اكنون چراغقوه زیرِ بغل و سر
گردان دنبالِ ستاره
بادبادكی گمشده
پهبادی بیسوخت
كه جی جی، فرود آید بر بامی
آه منجی!
طنز سپید22
از افق به گوشه ای
از پُلی به كُنجی
از بیرقی به برجی
پرّ میكشد آسمان
آبی و خرم
یا آبدار و ابریّ
نه مثلِ زمین بی سر
گردان
حیران و ویران
و صداهای ما
هرچند بلند و فریاد
خفه در گفتگوی پایان ناپذیرِ بمبها
پَر
یك پرِ سیمرغم به
دست
میدویدم
- كبریت!
کسی نداشت
و گفت، و گو، و بلند، و عمیق
هایدگر انگار سورمیزند به سقراط
لیس به ارسطو از همان عمق، اسی*
بلند است زبانِ فلسفی
تا امام رسد به غارِ فاطی
كه كو تنبانِ افلاطون؟
گفتا به خواب فاطی:
اینم بیرقِ عُمَریّ!
- دستت
كو؟
- برید دكتر! گیر كرده بود زیر زمین!
- گفتم
نچرخ، چرخید
و چه دانید شما
که قربانی بر كدامین قِرِ خداوند میشوید؟
بمبها تاریخ نخواندهاند
گفتم نچرخ، چرخید!
همصدا و دقیق میخواند کُرِ گدایان:
- شاه منم
شاه منم
شاه
منم
با همان یک دست پسرک
سینی جلو همه می چرخاند
دو رأی بود:
سبز خدا
قرمز خرما.
دیگر نچرخید
و انبوه در خیابانها
گدایان یخ زدند در سجده ها
که دیگر نچرخد
نچرخید
شهری ست شهرستان
و بیدست مردمان
همه بمب میساختند روزان و شبان
اكنون چراغقوه زیرِ بغل و سر
گردان دنبالِ ستاره
بادبادكی گمشده
پهبادی بیسوخت
كه جی جی، فرود آید بر بامی
آه منجی!
"سیمرغِ پركنده موجود است"
نوشته گاه روی شیشهها
- دستت كو؟
- گذاشتم
كنارِ بمبِ كوچكم
آخر شاه منم!
و دستفروش مینالد: نه خدایی بخر از من!
- چند؟
یك خدای هستهایّ
زیرِ چانه میزند
تا خودِ ب و میم
و بمب
-مرا بیامرز!
التماس میكند دستفروش
التماس میكند فاطی
التماس میكند خدا
التماس میكند گدا
التماس ...
التماس ...
11/12/2016
*اسی. اسکندر گجستک. مقامات عشق افلاطونی را نزد ارسطو فراگرفت و
پیش برد و
* اسفند 57 شورشها انجامید و ما به مدرسه برگشتیم. یكی از
همكلاسیها دستش را از جیب "اوركت" شبه نظامیش در نمیآورد. گفتند آنرا
در سینما جا گذاشته. كنار بمبی كه ساخته بوده. بمب به آن كوچكی و انگار همه
دستشان قطع شده بود كه آنطور از كار افتاده بودند و سرسپرده. حتا علم باوریدگان
عملگرا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر