جلوی اسمش مینویسند مادر ادبیات کودک و نوجوان ایران، یا مادربزرگ
همه بچههای ایران. خودش میگفت "من مثل آن بچه ده سالهام که اول بار این
کتاب را باز کرده دنبال چیزی بگردد، اینجور سخت که نوشتهاید نمیفهمم. بروید
دوباره بنویسید". این را هرکس در فرهنگنامه کودکان و نوجوانان کار کرده
شنیده، هرکس که فکر میکرده برای بچهها گفتن، به زبان بچهها گفتن، آسان است - از
پزشک و مهندس بگیر، تا جامعهشناس و اقتصاددان و هنرپژوه - هرکس که یک روز یک جا
شاگرد توران میرهادی بوده. و چه بختیار بوده که بوده. چون توران خانم هر آموزگاری
نبود. دیکته نمیگفت، مشق نمیخواست، سرکوفت نمیزد. درسش پرکاری بود، کمتر گفتن و
بیشتر عمل کردن. درسش مهربانی بود، بدون هوار کردن و بر سینه کوفتن. درسش برابری
بود، بیزاری از مقایسه و تبعیض. درسش دلیری بود، پس زدن خاکستر سختیها و باز
زبانه کشیدن. درسش - شرمسارم خانم میرهادی اگر صدای کلیشه میدهد - درسش درس عشق
بود، بی دریغ و بی منت، بی هایوهوی، تا آخر خط. شصتوپنج سال پیش برای برادر
تازهدرگذشتهاش نوشته بود: "فرهاد عزیزم، به ایران میآیم تا آنچه را آموختهام
و از این پس خواهم آموخت، در راه پیشرفت کودکان کشورمان به کار گیرم. با تو عهد میبندم
که غم از دست دادنت را به کاری بزرگ تبدیل کنم. از این پس به جای تو هم کار خواهم
کرد. من به ایران میآیم تا همه عشقم را، همه دانشم را در راه پیشرفت کودکان ایران
به کار گیرم. تا پایان عمرم، و با تمام نیرو و توانم." درسش، درس آخرش، وفای
به عهد بود.
جایتان خالی است خانم میرهادی ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر