This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۶

پرسش هائی از آقای دکتر عليرضا نوری زاده! / اسماعيل نوری علا

       آيا تمايلات هميشگی آقای نوری زاده به جريان اصلاح طلبی اکنون بصورت ظهور آشکار مخالفت و انکار جريان سکولار دموکراسی درآمده است؟  آيا تابستان داغی پيش روی ما است؟ آيا کسی پنجرۀ خوابگاه رهبر را شبانه باز خواهد گذاشت تا «حضرت آقا» دچار سرما خوردگی شديد شده و دار فانی را ترک کند؟ آيا اعراب و اسرائيل و امريکا قصد حمله به ايران را دارند؟ آيا حکومت اسلامی فعلی فروخواهد پاشيد و يک حکومت اسلامیتر و تميز بازرگانواره و ابراهيم يزديانۀ «ملی - مذهبی» جانشيناش خواهد شد؟ آيا مجاهدين و آقای رضا پهلوی در جائی به هم خواهند رسيد؟ آيا کاک مهتدی و کاک هجری همچنان به فکر دموکراسی برای ايران و خودمختاری برای کردستان هستند يا خواستهاشان بنا بر شرايط زمانه عوض شده؟ و آيا انديشهء سکولار دموکراسی که در انقلاب مشروطه متبلور شد و در نهضت ملی جان گرفت و در 57 به سودای استقلال و آزادی همۀ دست آوردهايش را به باد داد، اين بار هم بازندۀ اصلی بازی خواهد شد؟

 1
       شنبۀ گذشته، سازمان مجاهدين خلق، به مناسبت سالگشت 30 خرداد، در پاريس جشنی داشت که در آن جان بولتون معاون پیشین وزارت خارجه آمریکا و سفیر پیشین این کشور در سازمان ملل، نیوت گینگریچ رئیس پیشین مجلس نمایندگان، رودی جولیانی شهردار سابق نیویورک، جوزف لیبرمن سناتور پیشین و رئیس کنونی «سازمان اتحاد علیه ایران هسته ای»، تد پو نمایندهء کنگرهء آمریکا، ترکی الفیصل رییس سابق سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی، تعدادی از نمایندگان کنونی و پیشین پارلمان اروپا و هیاتی از اپوزیسیون سوریه از جمله شرکت کنندگان و سخنرانانش بودند.
       اين گردهمآئی که با مخارج هنگفت و بصورتی چشمگير برگزار شد حرف و سخن بسياری را در مورد اينکه آيا سازمانهای اپوزيسيونلِ ايستاده در برابر حکومت اسلامی مستقر بر ايران بايد برای فروپاشاندن اين حکومت و جانشين آن شدن به نيروهای غيرِ ايرانی و سازمانهای نظامی - امنيتی آنها تکيه کنند يا بايد در پی کسب پشتيبانی از ملت ايران باشند.
       روشی که سازمان مجاهدين و برخی از گروههای سياسی اپوزيسيون اين روزها در پيش گرفتهاند الگوبرداری از روندی است که اکنون در عالم اصطلاحات سياسی به «روند چلبی سازی» مشهور است، با اين تعريف که قدرتهای غيرايرانی از يکسو در راستای فروپاشاندن رژيم مسلط بر ايران، يا تغيير آن، اقدام میکنند و از سوی ديگر جانشين اين حکومت را هم خود تعيين کرده و به مأموريت ادارهء کشور میگمارند.
       روشن است که «چلبی سازی» (اصطلاحی که با الهام از حملۀ نظامی امريکا به عراق و ساقط کردن حکومت صدام حسين و تعيين احمد چلبی بعنوان حاکم کشور عراق ساخته شده) نوعی از «آلترناتيو سازی» میتواند باشد. يعنی آلترناتيو هر حکومت مورد تعرضی را يا مردم يک کشور تعيين میکنند يا نيروهای خارجی؛ و آشکار است که مجاهدين اين راه دوم را برگزيده و خواستار آن شدهاند که بعنوان «چلبیهای ايرانی» تنها آلترناتيو ممکن در برابر حکومت اسلامی شناخته شده و تقويت شوند.
       روز پس از برگزاری همايش پاريس، آقای دکتر عليرضا نوری زاده، صاحب و مدير شبکۀ تلويزيونی «ايران فردا» که در لندن مستقر است و برنامههای خود را از طرق مختلف به داخل ايران و سراسر گيتی پخش می کند، مطلبی منتشر کردند با عنوان «ظهور نیم بند امام زمان در پاریس» در انتقاد از ورود مجاهدين به روند «چلبی سازی» (البته بی آنکه از اين روند نام ببرند) و در پايان هم راه و روشِ دادن يک «بُعد ملی» به «جشن پاريس» را چنين روشن کردند:
       «جشن پاریس زمانی بُعد ملی داشت که به جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی، شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، کاک مصطفی هجری، مهندس حسن شریعتمداری، محسن سازگارا، شیرین عبادی، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر هدایت الله متین دفتری، جواد خادم، نمایندگان فدائیان خلق، نمایندگان جنبش سبز، خانم انوشه انصاری، یاسین اهوازی، رمضان شریفی، رضا حسین بر، هوشنگ کردستانی، دکتر حسین لاجوردی، مهدی جلالی تهرانی، مهشید امیرشاهی، جمشید اسدی، احمد رأفت، نوشابه امیری، علیرضا میبدی و... نشسته بودند».
       مطلب کنونی من در توضيح برخی ملاحظات موجود در اين بند آخر نوشته ايشان تهيه شده است. با اين توضيح که هم مطلب در صورت عمومی خود قابل توجه است و هم، بخاطر اينکه در چهار سال اخير حدود صد برنامه را با آقای عليرضا ميبدی در تلويزيون آقای نوری زاده داشته ام و در نتيجه بصورتی با ايشان پيوند دارم، بيان نکاتی را لازم می بينم.
2
       من آقای عليرضا نوری زاده را از 50 سال پيش می شناسم، زمانی که مسئول صفحات شعر مجلهء فردوسی چاپ تهران بودم و او در دانشکدهء حقوق درس می خواند. نخستين روزهائی هم که او، بعنوان يک شاعر جوان عربی دان و علاقمند به روزنامه نويسی به مجلهء فردوسی آمد را بخاطر دارم. همکاری ما در فردوسی به همکاری مان در فيلمسازی هم کشيد و او در اولين فيلمی که می ساختم بعنوان کمک کارگردان بار زيادی را از دوش من بر داشت. سپس او برای تحصيل به انگلستان رفت و تنها يکبار او را در بازگشت به تهران ديدم. رفتارش با من هميشه آميخته با احترام و دوستی بوده است. در بيست سالی که در لندن زندگی می کردم و او هم پس از انقلاب به لندن آمده بود هرگز تماسی با هم نداشتيم جز اينکه مدتی هر دو در نشريۀ «رنگارنگ» به مديريت محمود سرابی قلم می زديم. اکنون بيست سالی هم هست که در امريکا زندگی می کنم و او را فقط چند سال پيش در شيکاگو ديده ام؛ در کنفرانس سالانهء بهائيان ايران که من و او هم جزو سخنرانان مدعو بوديم. در آن ديدار هم جز احترام و محبت از او نديدم.
       می خواهم بگويم که من هيچگونه مسئلۀ شخصی با آدمی به نام دکتر عليرضا نوری زاده ندارم و حتی چهار سال است که به دعوت دوست ديگرم آقای علیرضا میبدی در برنامه «نگاه» ايشان که از تلويزيون «ايران فردا» پخش می شود شرکت داشته ام؛ اما مشکل من با آقای نوری زاده، لااقل اکنون حتماً، مشکلی سياسی است که به باورهای يقينی من مربوط می شود.
3
       من يک سالی پس از انقلاب 57 به اين نتيجۀ قطعی رسيدم که «جمهوری اسلامی» با همرديفان اش در شعار «استقلال و آزادی» نه تنها ارتباطی ندارد بلکه بر ضد هر دوی اين ها عمل می کند. تا در تهران بودم کوشيدم اين مسئله را با نوشتن مقالاتی در نشريهء «کانون نويسندگان ايران» که خود يکی از 9 نفر پايه گزاران اش بودم توضيح دهم و از يک سال و نيم بعد از انقلاب هم، که ناگزير به محل تحصيلم در لندن برگشتم، تا امروز به اين پرسش انديشيده ام که  «آلترناتيو حکومت اسلامی مستقر در ايران چه می تواند باشد؟»
       با کوشش بسيار پاسخم را در ترکيب «سکولار دموکراسی» يافتهام که سکولاريسماش با حضور مذهب در حکومت مقابله میکند و دموکراسیاش پادزهر استبداد است.
       در اين راستا ده سال تمام هر جمعه مقالهای نوشتهام، چندين کتاب به چاپ سپردهام، نشريۀ اينترنتی «سکولاريسم نو» را منتشر کرده ام و، در راستای فعاليت های سازمانی هم، نخست «شبکۀ سکولارهای سبز ايران» را بنيان نهاده و سپس با انتشار سندی با نام «پيمان نامۀ عصر نو» به جريان پيدايش «جنبش سکولار دموکراسی ايران» پيوسته و در پنج سال اخير هم بعنوان سخنگوی آن عمل کرده و وظيفهء سردبيری پايگاه رسمی و اينترنتی اين جنبش را بر عهده داشته ام و نيز عضو کميتۀ برگزاری کنگرهء سالانهء سکولار دموکرات های ايران بوده ام و از يک سال پيش هم، در پی تأسيس «حزب سکولار دموکرات ايرانيان»، در سمت رئيس شورای مرکزی اين حزب خدمت کرده ام.
       اين فعاليتها جملگی موجب شده اند که من همه چيز، و از جمله نحوهء مبارزه با حکومت اسلامی و پيدايش جانشين استراتژيک، و به اصطلاح آلترناتيو آن، را با عينک «سکولار دموکراسی» نگاه کرده و حوادث سياسی پيرامون خود در سپهر سياسی اپوزيسيون را از ورای آن ببينم.
       به اعتقاد من، که به صوَر مختلفی آن را در مقاله و مصاحبه و برنامۀ راديو و تلويزيونی مطرح کردهام، حکومت اسلامی مسلط بر ايران هيچ آلترناتيوی جز يک حکومت سکولار دموکرات ندارد.
       دليلم به تعريف مورد سوء تفاهم واقع شدۀ خود «آلترناتيو» برمیگردد. آلترناتيو را در فارسی به «بديل» و «جانشين» (يکی شبه عربی و ديگری فارسی) ترجمه کرده اند؛ ترجمه ای که در برخی موارد درست است و در اغلب موارد غلط. مهمترين تفاوت به اين نکته بر می گردد که اگرچه آلترناتيو می خواهد بديل و جانشين چيزی شود اما هر جانشين و بديلی لزوماً حکم «آلترناتيو» را ندارد. مثلاً در هر حکومتی، چه پادشاهی و چه جمهوری و چه هر شکل ديگر، بهر حال وقتی فرا می رسد که يکی می رود و يکی می آيد تا جانشين آن رفته شود. وليعهد را جانشين هم می خوانند. شاهی می ميرد و وليعهدش بجايش می نشيند؛ رئيس اداره ای را بر می دارند و کس ديگری را جانشين او می کنند. بطوری که می بينيم «روند جانشينی» لزوماً حکايت از «تغييری اساسی و بنيادی» نمی کند و بيشتر رسانای مفهوم «تداوم» و «استمرار» است. اما در مفهوم «آلترناتيو» اصل کار ضديت و برعکس بودن است. آنکه جانشين کسی ديگر می شود يا قرار است بشود و يا بايد بشود يا می خواهد بشود «لزوماً» بايد ضد يا برعکسِ آن که کنار گذاشته می شود باشد؛ چيزی که در منطق به آن «وضعيت مانعة الجمع» می گويند. لذا يک حکومت اسلامی ديگر، نظير جمهوری اسلامی دموکراتيکی که خانم مريم رجوی ادعای رياست جمهوری آن را دارد، به لحاظ اينکه حکومتی مذهبی است، نمی تواند آلترناتيو حکومت اسلامی فعلی باشد، هرچند که می تواند جانشين آن بشود.
       اعتقاد ديگر من آن است که اکثريت ملت ايران با پوست و گوشت و استخوان خود ضررهای وحشتناک استقرار يک حکومت اسلامی را از يکسو، و يک حکومت استبدادی را از سوی ديگر، تجربه کرده اند و چون حضور مذهب و استبداد را در حکومت نمیخواهند پس سکولار دموکراتاند، حتی اگر نه معنای سکولاريسم را بدانند و نه معنای دموکراسی را. لذا هرگونه کوشش برای جا انداختن «جانشين»های ديگری که حکم «آلترناتيو» اين حکومت را ندارند خيانت به خواستههای ملتی است که چندين بار در راستای استقلال و آزادی خود قيام کرده و خون داده و هنوز هم به استقلال و آزادی يک ملت تاريخی دست نيافته است.
       بدين ترتيب، من يقين دارم که تنها گفتمان آزادی بخش ملت ايران واجد خواستاریِ استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران است. نيز يقين دارم که هيچ کوشندۀ سياسی و راستين و ملت دوست ايرانی جرأت آن را ندارد که بگويد ملت ايران سکولار دموکراسی را نمیخواهد يا برای آن آماده نيست و بايد اول تربيتاش کرد و سپس امکان استقرار سکولار دموکراسی فراهم ساخت. هيچ تابندۀ سياسی راستگوئی نيست که بگويد دموکراسی يا سکولاريسم برای ملت ايران مفيد نيست. در نتيجه، از نظر من، پذيرش يا نفی سکولار دموکراسی امروز تبديل به معياری اصلی برای تشخيص خادمان و خائنان به منافع ايران شده است.
4
       من می دانم که بسياری از فعالان سياسی، با اين سلسله از عقايد من آشنا هستند اما میخواهم اين نکته را روشن کنم که من نه خود را رهبر سکولار دموکراتها میدانم و نه برای خود جايگاهی در قدرت سياسی تصور می کنم. من عمرم را کرده و آردهايم را بيخته و الکم را آويختهام و بالاتر از جائی که بر آن ايستاده ام نه در تصور دارم و نه می خواهم. لذا آنچه در پاراگراف آخر آقای دکتر نوری زاده مرا اذيت می کند آن است که وقتی از سازمان ها و جريانات سياسی موجود در اپوزيسيون ايران نام برده می شود، و مثلاً آقای نوری زاده خواستار حضور «نمایندگان فدائیان خلق و نمایندگان جنبش سبز» می شود، نامی از سازمانهای سکولاری چون حزب مشروطه ايران، يا جمهوريخواهان لائيک يا شورای ملی ايرانيان، يا حزب ايران آباد، و بخصوص نمايندگان جنبش سکولار دموکراسی ايران به ميان آورده نمیشود.
       میدانم که در پاسخ من اين نکته هم میتواند گفته شود که عدم ذکر اين نامها از سر عجله و فراموشی بوده است. اما منی که سالها است آقای نوری زاده و مهارتش در بياد آوردن نام ها و رابطه ها را می دانم هرگز قبول نمی کنم که اين امر حاصل «جهل» بوده است و نه «تجاهل»، همانگونه که بگوئيم حاصل مرض بوده است و نه تمارض، به معنی خود را به مريضی زدن. نه. به اعتقاد من آقای نوری زاده اسم ها را بدقت انتخاب کرده و از يکسو به عده ای باج داده و از سوی ديگر در گرد و غباری که بر پا کرده، خواسته است جريان گسترده و وسيع سکولار دموکراسی را به حاشيه و فراموشی براند.
       سکولار دموکراسی، بعنوان آلترناتيو حکومت اسلامی، خود به‎خود نافی جمهوری دموکراتيک اسلامی، جمهوری اصلاح طلبان اسلامی، جمهوری مورد علاقۀ حاميان حکومت رحمانی اسلامی، و نظاير اينها نيز هست و در نتيجه آقای نوری زاده نمی تواند در بين نامبردگان اش از وجود برخی از آنها غافل باشد.
       در عين حال، آقای نوری زاده (که در عدم علاقهء شخصیاش به مجاهدين کمتر می توان شک کرد) در همين پاراگراف شرط و شروطی تلويجی را برای تبديل «جشن پاريس» به «جشنی ملی» میگذارد و اشاره به اين دارد که بهتر است مجاهدين «به‎جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» زمينهای برای دعوت از نامبردگان ايشان را فراهم کنند. اين سفارش، که نشان از چرخشی آرام دارد، در واقع، نافی همۀ مطالبی است که آقای نوری زاده تا رسيدن به پاراگراف آخرشان دربارهء اقدام مجاهدين در پاريس نوشتهاند. و اين «گردش»، اگر واقعی باشد، از نظر من نمی تواند مشمول چشم پوشی شود.
       آيا تمايلات هميشگی آقای نوری زاده به جريان اصلاح طلبی اکنون بصورت ظهور آشکار مخالفت و انکار جريان سکولار دموکراسی درآمده است؟  آيا تابستان داغی پيش روی ما است؟ آيا کسی پنجرۀ خوابگاه رهبر را شبانه باز خواهد گذاشت تا «حضرت آقا» دچار سرما خوردگی شديد شده و دار فانی را ترک کند؟ آيا اعراب و اسرائيل و امريکا قصد حمله به ايران را دارند؟ آيا حکومت اسلامی فعلی فروخواهد پاشيد و يک حکومت اسلامیتر و تميز بازرگانواره و ابراهيم يزديانۀ «ملی - مذهبی» جانشيناش خواهد شد؟ آيا مجاهدين و آقای رضا پهلوی در جائی به هم خواهند رسيد؟ آيا کاک مهتدی و کاک هجری همچنان به فکر دموکراسی برای ايران و خودمختاری برای کردستان هستند يا خواستهاشان بنا بر شرايط زمانه عوض شده؟ و آيا انديشهء سکولار دموکراسی که در انقلاب مشروطه متبلور شد و در نهضت ملی جان گرفت و در 57 به سودای استقلال و آزادی همۀ دست آوردهايش را به باد داد، اين بار هم بازندۀ اصلی بازی خواهد شد؟
       و آيا درست نيست که اين پرسشها را مستقيماً با آدم مطلع و حاضر در همه جائی چون دکتر نوری زاده مطرح کنيم و از او بخواهيم که براستی اگر مجاهدين «بجای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» آدمهای پيشنهادی ايشان را مینشاندند «مجمعی ملی» که در آن نامی از سکولار دموکراسی برده نمیشود تشکيل خواهد شد؟ آيا يک «مجمع ملی» بوسيلۀ «شخصيتها» ملی می شود يا بخاطر اهداف و خواستها و آرزوهای اعلام شدهاش؟
       باری، تصميم من چنين است که تا آقای نوری زاده در يک برنامۀ زنده (و احتمالاً با حضور من) به اين پرسشها پاسخ ندهد و معلوم نشود که مخالفت ايشان با سکولار دموکراسی از سر چيست، از همکاری با تلويزيون ايران فردا خودداری کنم و اين رسانه را پايگاهی برای مخالفان سکولار دموکراسی بدانم.
       14 تير 1396 - دنور، کلرادو، امريکای 
برگرفته از "پایگاه رسمی جنبش سکولار دمکراسی"
http://isdmovement.com/2017/0717/070717/070717-Esmail-Nooriala-Questions-for-Dr.Noorizadeh.htm

جملات پر رنگ شده از تارنمای پرتو، است


۴ نظر:

Unknown گفت...

من وکیل مدافع علیرضا نوری زاده نیستم، اما ازآنجا که مرتب به تلویزیون ایشان "گوش" میکنم، همیشه شاهد بوده ام که ایشان از حکومتی سکولار دفاع کرده است. هرگاه نیز صبحت از نوری علاء بوده با احترام از او یاد کرده است. حال اگر در بین این عده ازافرادی که نامبرده نام اسماعیل نوری علاء را نگفته احیانا باید آنرا به حساب زنده بودن برنامه و گرفتاری های عدیده نوری زاده به حساب آورد و لازم است تاکید کنم که آقای نوری علاء از قرار خیلی حساس و نارک نارنجی شده اند. حیف است کسی که این همه زحمت کشیده و درحقیقت باید او را پدر "سکولاریسم ایران" خواند اینگونه غلیط و شدید در مورد یکی دیگر از کسانی که به هرحال کاری به یاد ماندنی میکند، اینگونه قضاوت کرده و اظهار نظر نماید. فراموش نکنیم واقعا باید قدر و ارزش کسانی را که کوچکترین قدمی در راه تنویر افکار عمومی و نشان دادن ماهیت کریه حکومت اسلامی برمیدارند دانست.

امیر آموئی گفت...

نه نق-نامۀ آقای نوری‌زاده و نه گلایه-نامۀ آقای نوری‌علا هیچ کدام راهی به جایی نمی‌برند! یکی از دلایلش: آقای نوری‌زاده، علی‌رغم بند کردن به پول‌های مجاهدین و منشاء آن، حرف اصلی‌اش را در بند ماقبل آخر نوشته‌اش زده است:
[...] تازمانی که مجاهدین فقط نوک دماغشان را می‌بینند [...] ره به کعبه وطن نخواهند برد [...]. مجاهدین [...] باید ، نخست از زیر سایه ولی فقیه مرحومشان [منظورش مسعود رجوی است] بیرون بیایند، باید دیگران را در اپوزیسیون به رسمیت بشناسند، باید جنبش بزرگ سبز و اصلاح طلبی را در وطن در نظر آورند . باید [...] بر شانه‌های اهالی خانۀ پدری تکیه کنند. دست هموطنشان رابفشارند و به دست جان بولتنی که برای گرفتن پیش آمده، بوسه نزنند.
آقای نوریزاده بدین ترتیب مجاهدین را نیروی برتر اپوزیسیون انگاشته - همچنان که از عنوان مقالۀ او هم پیداست – و از آنان می‌خواهد که دیگران را هم به رسمیت بشناسند! این التماس آقای نوری‌زاده به مجاهدین برای شناسایی بقیه است که جای پرسش و شک دارد، نه غایب بودن نام آقای نوری‌علا!
اما آقای نوری‌علا، بی توجه به محتوای بند ماقبل آخر نامۀ آقای نوری‌زاده، که خلاصه‎اش در بالا آمد، در واقع فقط به بند پایانی نامۀ او توجه کرده‌اند – خودشان هم به این نکته به روشنی اشاره می‌کنند؛ نگاه کنید به پاراگراف آخر از بند یکم نامۀ ایشان در "پرتو"– و بعد از شرح تاریخچۀ دوستی با آقای نوری‌زاده (!) تنها به همان بند پایانی مقاله اشاره کرده و (نام) خودشان را در آن میان محذوف دیده‌، گلایه کرده‌اند! توجه هم ندارند که آقای نوری‌زاده در بند پایانی‌ی نامه‌اش فهرستی از نام‌ها را «به ترتیب اولویت» [تأکید از من است] آورده‌ که با «شاهزاده رضا پهلوی»، آغاز می‌شود و به «علیرضا میبدی» ختم می گردد! نام آقای «حسین بر» هم - که رفتن به حج و تقدیم احترام به دوستان و همکیشان عرب را به شرکت در کنگرۀ اخیر جنبش سکولار دموکراسی ترجیح داد - در آن وسط ها آمده‌ است. این فهرست ویژگی‌های دیگری هم دارد که توجه به آن خالی از حسن نیست؛ مهم‌ترین ویژگی آن این است: «ایجاد اپوزیسیونی که رأس و رجلش مشخصاتی سلطنتی/پادشاهی دارد!"
عجیب نیست که آقای نوری‌علا از دوست قدیم خود گلایه می‌کنند!؟ آیا آقای نوری‌علا در این پنجاه-شصت سال دوستی از شناخت برخی خلقیات آقای نوری‌زاده، از جمله فراموشکاری ایشان (!)، غفلت ورزیده‌اند!؟ می‌گوید "مزرع سبز فلک دیدم و ..." شاید اگر آقای نوری‌علا، به جای آقای نوری‌زاده، و احیانا حسین بر و برخی دیگر از همالان و همگروهان، نگاهی به واقعیات عمیق‎تر ایران و به ترکیب اجتماعی اعتراضات و رهبران شناخته و ناشناختۀ آن می‌انداختند و دوستان دیگری برای خود اختیار می‌کردند، امروز آقای نوری‌زاده، پس از نگاه کردن به آینۀ کاو- دق، خودش را نمایندۀ خودخواستۀ آن گروه نمی‌دید و موضوع گلایه نیز از پایه و بن ناپدید می‌شد. شاید در این صورت ترکیبی از اپوزیسیون مؤتلفی شکل می‌گرفت که مطابق ضرورت و میل تاریخی ایران و برخاسته از نیازهای درونی بود، نه خیالپروی‌های "ایران فردا"!

امیر آمویی

امیر آموئی گفت...


تکمله ای بر کامنت پیشین
در کامنت قبلی خودم، نوشته بودم که فهرست آقای نوری‌زاده رأس و رجلش سلطنتی است و در میانه آن هم آقای حسین بر جای گرفته. همین طور در اواخر آن اشاره کرده بودم که اگر آقای نوری‌علا دوستان دیگری به جای دوستان کنونی می‌داشتند شاید ... . به هر حال، امروز چشمم به مقالۀ دیگری در وبسایت «جنبش سکولار دموکراسی ایران» افتاد که سردبیرش آقای نوری علا هستند؛ مقاله ای با امضای آقای رضا تقی زاده، یکی دیگر از یاران آقای نوری‌علا!
آقای تقی زاده سیاسیکار بدی نیست و پراگماتیسم پر ملاطی هم دارد. تا جایی که یادم می‌آید "به ندرت" در مورد سیاست داخلی ایران حرف می‌زنند. بر عکس، تا دلتان بخواهد از سیاست بین المللی سخن می رانند و ذهن را به ماوراء منظومۀ شمسی می کشانند. اما مقالۀ اخیر آقای تقی زاده، که "ابتدا در کیهان لندن" و "سپس" توسط جنبش سکولار دموکراسی ایران "کپی-پیست" و منتشر گشته است، با تصویر مونتاژ شدۀ با شکوهی از آقای رضا پهلوی و خانم مریم رجوی، حال و هوای دیگری دارد. جالب این است که آقای رضا پهلوی در این تصویر مونتاژشده به خانم رجوی نگاه می‌کند ولی نگاه خانم رجوی (قجر عضدانلو) اُریب از کنار سیمای آقای پهلوی، بی خیال، می‌گذرد و به نقطه ای دور می نگرد... . آیا طراح این تصویر مونتاژشده مقصودی دارد؟ ما نمی دانیم.
بگذرم. آقای تقی‌زاده در این تحلیل تازۀ خود خرق عادت کرده و همان حرفی را زده است که آقای نوری‌زاده در "خبرنامۀ گویا" (نق-نامۀ مورد نظر آقای نوری‌علا) به شکلی خام بیان کرده. شیوۀ بحث نیز جالب تر و دارای چسبندگی بیش‌تر است. در مقاله که من آن را مکمل مطالب آقای نوری‌زاد می‌دانم، آقای تقی‌زاده، پس از اندکی ایراد گیری از مجاهدین و شاهزاده، به نقاط قوت بسیار مهم آن دو پرداخته: مجاهدین را مقاوم و پایدار و بازوی نظامی، اما دارای عقیده ای تاریک (مارکسیست-اسلامی) و لچک به سر دانسته و آقای رضا پهلوی را فردی با اندیشه های مدرن و امروزی با شلوار جین. در عین حال هردو را در ایران محبوب و در نزد نود درصد ایرانیان مشهور می‌داند. پایان مقاله نیز بسیار "جالب" است. می‌گویند: "در سیاست همه چیز امکان‌پذیر است و هیچ گزینه‌ای ردکردنی نیست، چنانکه سیهانوک، "پادشاه پیشین کامبوج" [...] با "خمرهای سرخ" ائتلاف کرد و [...]. سطر پایانی‌اش هم شکوه شاهانه‌ای دارد: "اگر بر خلاف همۀ پیش‌نگری‌ها خمینی از حومۀ نجف در کمتر از شش ماه قادر شد [...] عمامۀ خود را به جای تاج قرار دهد، [پس] هر اتفاق دیگری نیز در جهان ممکن است." و بعد نتیجه گرفته است: «برای رسیدن به هدف باید حرکت کرد!» به این می‌گویند نوعی از سکولاریسم، نوعی از "..."؟ حدس بزنید!

امیر آمویی

Partow, Literature, Art and Culture گفت...

در پاسخ به دوستان فرهیخته ای که پرسیده اند چرا یک مطلب سیاسی و فردی را در تارنمای ادبی پرتو قرار داده ام باید از قول نویسنده و شاعر و از نخستین اعضاء کانون نویسندگان ایران، فریدون معزی مقدم که مطلب فوق را در فیس بوک خود سهیم شد بنویسم:"آنچه در این نوشته مهم است استدلال روشن و آشکارکننده ماهیت‌ حرکات سیاسی و اجتماعی ما‌است که با عنوان «پرسش‌هایی از ...» آمده است. یعنی هر آنچه که با آزادی انسان و با اداره سیاسی و اجتماعی و فرهنگی فارغ از دین در تعارض است مردود و حرف مفت است." این مطلب حاوی یک مسئله عمده و هشدار دهنده مربوط به کشورمان ایران است و برای همه کسانی که به آینده ایران فکر می کنند مهم و مفید است