نادر شاه که کشته میشود، مملکت دچار آشوب میشود. در اصفهان محمد حسن خان قاجار و در شیراز کریم خان زند حکمرانی می کنند. اما ایل افشار هنوز در فکر بازپس گرفتن قدرت است. پس برادرزادۀ نادر شاه پسر بزرگ محمد حسن خان را که محمد نام دارد و بعدها آغا محمد خان قاجار میشود میگیرد و اخته میکند. او هم وقتی شاه میشود بی رحمانه به انتقام گیری می پردازد.
نادر شاه که کشته میشود، مملکت دچار آشوب میگردد. در اصفهان محمد حسن خان قاجار و در شیراز کریم خان زند حکمرانی می کنند. اما ایل افشار هنوز در فکر بازپس گرفتن قدرت است. پس برادرزادۀ نادر شاه پسر بزرگ محمد حسن خان را که محمد نام دارد و بعدها آغا محمد خان قاجار میشود میگیرد و اخته میکند. او هم وقتی شاه میشود بی رحمانه به انتقام گیری می پردازد.
اما این سلطان مخوف برادرزادۀ زیبایی دارد به اسم باباخان. او باباخان را با ناز و در نعمت میپروراند و مادرش را هم به عقد خودش درمیآورد. آغا محمد خان که میمیرد، باباخان میشود فتحعلیشاه قاجار که بیشتر از هرچیز به جمال زیبای خودش مینازیده و مجیزگویانش چنان امر را بر او مشتبه میکنند که به راستی باور میکند در جهان اول خداست و دوم او. و اما حالا از زبان رستم الحکما بشنویم:
بعد از قتل نادر شاه، برادر زاده اش "ابراهیم شاه" که برادر خودش "علیشاه" را کور نمود، "محمد خان" پسر بزرگ مرحوم محمد حسن خان قاجار را به چنگ آورد و فرمود تا آلت مردیاش را قطع نمودند.
بعد از زوال دولت نادری که ملوکِ طوایف، یعنی "آزاد خان افغان"، "فتحعلی خان افشار"، "ابوالفتح خان بختیاری" از نسل شیخ زاهد گیلانی، "علیمردان بختیاری" و توشمال[1] "کریم خان زند" همّت بلند از هر طرف سر کشیدند، و از آمد و شد، و گیر و دار و کش مکش، همۀ ایران خصوصأ اصفهان را بی رونق و خالی از آب و آبدانی نمودند، سرانجام "محمد حسن خان" بر همه پیروز شد و همۀ سپاهیان بسیار خونخوار افغان و ازبک را که در ایران به قتل و غارت و خرابی مشغول بودند به قتل رسانید. به جمعی از رؤسای ایشان امان داد و آنها را به چاکری نگاه داشت. او فرمان داد تا در اصفهان به سبب قحطی گدانویسی نمودند و با این حیله از آنان نگهداری نمود.
چون اصفهان و توابعش از نظم و نسَق زراعت دور افتاده بود، فرمان داد تا از خراسان و منطقۀ مرزی، و طبرستان و ری، و قلمرو "علی شکر"[2] آدمهای وارد و بذر آوردند، و اصفهان و توابعش را کشت نمودند. او همۀ کشور ایران را گرفته و تصرّف نمود، مگر حصار شهر شیراز را که کریم خان در آن نشسته و محاصره شده بود.
در حقیقت والا مقام "محمد حسن خان قاجار" سلطانی بود صاحب تدبیر و با نظم و نَسَق، و داد و دَهِش، و در ریاست̊ صاحبِ حُسنِ سیاست، و در لشکرآرایی و رعیت پروری و مملکتداری بهتر از همۀ ملوک. (غفرالله ولو الدبه).
غرض آن که برادران غیور و رشید "آقا محمد خان" او را بسیار حقیر میشمردند و آزارها مینموده و قصد کشتنش را مینمودند. سرانجام خدای عالم او را نجات داد و گشایش در کارش آورد و زمام مرزبانی و عنان جهانبانی بهدستش داد و از جام سلطنت او را شرابِ کامرانی نوشانید.
او چون بر مسند فرمانفرمایی و تختِ دارایی قرار گرفت، برادرش "مرتضی قلی خان" از روی مصلحت به جانب روسیه روی آورد و به خورشید کلاه[3]پادشاه روس که زنی بود در کمال زیبایی و زیرکی، مانند شاهداماد و عروس پیوست، و عقدۀ غم را از دل گشود.
برادر دیگرش "رضا قلیخان" که یارِ غار و همنشین ثروتمندِ کامکارِ "علیمراد خان زند" بود، و یکّه جوانی زیبا و آراسته بود و تیرِ کمانش چون از شستش رها میشد از چند یَل، پرّان بیرون میرفت، ترک وطن اختیار نمود و در غربت درگذشت.
"مصطفی خان" که به قوت بازو و سرپنجه به یک ضربِ شمشیر آبدار، شتری را با جهاز و جفتِ زنبورک[4] که در زیر جهازش پنهان بود به دو نیمه کرده بود، و آقا محمد خان این را بهچشم خود دیده بود، در مجلس شرابخواری و در حال سرمستی بود که بنا به تدبیرِ عقلی و مصلحتِ مملکتی چشمانش را برکندند و [آقا محمد خان] جعفر قلی خانِ مرحومِ عالیجاه را به خُدعه و مکر گرفت و به قتل رساند.
او عالیجاه "علیقلی خان" را که سازگار و به فرمانش بود همیشه به سرداری و لشکرکشی مأمور مینمود. والاجاه "حسنقلی خان" برادرِ مادری "آقا محمد خان" که در عهد کریم خان زند در نواحی گرگان ادعای پادشاهی میکرد و کار و بار حاکمان آن حدود را درهم میآشفت، سرانجام در شب و در خواب ناز، در جنگل مازندران بهدست غلام ترکمانِ خود شهدِ شهادت نوشید. او دو پسر داشت. پسر بزرگ "فتحعلی خان" نام داشت و مشهور به "باباخان سردار" بود و پسر کوچک "حسینقلی خان" نام داشت و مشهور به "کوچک خان" بود.
آقا محمد خان چون آثار شهنشاهی و انوار جهانپناهی از پیشانی والاجاه باباخان مشاهده مینمود، او را مانند جان شیرین میپرورید و اطراف او را از یاغیان و آشوبگران خالی مینمود و هر چیزی از سِلاح و ابزار و اسباب و خوردنی و پوشیدنی و اسب و استر و صاحبِ حسن و جمال و دُرّ و گوهر و زیور که به چنگش میافتاد به وی میبخشید، و قرعۀ سلطنت و تاجداری را به اسم سامی و نام گرامی آن آفتابِ جهانتابِ سپهرِ سلطنت، و آن دُردانهی محیطِ کامبخشی و کامکاری زده، و در ایوان سلطنت نزدیک به خود مینشانید و مادر او را به عقد خود درآورده بود و بعد از یازده سال لشکرکشی و ولایتسِتانی̊ عنان پادشاهی را بهدستش داد، و آن خاقان صاحبقران بعد از رحلت شاهعموی خود به قوت بازو و مردی و مردانگی و تدبیر و زرنگی و فرزانگی، دشمن سلطنتطلبِ جنگجوی نامدار را به شمشیر آبدار کشت، پادشاهی و مرزبانی را به استقلال تصرف کرد و مالک گشت و صاحب دولتِ خداداه و عیشِ گوارای آماده شد.
از کلام پیشینیانِ نکته پرداز:
عروس ملک کسی در بغل گیرد که بوسه بر دَمِ شمشیر آبدار زند
[1] . واژهٔ تشمال یا توشمال در زبان بختیاری به دو معنی به کار رفتهاست. یکی از این دو نام یکی از طوایف بختیاری است که به این طایفه تشمال گفته میشود ولی کاربرد مصطلحِ آن به معنی نوازندهٔ محلی است. در برخی مناطق به تشمالها خطیر، مهتر و میشکال هم میگویند.
تشمالها گرچه در کنار بقیهٔ ایل زندگی میکنند ولی دارای زندگی جداگانه هستند. این واژه به شکل توشمال هم نوشته میشود.[۲] توشمال یا تشمال یا تشمعیل واژه ای مغولی است که پس از تسلط مغولان بر ایران وارد زبان فارسی گردید. علامه دهخدا در فرهنگ دهخدا کلمه توشمال را چنین تعریف کرده است:« توشمال یعنی خوان سالار ، خوان = سفره ، سالار = رییس و مسئول ، پس توشمال یعنی مسئول سفره. در زبان گرجی به محل آشپزخانه توشمالی گفته می شود. دهخدا می گوید این لغت اصولا مغولی است و مخالفان کریم خان زند از آن به صورت اهانت آمیز برای وی استفاده می کردند.
[2] . منطقه همدان و اطراف آن.
[3] . منظور کاترین ملکۀ روسیه است.
[4] . . نوعی توپ کوچک که آنرا روی جهاز شتر استوار میکردند.
۱ نظر:
تشمال برای تحقیر به کار نمیرود. در غرب ایران به معنای نشان بزرگ زادگی است.تشمال به معنای بزرگ ایل استفاده میشود، هنوز در برخی مناطق ایران تیره(تقسیم بندی کوچکتر در ایل) تشمال وجود دارد.
عنوان متن مشکل دارد؛ به احتمال فراوان بعد از مرگ نادر شاه صحیح است.
ارسال یک نظر