جاروی
مارگریتا
خالی
در آسمان میگردد
خدمتكارِ
استاد پیشبندش آویخته
روی
میز دراز لمیده با شراب
در
روشنای تنش
دستِ
مرا میخواند
دیریست
مسكو
دورمیاندازد
ابرهایش را دور ...
دورها
كه ببارند
روی
حلب، روی ادلیب، روی ...
شش
بیمارستان، چند مدرسه، كودكستان
در
كاغذِ كادو پخش میشوند بمبها
چه
میكنند این بارانهای
روسی!
آتشپاره
مگو! وعدههای الهی
قومِ
لوط و ثمود و عاد و فرعون!
آسمانِ
فولادی مسكو
ابرهایش
كه میباراند دور
بزرگداشتِ
جنازه است، فراوانی روزیّ
بعد
آخوندكها* میریزند
لشكر
لشكر از تهران
استخوانها پاك كنند از گوشت
خداوند
خلیفههایش را فراموشكرده
حتا
چهارشنبههای سادات را*
میگویند
طفلكی بستریست
خداوند
كُشتی
میگرفته با موسا*
این
بار موسا دیده و گرفته و درجا بریده!
عورتِ
الهی چو آمد آشكار با پوست
به
چاقو گفت موسا: بِبُر كه اوست!
اما
اختلافها افتاده اینجا و آنجا
تهران:
زیادی بریده!
تلآویو:
اندازه بریده
ریاض:
كم بریده!
فتوای
الازهر منتظرِ پول مانده هنوز
حیوانكی
خداوند بستری!
جشنِ
استاد* امسال در پالمیرا ست
اخیرترین
شاهكارِ او بعد از غزه
ناباكوفِ
كبیر در ركابِ استاد است
و
اركسترِ مارینسكی مینوازد
گرگیف*
بجای خلال دندان
با
نیزه رهبری میكند
جشنی
با این شكوه
حیف
كه نه مارگیتای شادپیكر آمده
نه
خدمتكارِ آتشینموی با آن پیشبندِ جانِ من مباش!
گربۀ
استاد میگوید والله كه خوبیت ندارد با آن برهنگی
گازمیگیرد
دُمِ مؤمنان را غیرتِ دینی
با
چادر و روبنده جارو سواریّ نمیشود كه
مؤمنان
دید میزنند از زیر
خرسندی
اگر بشنود، كوك میكند:
"مؤمنان
به خط، جلقِ جماعت"
و
خداوند چنان میخندد
تا
معاذ الله خونریزی در بستر كند
و
آخوندكها بوی خون شنیده
حجره
باز كنند و دکانها
با
عبا و عمامه و كلاشنیكف
گربۀ
استاد بی عینك میخرامید
برعكس
سلطانِ تُرك كه با عینكِ ریبن از تلویزیون
جُكِ
رشتی تعریف میكرد و اصفهانی
برای
ملتهایِ اناتولی
داستانهایِ نوژه و افسرانِ هوایی
نیچه
هم نمیآمد
توسطِ
ناباكف پیغام داد
از
مُردهریگِ افلاطون
و
غلبۀ غلمان در بهشت خسته شده
دوست
دارد برگردد مشاورِ ارشدِ ترامپ شود
یا
لااقل دامادِ سلطان
مهمان
ویژۀ مراسمِ امسال اما
خانمها،
آقایان!
شخصِ
حافظ اسد بود
با
كبكبه و دبدبه و آجودان و محافظ
از
جهانِ مُرده میآمد
در
سخنرانیش استاد
از
این پدر و پسر تمجیدها نمود
كه
بجای آبادی، گورستانها
ساختند
از این شام و دمشق
شهرِ
عشق
عشقِ
حافظ و بشار
ملكۀ
امسالِ جشن، خانمِ اسما اسد
(اسمِ
اصلیش مارگریتا)
برهنه
بر كُرسی طلا ایستاده
همۀ
مهمانان در ورود، خمیده
ساقِ
پای او را پیموده بوسه تا بوسه
حتا
آیت الله خمینی مشهور به هندی
كه
اكنون لمیده، شرابا طهورا مینوشید
در
كاسه سرِ نعمت خره
مشهور
به تیمسار نصیری*
اما
شاگردش، رفسنجانی جدیدالرحمه در به در
دنبال
راكفلر میگشت
كه
طلای حاصل در مسِ سرچشمه را
مستقیما
به بانكش در نیویورك بفروشد
سخنانِ
استاد البته با یك خشاب تیرِ هوایی
از
كلاشنیكوفِ گربه به پایان رسید
و
سپس پیش چشمانِ گشادِ حضار
جنابِ
گربه بجای دعا در حقِ این پدر و پسر
دست
كرد زیرِ قبا
برجِ
میلاد را از بینِ پاها درآورد
كنارِ
ستونهای پالمیرا كاشت
و
تشویقِ حضار!
دیگر
سنت شده كه هر سال حضرتِ محمد ص
شمشیر
به دست استاد را بازخواست كند
كه
چرا حتا یك بار برایش
عایشه
را به این جشنها
نیاورده؟
اما
استاد كمی به آن خیره ماند
و
شمشیر مثلِ شمعی چكه چكه چكه آب شد
با اجرای
سمفونی 12 شوستا "افقِ نوِ انسانیت"
به
افتخارِ ولادیمیرِ دوم
جشن
ادامه یافت
با
فیلمی از ولادیمیرِ دوم
بزرگترینِ
تینِ جهان*
آخر
فوربز هم كاریكاتور كم داشت*
مثلِ
شارلی عبده شهید داده بود
جاروی
مارگریتا
خالی
در آسمان میگردد
خدمتكارِ
استاد پیشبندش آویخته
روی
میز دراز لمیده با شراب
در
روشنای تنش
دستِ
مرا میخواند
19/12/2016
قصۀ
ما بسر رسید
كُرِ
ارتشِ سرخ به پالمیرا نرسید
*
آخوندك، حشرهای شبیه ملخ اما گوشتخوار و عبایی درازتر.
*
مشهور است كه جماعتِ سید، بیش و كم دچار دیوانگی هستند كه در چهارشنبه شبها شدت میگیرد.
*
كُشتی و پیمانِ یهوه با موسا در تورات و تاریخِ ختنه.
*
معدنِ مسِ سرچشمه یك محصول جانبی و غیر رسمی هم دارد بنام نامی طلا كه تیولِ
خانوادۀ حجهالسلام والكوسوین میباشد.
*
شخصیت های "مُرشد و مارگریتا" رمان مشهور ناباكف که نمیتوان نخواند. بیش
از صد کتاب در مورد آن نوشته شده.
*
والری گرگیف رهبراركسترِ مشهور روس. میگوید با شخص آق پوتین خیلی ندار است.
*
از شوربختیهای آخرین شاهِ ایرانی همان که راس سازمان اینتلجنس کشور، افسری نشسته
بود که همقطارانش بیخود به او لقب "خره" نداده بودند.
*
تین حشرهای خونخوار از فرقۀ شپش و كنه. و حضرتِ پوتین بعنوان قدرتمندترین موجودِ
سال از جانبِ فوربز انتخاب شد.
*
خبرنگاری كه ثروتِ آیت الله هاشمی رفسنجانی را كشف و روی جلد فوربز گذاشت با شلیكِ
گلولهای از هفتتیر نواب صفوی، خبرش را آوردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر