنر، و این که هنر
ذاتاً تبلیغ سیاسی جهتدار و دلخواسته نیست،
آیا چنین حکمی مانعی بر سر راه شکلگیری جریانهای فرهنگی خاصی خواهد شد که در
تقویت روندهای سیاسی ویژه مؤثرند؟ نمینماید که چنین باشد. در حقیقت به نظر میرسد
که چنین فهمی مسأله را به شکل رادیکالتری به نمایش میگذارد، یعنی صورت انتقادی
مؤثرتر و قاطعانهتری بدان میبخشد. حتی اگر چنین فرض شود که اصل مورد نظر باید
متوجه سرشت هنری اثر باشد، این امر باز هم به هیچ وجه مانع نخواهد شد که از بررسی
میزان یا حجم احساسات و مواضع مرتبط با زندگیِ حاضر و جاری در خودِ اثرِ هنری چشمپوشی
گردد. در حقیقت، برای پذیرش این که اصل مذکور مورد تأیید جریانهای نوین [و کنونی]
زیباشناسی است، باید به خود کروچه و دِسنگتیس مراجعه نمود. آنچه که اما بدان
التفاتی نشده این باورست که زیباییِ اثر هنری به واسطۀ محتوای اخلاقی و سیاسی آن
است و نه به خاطر شکلش که با محتوای انتزاعی آن درآمیخته و یگانه شده است. به
علاوه، باید پرسید که آیا ممکن است اثری هنری به دلیل انحراف ناشی از مشغلههای
بیرونی (مصنوعی و غیرخالصانۀ) خالق آن، مردود نشده باشد.
در بحث حاضر ظاهراً حساسترین نکته این است:
آقای فلان "میخواهد" مطلب خاصی را به شیوۀ هنری مخصوصی بیان کند، ولی
در خلق اثر هنری مورد نظرش ناموفق گشته است. عدم توفیق هنری این اثر نشان میدهد
که آن مطلب در دست آن فردِ هنرمند سرسختی
کرده و ورزناپذیر شده است (آن فرد را هنرمند میدانیم، زیرا که وی قبلا آثاری هنری
ایجاد کرده و آن آثار از تجربه و احساسات وی منشأ گرفته بوده). اما این شکست در
عین حال نشان میدهد که شور، احساسات و میل هنری وی [در اثر اخیر] ساختگی بوده و
در تحت تأثیر عامل خارجی ایجاد شده و این باعث شده که آن فرد، در این مورد بخصوص،
نه هنرمند، که نوکر آقای خویش از آب درآید و کارش را در خدمت خشنودی او قرار دهد.
لذا دو دسته از عوامل موجود است: یکی زیباشناسنانه (که با هنر محض سر و کار دارد)
و دیگری سیاسی-فرهنگی (که، در معنا، آشکارا سیاسی است).
احتمال توفیق در رد سرشت هنری اثر ممکن است مدد شود که ناقد سیاسیِ حقیقی، خود
دریابد که فرد مزبور، به عنوان یک هنرمند، به آن دنیای سیاسی خاص تعلق ندارد. و از
آنجا که این فرد عمدتاً شخصیت هنری دارد، دنیای مذکور نیز نه اثر باطنی و عمیق در
وی دارد، و نه برایش موجودیت. بنابراین،
تا جایی که به سیاست مربوط میگردد، آن فرد مقلد و بازیگری بیش نیست و مایل است او
را کسی به حساب آورند که نیست؛ و الخ. بدین طریق ناقد سیاسی وی را به عنوان یک
فرصتخواه سیاسی (political opportunist) بیاعتبار میگرداند،
و البته نه به عنوان هنرمند.
هنگامی که
سیاستمدار بر هنر زمان خویش فشار وارد میکند تا جهان فرهنگی خاصی را به توصیف و
تبیین بکشد، عمل وی عملی است سیاسی، نه نقد هنر. اگر آن جهان فرهنگی که کسی برای
آن مبارزه میکند، واقعیتی ضروری و زنده باشد، جامعیت مقاومت ناپذیری خواهد داشت و
هنرمندان خویش را خواهد یافت. مع هذا، اگر، علیرغم فشار، آن
پایداری به منصۀ ظهور و تأثیر نرسد، بدان معناست که آن دنیای فرهنگی امری مصنوعی و
موهوم بوده است؛ محصول دود چراغ خوردنهای بیرمقی بوده که مرد متوسط القامتی آن را پرداخته و در عین حال شکایت میکند که چهرههای بلند بالای
عرصۀ مورد نظر موافق آن نیستند. خود/همین نحوۀ طرح مسأله میتواند نشانۀ استحکام
آن اصول اخلاقی و فرهنگی باشد. در واقع، آنچه
که [در زبان ایتالیایی] به صورت کالیگرافیسمو (calligrafismo و در انگلیسی به صورت calligraphism) *
اصطلاح شده، چیزی نیست جز نوعی [برخورد] دفاعی که خرده-هنرمندان میان گود انداختهاند.
اینها فرصتطلبانی هستند که بر اصول خاصی تأکید میکنند، اما خود را به هنگام
نمایش هنری آنها (یعنی، در حوزۀ فعالیت مخصوص خویش) ناتوان مییابند و مهملاتی در
باب اشکال ناب و خالص [هنر] میبافند، از قبیل این که هنر خود محتوای خویش است و
غیره و غیره. اصل کلی و عام وحدت و افتراق در حوزۀ مقولات معنوی، اگرچه انتزاعی
است، سبب ساز درک حقیقت و نقد دعاوی بیپایه (arbitrariness) و
حیات کاذب کسانی است که نمیخواهند مشتشان را باز کنند و نشان دهند که چه
چیزی در چنته دارند؛ در غیر این صورت آنان افراد رده دومی هستند که بخت در موقعیت
مسلط شان قرار داده است.
بخش پنجم
خلوص (یا خودزایی)** و انضباط
آیا خلوص (sincerity) یا
(خودزایی-spontaneity) همیشه امتیاز یا ارزش محسوب میشود؟ [آری]، اگر فقط در تحت
انضباط باشد. خلوص (و خودزایی) یعنی حد اکثر میزان فردیت، حتی به معنی
تکرفتاریِ / تکهنجاریِ (idiosyncrasy)
آن (و در این جا اصالت همان اسلوب-idiom- است.) هر فردی از لحاظ تاریخی همان قدر اصیل است که حد اکثر اهمیت را به هستی اجتماعی میدهد،
چیزی که بدون آن وی فردی خواهد بود "ابله" (idiot – در معنای
ریشهای کلمه، که در هر حال چندان دور از مفهوم رایج و زنندۀ آن نیست)***. واژههایی
چون اصالت، فردیت و صمیمیت معانی تخیلی رمانتیکی دارند. و این معنا، از جنبۀ
تاریخی، از این جهت قابل پذیرش است که از کوششی برای مخالفت علیه همشکلسازی یسوعی
منشاء میگیرد؛ این نوع همشکل خواهی تصنعی، من درآوردی و ساخته و پرداختۀ ذهن است
که هدفش تأمین منافع متعلق به یک دارو دستۀ کوچک است، نه متعلق به پیشاهنگان.
نیز شکل خردمندانهای از همشکلی و همرنگی وجود
دارد که قرین ضرورت است، که به صَرفِ حداقل مقدار نیرو تا کسب نتیجۀ مفید نیاز
دارد. انضباط مورد لزوم باید متعالی و مترقی و نیز ناشی از "خودزایی" و
"خلوص" باشد. بنابراین، همشکلی، معنایی ندارد جز "جامعهپذیری"
(sociality)،
معهذا، بهتر است که دقیقاً از واژۀ "همشکلی" استفاده کنیم، زیرا که
جَهَله را ناخشنود میکند. این سخن بدان معنا نیست که کسی نمیتواند برای خود
شخصیتی بپروراند و اصیل باشد، اما کار سختتر میشود. اصیل بودن از طریق اختیار
فعلی مخالف آنچه که هر فرد دیگری انجام میدهد، بسی ساده است؛ و البته بسی هم
مکانیکی یا
نامتفکرانه. سخن گفتن متفاوت با گفتار دیگران یا بازی با کلمات و واژه تراشی بسیار
آسان است، حال آن که برجسته شدن فرد بدون توسل به زدن پشتک و وارو امری است دشوار.
امروز افراد سعی میکنند که اصالت داشته باشند و شخصیت خو را ارزانتر حفظ کنند.
زندانها و آسایشگاههای روانی امروز پر است از آدمهای اصیل با شخصیتهای قوی. آن
چیزی که واقعاً ثقیل است این است که بر انضباط و جامعهپذیری تأکید کنیم، و در عین
حال مدعی خلوص، خودزایی، اصالت و شخصیت باشیم. نیز چنین نیست که کسی بتواند بگوید
همشکلی بسیار آسان است و با این سخن دنیا را به سطح صومعه تقلیل دهد. اما پرسش این
است که "همشکلی واقعی" چیست، مفیدترین شکل و آزادترین نحوۀ رفتار
"خردمندانه" و متضمن پیروی از "ضرورت"، کدام است؟ به بیان
دیگر، "ضرورت"
چیست؟ هرکسی هدایت میشود که خود را نمونۀ "مد" و "جامعهپذیری"،
خود را تمثال و سرنمون "مد" عرضه کند. بنابراین، جامعهپذیری و همشکلی
حاصل یک مبارزۀ فرهنگی است (البته نه فقط فرهنگی)؛ این یک واقعیت "عینی"
یا جهانی است، درست همان گونه که "ضرورت"، یعنی اساس عمارت آزادی، نمیتواند
چیزی جز امری عینی و جهانی باشد؛ رهایی، و ارادۀ آزاد، و الخ.
در ادبیات (هنر)، خلوص و خودزایی در تضاد با
حسابگری یا فرایندهای مکانیکی تهیفکرانه قرار دارد. ممکن است این همشکلی یا جامعهپذیری
کاذبی هم باشد، به بیان دیگر، گرایشی باشد به مفهوم جا خوش کردن در عقاید رایج، معمولی و
دریافت شده. در این مورد یک نمونۀ بیپیرایه وجود دارد: نمونۀ "نینو
برّینی" (Nino Berrini – تولد ۱۸۸۰ ،
مرگ ۱۹۶۲؛ روزنامه نگار، نویسنده، نمایشنامه نویس و کارگردان ایتالیایی-م.ک) که شرح فهرستوارهای از
گذشته میدهد به امید اصالت، آن هم از طریق آنچه که در کاتالوگ وی موجود نیست.
اصول مورد نظر برینی در تئاتر چنین است:
یک) طول اثر: تعیین طول متوسط اثر بر پایۀ آثار
موفق موجود؛
دو) بررسی خاتمهها و پایانبندی: کدامیک موفق
شدهاند و مورد تشویق قرار گرفتهاند؛
سه) بررسی ترکیباتی نظیر: نمایشنامۀ سکسی
بورژوایی، در مواردی که شوهر و زن و فاسق در آن نقش دارند، و این که کدام شکل از
ترکیبات دیگر بیشتر از همه مورد بهرهبرداری قرار میگیرند و، از طریق حذف [زواید]،
خلق ترکیبات جدید به این شیوۀ مکانیکی.
بدین طریق، "برّینی" چنین درمییابد
که شمار واژگان یک نمایشنامه نباید بیشتر از پنجاه هزار کلمه باشد، یعنی نباید از
حد زمانی خاصی فراتر رود. هر پرده از نمایش یا صحنۀ اصلی لازم است که به نحو خاصی
پایان یابد و آن نحوه نیز به طور تجربی مورد بررسی و مطالعه قرار میگیرد، و این
خود باید مطابق باشد با میانگین آن احساسات، عوالم و محرکهایی که به طور سنتی تا
آن زمان موفق بودهاند.
بدون شک با این ملاکها، فاجعۀ [تولید انبوه و]
عرضۀ گیشهای ناممکن خواهد شد****. ولی آیا این گونه "همشکلی" یا
"جامعهپذیری" همان معنا را دارد که در بالا گفته شد؟ بدون شک نه. این
توافق با همان چیزی است که هست.
انضباط در عین حال به معنی مطالعۀ گذشته هم
هست، زیرا که گذشته عنصری است که هم در حال وجود دارد و هم در آینده. به علاوه، گذشته عامل "بیکاره"ای
نیست، بل که عنصری ضروری است از این جهت که زبان است، عامل یک نوع
"همگونیِ" (uniformity) ضروری، نه همگونی "بیثمر" و راکد.
بخش ششم
[ادبیات "کاربردی"]
[عنوان این بخش، افزودۀ دیوید فورگکس است-م.ک]
چه چیزی در ادبیات متناظر است با
"خردگرایی" در معماری؟ روشن است که ادبیات کاربردی؛ ادبیاتی که بر پایۀ
یک طرح یا جریان اجتماعی از پیش نهادینه شدهای استوار باشد. عجیب است که
خردگرایی در معماری موجه و مورد تشویق است، ولی در دیگر شاخههای هنری نیست. باید
سوء تفاهمی رخ داده باشد. شاید تصور میشود که تنها معماری اهداف عملی دارد؟ ظاهرا
چنین است، زیرا معماری برای ساختن خانه مفید و دارای کاربرد است. اما نکته چیز دیگری است:
"ضرورت". ممکن است کسی بگوید که خانه خیلی مهمتر از دیگر محصولات هنری
است، بدین معنی که همه به خانه نیاز دارند، در حالی که ماحصل دیگر هنرها تنها
مخصوص روشنفکران و اهل فرهنگ است. در این صورت نتیجه این است که دقیقا تنها افراد
"عملگرا" هستند که باور دارند هنرهای گوناگون، همه، باید برای تمامی
مردم ضروری باشند، و همه را "هنرمند" کنند.
میبینیم که باز با جبر و اضطرار اجتماعی روبرو
هستیم! آدمیان علیه این اضطرار چه چرندیاتی که نمیگویند! کسی نمیفهمد
که این اضطرار تنها یک واژه است. جبر، طرح و نقشه، و مسیر، اینها فقط عرصههایی
هستند برای گزینش هنرمندان؛ هنرمندان را باید برای اهداف عملی برگزید، در عرصههایی
که جبر و اراده کاملا بجا و موجهاند. گویی که هرگز شکلی از جبر در کار نبوده
است! به صرف این دلیل که جبر نیروی کوری است که توسط محیط، از طریق افراد منفرد،
نه یک نیروی مرکزی و متمرکز تحمیل میشود، آیا میتوان گفت که
اضطراری در کار نیست؟ و نهایتاً این که موضوع همیشه مسألۀ "خردگرایی"
است در برابر ارادۀ فردی. بنابراین، جبر مسألۀ ما نیست؛ اما آیا با یک خردگرایی
اصیل، یک کارکردباوری (functionalism) حقیقی، سر و کار داریم، یا با کاربست ارادۀ آزاد. این است همۀ
مسأله. جبر این گونه است، تنها برای کسانی که ردش میکنند، نه برای آنان که قبولش
دارند. اگر جبر دست به دست تحولِ نیروی اجتماعی پیش برود، آن گاه دیگر جبر نیست،
بل که مکاشفۀ حقیقت فرهنگی است که به روشی شتابان (accelerated)
حاصل شده است. فرد میتواند همان چیزی را در مورد جبر بگوید که اهل مذهب در باب
تقدیر و سرنوشت میگویند: برای مشتاقان، جبری نیست، ارادۀ آزاد است. در واقع
مخالفتی علیه مفهوم جبر وجود دارد، زیرا که جبر مستلزم مبارزه با روشنفکران است،
مخصوصاً با روشنفکران سنتی (traditional) و سنتباوران (traditionalist)
که حد اکثر آمادهاند بپذیرند که تجدد و نوگرایی اندک اندک و به
تدریج فرا یا فرو میرسد.
عجیب است که خردگرایی در معماری با "آذینپردازی"
(decorativism)
مقایسه میشود که آن را "حرفه و فن" (industrial art – یا فنون
صنعتی) خطاب میکنند. عجیب، اما درست! در واقع، هر نوع فرآوردۀ هنری که به خدمت
ارضای خاطر و سلیقۀ خریداران پولدار منفرد درمیآید تا، به قول خودشان، رنگ و
جلایی به زندگی آنان زند، باید همیشه صنعتی نام بگیرد. زمانی که هدف هنر، مخصوصاً
به شکل جمعی، ایجاد سلیقۀ انبوه و ارتقاء آن است، دیگر "صنعتی" [یا
"حرفهای"] نیست، بل که موضوع بیمهری و بیعلاقگی، یعنی هنر است.
به نظر من در معماری مفهوم خردگرایی یا
"کارکردباوری" نتایج پرباری دارد و اصولی است در خدمت سیاستهای فرهنگی.
تصادفی نیست که این مفهوم در دورۀ کنونیِ "اجتماعیگری" (socialization – به مفهوم
وسیع کلمه)، و در این دورۀ تلاش از سوی نیروهای مرکزی، به منظور سازمان دادن وسیع
تودهها علیه بقایای فردیت و زیباشناسی فردگرایی در سیاستهای فرهنگی ظهور کرده
است.
پایان
*-
واژۀ "کالیگرافیسمو" در ایتالیایی، اصطلاحی است که مبین اهمیت شیوه
(استیل) و شکل (فرم) در خطاطی به خاطر خود خطاطی است. این واژه مبدل شده به برچسبی
که نمایشگر جنبش ادبی سالهای دهۀ سیام
قرن بیستم گشت و نیز آغازگر جنبشی بود که در سینما بدان زیباگردانی (aestheticizing)
میگویند.
**- مقصود از خلوص و خودزایی در واقع خلوص نیت و جوشش درونی اثر ادبی یا هنری
از دل پدید آورندۀ اثر است-م.ک.
***- در انگلیسی idiot و idiom هردو
ریشۀ یونانی دارند، یعنی هردو از ریشۀ idios به معنی "خصوصی" یا "متعلق به خود"اند -م. (کلمۀ پرایویت
- private-
که در این جا خصوصی ترجمه شده در انگلیسی به معنی سرباز صفر یا گماشته هم هست و
ظاهرا هم گرامشی و هم فورگکس به همین معنی هم نظر داشته اند-م.ک)
****- گرامشی چندین نمایشنامه را با نینو بررینی مورد نقد و بازنگری قرار داده
و این در زمانی بود که گرامشی در تورین در مجلۀ "آوانتی" (Avanti)
در نقد تئاتر مقاله می نوشت.
بخش اول و دوم و سوم این مقاله را در لینک زیر
بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر