متنی که پیش رو دارید، گفتگوی حوریه عبدالواحد، نویسندۀ مراکشی
با آدونیس، پیشروترین شاعر عرب، در بارۀ زبان، زبانِ شعر عربی و تبعید است که توسط
اسد رخساریان به فارسی ترجمه شده است.
حوریه عبدالواحد:
شاعرانی مانند راسفی در آغاز سدۀ بیست، درصدد بازآفرینی
لیریک مدرنِ عربی برآمدند امّا دچارِ ناکامی شدند. اشتباه آنها چه بود؟
آدونیس:
ما نخست باید بدانیم منظورمان از "مدرن" چیست.
مدرنیسم در فرانسه با مدرنیسم در امریکا تفاوت ماهوی دارد. و چون ما می خواهیم در بارۀ مدرنیسم
عربی صحبت کنیم، پس سئوال به این شکل درمیآید: مدرنیسمِ عربی کدام است؟ در کدام
زمینه، لیریک، فلسفه یا زندگی روزمرّه؟
حوریه:
لیریک یا شعرِ تغزّلی.
آدونیس:
مدرن بودن در یک متنِ عربی، پیش از هرچیزی به قطع رابطه با
آنچه پیشترها گفته شده، بستگی دارد. یک شاعرِ مدرن در آثارِ گذشتگان درجا نمیزند.
در شعرِ تغزّلی ما، این جریان از بشّار این بُرد، و ابونواس در قرنِ
هفتم میلادی آغاز گشته است. آن ها با سنّتِ شعری گذشته قطعِ رابطه کردند و پیش از
همه با جهانِ دینی و جهانبینی دینی و روشِ نگاه به اشیاء و
زندگی. شیوۀ بیان با آنها به گونهای دیگر درآمد.
حوریه:
آیا آنها زبانِ دیگری به وجود آوردند؟
آدونیس:
این دو، زبانِ زندگی مدرن را در بغداد یافتند. این زبان را ابن
مُعرّی، به اوج خود رسانید. ابنِ معری به شکلی رادیکال از فرهنگِ کهنه و
ایستای جامعه فاصله گرفت. امّا شاعرانی مانند راسفی، در آغازِ سدۀ بیست، دچارِ این
اشکال بودند که با حفظِ شیوۀ بیانِ سنّتی، میخواستند شعرِ تغزّلی مدرن
را پایهریزی کنند.
حوریه:
یعنی به جای سرودن در بارۀ شتر، با همان روشِ قدیمی به نوشتن در
بارۀ لوکوموتیو روی آوردند.
آدونیس:
راسفی لوکوموتیو را بهعنوانِ سمبلِ دنیای مدرن انتخاب کرد،
امّا بدونِ درنظرگرفتنِ سرشتِ آن تغییراتی که سببِ پدیداری مدرنیسم شده بود. این
در حقیقت به هیچ انجامید. شعرِ تغزّلی در قرون وسطا به صورتِ یک شبیه- سازیِ
تکراری از گذشتهها درآمده بود. راسفی لوکوموتیو را از دنیای غرب وام میگیرد، بدونِ ایجادِ هیچ
پیوندی با روح شعرِ مدرن، که شاعرانِ ما در قرن هفتم میلادی پیشرو آن بودند؛
بسیار، بسیار پیشتر از آن که مدرنیسم در غرب پایهریزی شود.
حوریه:
به این ترتیب شاعرانِ مدرن ما در گذشتۀ ما وجود داشتهاند. پس بَدرشکیر الصیّیاب چه؟
آدونیس:
مدرنیسم با این شاعر به صورتی جدّی آغاز شد. او مهمترین شاعر
مدرنِ ما است. همۀ آنچه پیش از او بوده است، شبیه- سازی و تکرار کارِ گذشتگان
بوده است. در این جا باید از نزار قبانی یاد کرد، که زبانی تازه و آزاد به
وجود آورد. و نیز از ابدل صبور، که زمانی که تأثیرِ صلاح ابدل شوقی،
با آن بلاغتِ کلاسیکاش به اوجِ خود رسیده بود، زبانِ شعرِ تغزّلی را به زبانِ
روزمرّه بدل کرد. من همچنین از دو استعدادِ شگرف نیز، که دیری نیست از میانِ ما
رخت بربستهاند، باید یاد کنم: قونسی الحاجی و محمّد الماقوت.
مشکل ما این است که ما هنوز نیز از نبودِ جسارت و ابتکارِ آفرینش در رنجیم. شاعران
ما جرأت نمیکنند با فرهنگِ دینی قطعِ رابطه کنند.
حوریه:
من منظور تو را وقتی که از قطع رابطه با فرهنگِ دینی حرف میزنی، درک میکنم. در اینجا به شعری از ال
هتایا، فکر میکنم، آنجا که احترام و قداستِ مادرِ خودش را از او سلب میکند. این گونه برخورد با
مادر، در تضادِ آشکار با فرهنگِ دینی عمل میکند. در فرهنگِ دینی گفته
میشود:
بهشت یرِ پای مادر است! در شعری دیگر، هتایا، مینویسد: نرگس از چهرۀ خود
احساسِ تنفّر میکند، نمونهای از آن چیزی که تو آن را ذهنی یا
تجربی قلمداد میکنی!
آدونیس:
نسبتِ هتایا، از نظرِ ذهنی به شاعرانِ پیش از اسلام برمیگردد. آن شاعران را باید
دوباره مطرح کرد، چنان که مدرنیسم غرب ویللون را دوباره مطرح کرده است. او – هتایا-
یک آوانگاردیست مدرن بود، دقیقاً مانندِ تارافا، که شاعرِ پیشرو مدرنی بود،
یا امرالقیس، که شعری دارد که در آن زنی، در حالی که به کودکِ خود شیر میدهد، با مردی نیز هماغوشی
میکند.
اگر فروید این شعر را خوانده بود، شاید درصدد تجدید نظر در تئوری خود برمیآمد.
حوریه:
مکتبِ روانشناسی به درستی یک انقلابِ کپرنیکی نامیده شده است،
امّا این نظر نیز با یک نگرشِ سنّتی درآمیخته است. امرالقیس، با یک تصویر از لذّتی
دوگانه پرده برمیدارد؛ یکی به زن تعلّق دارد و دیگری به همان زن که مادر است.
پیش از محمّد شکوری که شعرِ "نانِ برهنه" را نوشته است، کسی
جرأت نداشت مادر را به شکلِ زن تصویر کند.
آدونیس:
این تصویری است که همتا ندارد. شعرِ پیش از اسلام دقیقاً مثلِ
شعر بشرابن بُرد و ابونواس شعرِ بسیار مدرنی بود. اسلام این مدرنیّت
و نیروی آفرینش شعری را که از تجربههای انسانی سرچشمه میگرفت، نابود کرد. جای تأسف
است که دنیای عرب هنوز هم مطالعهای ژرف در بارۀ شعر و زبانِ شاعرانه و
استتیکِ عربی ارائه نداده است.
حوریه:
تو نخستین کسی هستی که جستاری در بارۀ استتیک عربی نوشته است،
متنی در رابطه با واژهها و ادراکی که ما از آن ها
برای تشریحِ تجمّل داریم. برگردانِ فرانسوی من از این نوشته در کالبرت کمیته منتشر
شده است.
آدونیس:
کسی هرگز در موردِ استتیک عربی قلم نزده بوده است. از من خواسته
شده بود که راجع به تأثیرِ روانشناسانۀ تجمّل در جوامع عربی و دامنۀ نفوذِ کلمه و
ویژگی موسیقیایی آن مطلبی بنویسم و من آن را پذیرفتم.
حوریه:
دامنۀ نفوذِ عاشقانۀ کلمه در اشیاء. من تحلیلِ محمود درویش
و تو را در این مورد خواندهام. همیشه کلمه است که در دیدرس ما
قرار دارد، نه آن شیئی که شاعر را به سوی نوشتن سوق می دهد.
آدونیس:
برای پدیداری جهانی سرشار از اندیشه، باید با فرهنگِ حاکم قطع
رابطه کرد. شاعرانی هستند که این کار را کردهاند و دنیایی نو برای خود
آفریدهاند.
متأسفم که تعدادِ این ها زیاد نیست. و چنان که گفتم ابونواس، در قرنِ هفتِ میلادی
بسیار مدرنتر از شاعرانی است که در قرنِ نوزده پیدا شدهاند. ابونواس هم زبان را
تازه کرد و هم جهانِ شعر را.
حوریه:
تو عادت داری بگویی که زبانِ عربی رو به جلو گام برمیدارد.
آدونیس:
هم طبیعی است و هم قاعدۀ کلّی این است. امری انسانی و همگانی
است. و این ویژگی فلسفی هم دارد، و طبیعی عمل میکند. زبانی نیست که آن را
خدا آفریده باشد. نه خدا و نه هیچ موجودِ دیگری در بیرون از مکانِ هستی. بله، چنین
است که زبان عربی به پیش میتازد.
حوریه:
از نهانِ زمین؟
آدونیس:
سرچشمهاش انسان است و انسانیّت، زمین و
اشیاء در تمامیّتِ جهان. به همین دلیل امری همگانی است. این مذهب است که آن را
محدود کرده و از عمومیّت داشتن محرومش کرده است. روزی روزگاری، شعر مانند آبی از
نهانِ زمین به بیرون تراوید. مانند باد بود و نور و حرکتِ کویر، مانندِ یک گیاه یا
درختِ خرما. شعرِ پیش از اسلام، فارغ از دگمها و هرگونه تئوری نوشته
شد. این شعر طبیعی بود و زادۀ خودانگیختگی انسانی. این تئوری سازی از شعر است که
سببِ به وجودآمدنِ زبانِ غیرطبیعی در شعر شده است.
حوریه:
لاکان، در موردِ زبان مینویسد: زبان انسان را فراتر میکشد. من وقتی میشنوم، کسی از "زبانِ
مادری" خود حرف میزند، حس میکنم درکِ مشابهی از آن در زبانِ عربی
وجود ندارد. آیا درست است؟
آدونیس:
زبانِ "فرهنگ"، زبانِ پدر است.
حوریه:
پس می توان گفت: زبان، هم از مادر و هم از پدر سرچشمه میگیرد؟
آدونیس:
بله، زبانِ فرهنگ ازآنِ پدر و زبان طبیعت به مادر تعلّق دارد.
حوریه:
پس آهنگ و صدا و موسیقی در زبانِ مدرن، زبانِ پدر را محدود می کند...
آدونیس:
زبانِ مادر، سبب میشود به دنیایی پرتاب شویم که
جولانگاهِ عقل- گرایی و منطق است.
حوریه:
تو اسمِ آدونیس را برای خودت انتخاب کردهای، امّا در شعری در بارۀ
مادر، او را امّ علی "مادرِ علی" صدا میکنی. چرا؟
"آدونیس" برای مادر وجود ندارد و تو در نزدِ او دوباره "علی"
شدهای. مثلِ
این است که بخواهی همان صداهایی را زنده کنی که به هنگامِ تولّد شنیدهای.
آدونیس:
من او را "مادر علی" خطاب میکنم، چون باید چیزی را
ستایش کنم که سببِ نزدیکی بسیار شخصی من شده است، که در واقع یک همبستگی همیشگی با
مکانها و
متون فرهنگی است. و فکر میکنم "مادر علی" بیشتر زنانه است تا
"مادر آدونیس". نیز به این دلیل من او را به این نام خطاب میکنم که دنیایی را که او
درون آن زیسته است بازآفرینی کنم. حقیقت این است که این دو اسم با هم نمیخوانند. مادر،
"علی" را میشناسد. آدونیس برای او بیگانه است، آدونیس شخص دوّم درونی من
است.
حوریه:
این شعری قوی و بسیار زیباست. تو با فاصله گرفتن از مادر به
سخن، نگاه، پرسشها و غمهای او به عنوانِ مادر و مادربزرگی
بسیار مهربان جانی تازه بخشیدهای. به وقتِ خواندنِ این شعر، انسان
فاصلۀ فرزند و مادر را در چشم اندازی دوگانه احساس میکند.
آدونیس:
حقیقت این است که من به آن فکر نکرده بودم و اصلاً قصدم این
نبوده است. امّا خوشحال می شوم اگر این چشماندازِ تاریخی گسترش پیدا کند.
حوریه:
تو همیشه از مادر به عنوان پیش- زمینۀ شعر خود یاد کردهای. به همین دلیل من
"مادرعلی" را "مادر- آدونیس" دانستهام. موقع خواندنِ این شعر،
فکر کردهام، تو کودکی را بازآفرینی کردهای که هنوز آدونیس نشده
است. آدونیس، زادۀ یک فرهنگ است، یک فرهنگِ چند بُعدی، در حالی که "علی"
همان کودکِ کوچولوی طبیعت باقی مانده است.
آدونیس:
برداشتِ زیبایی است. تو بهتر از من آن را تعبیر میکنی. من هنوز هم با اسمِ
اوّلِ خودم "علی" با مادرم پیوند برقرار میکنم، نه با آدونیس. شاید
این روشی است که در سایۀ آن خودم را در پیوندِ با مادرم بهتر ببینم.
حوریه:
وینی کات، روانشناسِ انگلیسی چهرۀ مادر را برای کودک یک آینه تلّقی
میکند.
آدونیس:
ما به دلایلِ طبیعی فقط یک مادر داریم. امّا میتوانیم چندین پدر داشته
باشیم. ما در زهدانِ مادر پرورده شدهایم. به همین خاطر زبانی که بیشتر به
انسانِ خلّاق نزدیک است، به هستی مادرانه تعلّق دارد. به این دلیل است که انسان از
زبانِ مادری نام میبرد.
حوریه:
این نظر شماست در موردِ زبانِ مادری. امّا من فکر میکنم، "زبانِ
مادری" و "زبانِ مادر" از هم جدا هستند. زبانِ مادری، آن است که
مادر از آن استفاده میکند، صدا و شیوهی بیانِ او و موسیقی کلامش. امّا در
"زبانِ مادر" خودِ زبان است، که نقشِ مادر را بر عهده دارد.
آدونیس:
دقیقاً. من زادۀ زبان هستم، همچنان که توسّط مادر به دنیا آمدهام.
حوریه:
در قرونِ میانه، در جوامع عرب، ابنِ عربی با توسّل جستن
به اسطورهها مینویسد: همچنان که حوّا بدونِ مادر به دنیا آمد، عیسا مسیح نیز
بدونِ پدر تولّد یافت.
آدونیس:
درست است، اگرچه ما داریم در بارۀ اسطورهها حرف میزنیم. و این به عنوانِ یک
اسطوره امرِ شناخته شدهای است.
حوریه:
اگر اسطورهای در کار نبود، او هم از آدم و مریم،
به عنوانِ یک زوج نام نمیبُرد و نیز عیسا و حوّا را خواهر و
برادر نمیشمرد.
آدونیس:
این حوّای دینی است که همه چیز را درهم میریزد. بهتر بود حوّا نیز
مانندِ ایشتار و آدونیس در جهانِ اسطورهها باقی میماند.
حوریه:
زبانِ مادری هیچگاه تو را ترک نمیکند. روزی گفتهای: هرگز به زبانِ فرانسه نمینویسی، چرا که زبانِ عربی
از تو وفاداری همیشگی میخواهد.
آدونیس:
وفاداری به تمام معنا.
حوریه:
آیا به دلیل همین وفاداری نیست که هرگز دچارِ افسردگی خاصِ
تبعید نشدهای؟ تو در امریکا به سر کرده بردهای، در ژنف تدریس کردهای و
اکنون سالهاست که در فرانسه زندگی میکنی. بسیار بارها از اینجا
به آنجا نقلِ مکان کردهای، در عینِ حال خود را تبعیدی به حساب نمیآری.
آدونیس:
من تا زمانی که در زبان زندگی میکنم و حسِّ زبانِ مادری را
همراه دارم، خود را در تبعید نمییابم. تبعید در پیوندِ با سیاست،
ایدئولوژی و ناسیونالیسم معنا پیدا میکند. امّا من در کشورهایی که تو از آنها یاد کردی، هرگز خود را
تبعیدی احساس نکردهام. من از قضا، در کشورِ خود، خود را بیگانه یافتهام. امروزه وقتی به سوریّه میروم، هیچ ویژگیی در آن نمییابم. امّا طبیعی است که در
آنجا چیزهایی هستند که اختصاصِ به آنجا دارند؛ مانندِ آفتاب، دریا، خویشاوندان،
دوستان و الخ. امّا سوریّه برای من، کشوری است با فرهنگ و سیاست و دولتی خاصِ خودش
مانندِ هر کشور دیگری در دنیا. لذا مشکلِ من از این قرار است: چگونه باید از خلالِ
زبانم خود را بهتر بشناسم؟ زبانِ من کشور و جغرافیای من است، جا و مکانی است که من
در آن ریشه دواندهام.
حوریه:
اگر ریشههایی وجود داشته باشند، آنها در زبانها هستند. فکر می کنم تو
مفهوم لاکان را در موردِ زبانِ مادری بسیار شاعرانه و مؤثر تشریح می کنی.
آدونیس:
من موجودی هستم زبانی. و فکر میکنم زبان تنها به کلمه محدود نمیشود. زبان آنسوی دیگرِ میتولوژی است.
اگر بنا بود در راستای نگرشِ لاکان به زبان، کلماتِ تازهای اختراع کرد، من برای
بُعد بخشیدن به "میتولوژی" موتولوژی (کلمه لوژی) را پیشنهاد میکردم.
حوریه:
محمود درویش میگفت: "من زبانِ خودم هستم."
او همه چیزِ خود را از دست داده بود، زمین، درخت، چاهِ آب، روستا ... آنچه برای او
باقی مانده بود، زبان بود و بس. زبانی که با آن میتوانست در بارۀ تمامِ از
دست رفتههای خود سخن بگوید و نیز در بارۀ شکافی که در هستی موجود پدید آمده است.
آدونیس:
به شیوهی خود بله، امّا او فرقی میانِ زمین و
زبان قائل نیست. در نزدِ او زمین و زبان در همبستگی با هم به سر میبرند. برای او زمین در
رابطه با یک آرزوی بزرگ معنا می داد.
حوریه:
امّا زبان نمیتواند آرزوهای یک ملّت را نمایندگی
کند.
آدونیس:
طبیعی است.
حوریه:
چنان که تو هیچگاه با هیچ پروژهی ملّی همراه نبودهای، واقعیّتی که به تو این
امکان را داده است که بتوانی به یک گسترۀ
جهانی بیاندیشی.
آدونیس:
جوان که بودم، به ایدئولوژیها علاقمند بوده و شوقِ نظامیگری داشتم. امروزه، شاید
به این دلیل که زودتر از محمود درویش به دنیا آمدهام، با ایدئولوژیها بدرود
گفتهام.
اکنون انسان است که علاقۀ مرا برمیانگیزد و بیش از این باید بگویم که
این جهان است که مرا به خود جذب می کند. باری من آزادیی میبینم که با پدیدهای عظیمتر از خودش در پیوند است، و
همچنین با یک سیاست یا یک ملّت، به طور مثال یک آزادی تاریخی یا اجتماعی. از سویی
دیگر، آزادی هایی هستند که اصلاً ربطی به آزادی اوّلی ندارند؛ آزادی سفر، آزادی
عشقبازی و الخ. فکر میکنم تا زمانی که یک انسان در روی زمین فاقد آزادی است، تمامِ
انسانیّت فاقدِ آن است. یک فرانسوی به معنی واقعی کلمه نمی تواند آزاد باشد، تا
وقتی که یک فلسطینی زندانی است و یا آزاد نیست. آزادی یک مسئلۀ انسانی و انسان
مسئولِ آزادی هر فردِ انسانی است.
حوریه:
تو از تبعید تعبیری بسیار ظریف داری، من میخواهم به مقولۀ اسلام
و تبعید برگردم. در کتابِ "موسی و یکتاپرستی" اثرِ فروید، حضورِ "بیگانه"
ضروری به نظر میرسد، تا یک مذهب بتواند روی پای خود بایستد. برخی از نویسندگانِ
عرب نیز برآنند که اسلام با تبعید آغاز گشته است.
آدونیس:
در اسلام به معنی واقعی تبعید نداریم. مهاجرت از مکّه به مدینه
تبعید نیست. مردم در همان کشور بودند، با زبان و سنّتهای مشترکشان. در اینجا هیچ
گونه آوارگی دیده نمیشود. این سفر مهاجرتی بود که از شرافتِ نهفته در مفهومِ
"تبعید" بهرهای ندارد. قومی که از جایی به جایی دیگر نقلِ مکان میکند، یا از ترسِ دشمن پا به
فرار می گذارد که در پناهِ عشیرهای مهمان نواز و بخشنده آرام گیرد، نمیتواند از اهمیّت تبعید سر
دربیاورد.
حوریه:
یعنی "عشیرۀ موردِ گفتگو" در مدینه همانی بود که در
مکّه بوده است.. طبری مینویسد: مسلمانانِ اولیّه که نمیدانستند چگونه حوادث را
ثبت کنند، آن را با آمدن اهالی مکّه به مدینه آغاز کردند. این آغاز در واقع با
تثبیت و تأیید وقایع، برای تقویت حافظۀ تاریخی، به صورتِ قطعی پذیرفته شده است.
آدونیس:
طبیعی است. و بر اثر همین تغییرِ جا و مکان قبیلۀ قریش قوی و
قویتر
گردید. میتوان گفت که جا به جایی آنها برای پیش گیری از
مهاجرت و تبعید بوده است. هدف این جا به جایی پیروزی بود و حکومت کردن. تبعید، سفر
است و فاصله گرفتن و یک سری آزمایش و دچارِ تغییر حالت شدن. امّا مسلمانان نخستین
با جا به جایی شان اوّل قدرت خود را شکل بخشیدند و بعد هم حکومتشان را.
حوریه:
تو معمولا مصرعی از ابو تمّام، را یادآوری میکنی:
"تبعید، تولّدِ دوبارۀ توست"، میخواهد بگوید: "تبعید
از تو انسانی نو پدید میسازد".
آدونیس:
او از تبعیدی سخن میگوید که با زندگی سیاسی خوانایی دارد.
و از تجربهای حرف میزند که انسان را در مرکزِ توجّه قرار
میدهد.
حوریه:
در این شعر، واژۀ "بیگانه" با تمامِ بارِ محتوایی آن
یعنی از خواری، بیگانگی، دلتنگی و دلشوره حکایت دارد.
آدونیس:
همینطور است. امّا در رابطه با بحث ما، او از سفرِ مکّه به
مدینه یاد میآرد، و از تهاجم، جا به جایی و این که مهاجران قدرت بیشتری
برای خود دست و پا کنند.
حوریه:
و زمانی که قبیلۀ قریش از سوی انصار در مدینه پذیرفته شدند، و
برای خود قدرتی به هم زدند، آیا این بار انصاریون نبودند که در موقعیّت تبعیدی
قرار گرفتند؟
آدونیس:
بله، انصار مورد اتّهام و اهانت قرار گرفتند به این بهانه که
تلاشی برای اسلام و پیامبر نکردهاند. آنها به مسلمانان خوش- آمد
گفتند و به آنها همسر و خوراکی دادند. آن ها محمّد را در پناهِ خود گرفتند و
در برابرِ اهالی مکّه از او به فاع
برخاستند. در عوض قبیلۀ قریش، زمانی که قدرت یافت، انگار که اصلا انصاریون
وجودِ خارجی ندارند. عمر گفت: "نبوّت در دستانِ بنی هاشم است". او
همچنین گفت: خلافت در اختیار افرادِ دیگری از قبیلۀ قریش است. قدرت در میانِ خودیهای قبیلۀ قریش تقسیم شد. شاخهای از آنها مسئولِ اشاعۀ
پیامِ قبیله و شاخهای دیگر مسئولِ حفظ قدرت شدند. این پیروزی به آنها تعلّق داشت و انصار در
این وسط شکست خورده بودند.
حوریه:
یعنی آنها مجبور شدند در شهرِ خود مانندِ
تبعیدیها
زندگی کنند!.
آدونیس:
در هرحال آنها را از دور خارج کردند.
حوریه:
من میدانم که قبیلۀ قریش تبعید را به آن صورت تجربه نکرده است، برای
این که هم زبانشان با زبان اجتماع مهمان یکی بود و هم برای این که میخواستند درآنجا قدرتی به هم
بزنند. لذا اگرچه تبعید از مفاهیمی مانند تعامل و رابطه با دیگری برخوردار است، در
عینِ حال، میتواند به نابودی آن دیگری – یعنی جامعۀ مهمان - هم بینجامد.
آدونیس:
تبعید، آگاهی و فرهنگ است. آدم بیفرهنگ از این مقوله و از
آنچه تبعید از آن حکایت دارد، سر درنمی آورد.
حوریه:
در عینِ حال حتّا یک چنین آدمی هم میتواند از این که از زبان و
سرزمین خود کنده شده، در رنج باشد.
آدونیس:
احساسِ دوری از خانواده، دوستان، خانۀ آبا- اجدادی و غیره
وضعیّتِ عادی تبعید است. امّا با این ترمها نمیتوان تبعید را تعریف کرد.
تبعید تجربۀ زندگی، فرهنگ و رابطه با آن دیگری است. نمیتوان فکر و حسِّ ناشی از
تبعید خود را به این و آن تعمیم داد. هستند کسانی که به سادگی از زادگاهِ خود دل
میکنند، یا از زبانِ خودشان بدشان میآید و سفر میکنند و در کشوری دیگر اقامت
میگزینند.
یا کسانی که در کشور خود هیچ گزینشی ندارند و در این حالت است که انسان به اجبار
تبعید را انتخاب میکند.
حوریه:
در "فصلی برای بازگشت به شمال"، تصویری از یک سودانی
در تبعید هست که با تصویری که اروپاییان از او – تبعیدی- میسازند، ناخواناست. در
"بازگشت به خانه"، عبدل کبیرِ خطیب، موقعیّتِ او را این گونه
تشریح میکند. "بازگشت به سرزمین مادری تصوّری زیباست. برای تبعیدی
بازگشتی نیست، امّا در سفرِ بازگشت، انسان به سوی سایۀ خود بازمیگردد."
آدونیس:
در مثالی که آوردی، تبعید جایگزینی ندارد. حقیقت این است که من
خود، خود را در سایۀ دوستی، عشق و آن دیگری، هرگز در تبعید نمییابم. راست آن که تا زمانی
که خلاّقیّت هست، من در تبعید به سر نمیبرم.
حوریه:
من هرگز ندیدهام که تبعید سببِ افسردگی تو شود،
امّا تو گونهای حسِّ پیوستگی با کشور خود داری. خاصه زمانی که قطرهای روغن در خوراکیات میریزی، یا زمانی که قهوهای مینوشی، یا پنیری میخوری، حالتی داری که انگار
اینها را به تقلید از دوران کودکی انجام میدهی.
آدونیس:
این از اندوختههای درونی من است و باید در حفظشان بکوشم. یک تجربۀ درونی نیز هست. من به عنوانِ مثال همیشه دوست داشتهام دوباره آن جایی را
ببینم که در کودکی برای نخستین بار توانستم راه بروم و در آنجا تاتی تاتی کنم.
* این
گفتگو از کتابِ "خشونت و اسلام"
استخراج شد. برگردانِ این اثر در سالِ ٢۰۱۶ از عربی به سوئدی صورت گرفت. متنِ
سوئدی این گفتگو، تنها متنی است که من برای برگردانِ این گفتگو به فارسی از آن
استفاده کردهام. م.
**حوریه عبدالواحد Houria Abdelouahed، در مراکش
به دنیا آمده و در فرانسه زندگی میکند. حوریه روانشناس و در دانشگاهِ دیدرو پاریس به
تدریس عمر میگذراند. او نویسنده است و مترجمِ آثارِ آدونیس به زبانِ فرانسوی.
"نقشِ زن در اسلام" یکی از کتابهای حوریه عبدّالله است.
*** "علی احمد سعید اِسبر" مشهور به آدونیس، در ۱۹٣۰ در
سوریه به دنیا آمد. او امروزه پیشروترین شاعر دنیای عرب زبان به شمار میرود.
آدونیس تا به اکنون چندین جایزۀ معتبر را به خود اختصاص داده است. او همچنین سالها
کاندیدادی دریافت جایزهی نوبل در ادبیات بوده است. آدونیس از چندین سالِ پیش به
اینسوی در فرانسه زندگی میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر