This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۵

روایت تاریخ1 / شعر / جهان آزاد




بلایی زمینی،
از آسمان فراز آمده بود
وهمگان را از آن آتشی عظیم
در جان می سوخت.


روایت تاریخ
ستمی در گرفته بود
هائل،
خلائق را.

بلایی زمینی،
از آسمان فراز آمده بود
وهمگان را از آن آتشی عظیم
در جان می سوخت.

سالخوردگان گفتند:
تدبیرچنان کنیم
که آن پیر زن با سنجر کرد.
**
کاغذین جامه به خوناب شستند
 وپیر و جوان،
به بیت سنجرشتافتند، فریاد خواهان
که شحنه ات مارا رنجه میدارد.
رطل زنان،
دخل ولایت می برند
و مارا به جنایت.
مادران را
سینه ها خسته و  خونین است
فرزندان را
سرب در سینه
و طناب بر گردن!
**
آنگاه یکصدا
دادنامه ی حکیم گنجه باز خواندند:
"داوری و داد نمی بینمت"
"از ستم آزاد نمی بینمت"
"مسکن شهری، زتو ویران شده"
خلق سوی گور گریزان شده
"دست بدار از سر بیچارگان"
"تا نخوری پاسخ غمخوارگان"
"عالم را زیر و زیر کرده ای"
"تا تویی آخر چه هنر کرده ای"
"داد، در این روز بر انداختی"
"در پر سیمرغ وطن ساختی"
**
سنجر لختی در خود فرو شد.
چون زالویی در مرداب
آنگاه باخشم سر برآورد
و شحنگانش را فرمود
تا آن آتش را
که در جانِ دادخواهان می سوخت
تیز تر کنند!

ابیات داخل گیومه از نظامی است

ششم ژانویه 17
هفدهم دیماه نود و پنج


هیچ نظری موجود نیست: