This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۶

معرفی "کو˚ اون"، شاعر بلندآوازۀ کُرۀ جنوبی و ترجمه برخی از اشعار او / اسد رخساریان



اسد رخساریان: شخصیت هنریِ "کو˚ اونسال هاست که در نشریه های ادبی اروپا  مورد گفتگوست و اشعار زیادی هم از او به زبان های مختلف ترجمه شده است. اما تا آن جا که می دانم خود او یا ترجمه ی اشعارش در سایت‌ها و نشریات ایرانی، تا کنون معرفی نشده‌اند. شاید این اولین معرفی کوتاه از " کو˚ اونو این شعرها نخستین شعرهایی از او هستند که به زبان فارسی منتشر می‌شوند.



" کو˚ اون" در سالِ ٢۰۰٣ ، نظر به این که تعدادِ ورق های نوشته هایش به ۱٢۰۰۰۰ می رسید، گفته بود: اگر کتابهای من روی هم چیده شوند، می شوند اندازه ی قد و بالای خودم، یعنی ۱۷٣ سانتی متر.
" کو˚ اون" از معروف ترین شاعران و نویسندگانِ کره ی جنوبی است. در ۱۹٣٣ به دنیا آمده و روزگار کودکی و جوانی را در کشورِ اشغال- شده از جانبِ ژاپنی ها گذرانده است. در آن روزگاران زبانِ کره ای را ژاپنی ها ممنوع کرده بودند. پس از خروج نیروهای اشغالگر هم سرزمینِ کره درگیرِ جنگِ داخلی شده و در درازای سه سال شاعرِ بزرگِ آینده، خانواده و بسیاری از دوستان اش را از دست می دهد و کشور نیز به کره ی جنوبی و شمالی تقسیم می شود. " کو اون" چندین بار دست به خودکُشی می زند و در نهایت به معبدی بودایی در میانِ کوه ها پناه می برد؛ هم به خاطرِ باورهای اش و هم برای این که با زخم ها و رنج های حاصله از جنگ در درونِ خویش کنار بیاید. کوه پیمایی های طولانی او در این سال ها همیشه با مکاشفه های درونی همراه بود، امری که در آرامشبخشی به روحِ زخم خورده اش از رهگذارِ جنگ یاری می رساند.

پیش از جنگ می خواست نقّاش بشود، امّا هم آنک این شعر یود و البته ذنِ بودیسم نیز، که در رهایی او از رنج های بزرگِ درونی اش مؤثر واقع می شدند. "کو اون" کم کم متوجّه شد که راهب˚ بودن با نوشتن خوانایی ندارد. پس معبد بوداییان را ترک گفت و به جزیره ای سفر کرد که "جی جو" نام داشت. در آنجا مدرسه ای دایر کرد و همزمان بیش از پیش به نوشتن روی آورد. سال­ها گذشت و پس از آن به سئول رفت و در کنارِ نوشتن به فعالیّت های سیاسی پرداخت. او یکی از تندروترین منتقدین دیکتاتورِ زمان یعنی "پارک چونهی" بود. در ۱۹۸۰ یک نظامی بلند پایه̊ قدرت را قبضه کرد. "کو اون" در این دوره چندین بار زندانی شد و بسا شکنجه ها را در زندان تحمّل کرد. او هر شب به خیالِ این که اعدام خواهد شد به بستر می رفت. امّا امیدوار بود که زنده بماند و آزاد شود و به نوشتن بپردازد.

پس از آزادی از زندان ازدواج کرد و همسرش برای او دختری به دنیا آورد. کانونِ گرمِ خانواده مایه ی امید و آرامش او گردید، چنان که زمینه سازِ آغرینش های ادبی بزرگ در جسم و جانِ رنج دیده ی او نیز.

"مانین" نامِ کتابی بود که سال ها برای نوشتنِ آن فکر کرده بود. انگیزه های آن را از دوره ی زندان در نزدِ خود به یادگار داشت. مانین، به معنای افراد یا انسان های فراوان است. انسان های فراوانی -  تقریباً ده هزار نفر- در این کتاب به زبان آمده و از دردها و رنج ها و تجربه هایی که از جنگ و روزگار زندان اندوخته اند، سخن می­گویند. از  این مردمان برخی سال­های زیادی عمر کرده و برخی سال­هایی نه چندان زیاد. "کو اون" به یاد و گرامی داشتِ خاطره ی آن ها، برای هر کدام شعری سروده است. شعرها گاه شاملِ حالِ گربه ها و سگ های دهات هم می­شود. شاعر می­خواهد بگوید که انسان و حیوان پا به پای هم رنج کشیده و شعر میانِ آن­ها نمی تواند فرق بگذارد.
نوشتنِ این کتاب سال ها وقت برده است. "کو اون" می خواسته این اثر را در سی مجلّد و با چنین ویژگی هایی نقش یافته˚ در جانِ واژه ها به پایان برساند که چنین هم نیز شد.

از سالِ ۱۹۸۰ به این سوی که کم­کم دموکراسی در کره ی جنوبی پایه ریزی شد، "کو اون" بلندآوازه مانده است.     





در جنگلِ تاریک

در جنگلِ تاریک
با کودکی که دستِ مرا محکم گرفته بود 
در سکوت و خاموشی
رهسپارِ ژرفای آن بودیم
کودکیِ من
چنان که رهای اش کرده بوده ام

وقتی رسیدیم
یک بچّه آهوی کوچولو
به هوا جست و پرید و
از آنجا رفت.




درخواست

چه شاخه هایی
چه شاخه های فراوانی
که هرگز پرنده ای بر آن ها
فرود نیامده است

نگو که تنهای ام
نگو که تنهای ام

کجا توانی یافت
شاخه ای
که هرگز از توفان
گزندی ندیده است

نگو که درد می کشم
نگو که درد می کشم




دُرناهای گلو سیاه


از ژاپن، نزدیکِ کاگوشیما جایی در کیوشو
دسته ای  دُرنای گلو سیاه 
پرواز می کنند به جانبِ سیبری
به ساحل های رودخانه  آمور

در شگفتم من
که این همه توانایی از کجا سر چشمه می گیرد!

در بهاران
آن ها با سرعتِ صد کیلومتر در ساعت راه می سپرند
بر فرازِ دریاها
آب­ها 
و درنگی نمی کنند،

در شگفتم من
که این همه توانایی از کجا سرچشمه می گیرد!

بال در بال و
پی جوی یکدیگر
پرواز می کنند و
با ساردین زنده می مانند
و پس از یک استراحتِ طولانی
یکی­شان پر و بالش را به هم می زند و
دو باره همدوش یکدیگر
در آسمان˚ پرواز.

در پاییز به سوی جنوب
در بهاران به سوی شمال
و ساحل های آمور دریا.

چنین می زی اند آن­ها و
بیش از این چیزی نمی خواهند.

برخی از آن­ها می میرند
برخی دیگر زاده می شوند
دُرناها، دُرناهای گلو- سیاه
هزاران کیلومتر پرواز می کنند
بی درنگِ کوتاهی،

در شگفتم من
این همه توانایی از کجا سرچشمه می گیرد!




زمزمه


پشتِ میزم نشسته ام
میز تحریرم
که در سکوت می خواند:
روزی گلی بودم
برگی و شاخه ای
ریشه ای در ژرفنای زمین
که کشیده می شدم به کویرهای دوردست

قطعه ای پاشنه آهنی در میز تحریرم می گوید:
من زبانِ گرگ ها بودم
که زوزه می کشیدم 
در دلِ شب های مهتابی

باران بند می آید
می­روم بیرون
علفِ خیس می گوید:
من روزگاری غم و شادی شما بودم
زندگی و آوازهای شما بودم
و رؤیاهایتان

آنک به میز تحریر می گویم
به آهن به زمین
روزی تو بودم من
و تو و تو و تو
Nu är jag du jag ä





رازِ همبستگی انسان و درخت و گیاه


من بی­آنکه بیاندیشم 
که فردا برای من
چه پیش خواهد آمد زندگی می کنم

شبی که کمی هم مست بودم
برقی در ذهن من درخشید و 
خود را با جهان درگیر  دیدم

**

روزی می آید که انسان مادری نخواهد داشت
در باغِ وحش می ایستم و
یک اورانگوتان را با بچّه اش تماشا می­کنم

**

سگ و خوک و
خروس
و مرغ و غاز
و گربه
و نُه تا جوجه
روزِ بزرگ را با هم می گذرانند
و نمی گویند که خوب یا که بد است

جوجه­ها اینجا و آنجا را کثیف می کنند
چه دردِ سری، نه؟

**

آه، در آن سوی صخره ها
در مزرعه ی خانواده ی مهربانِ سونی
 بال و پر گشودن چه عالمی دارد

در نخستین روزِ سالِ نو
یک گدای پیر تمامِ دهکده را زیرِ  پا گذاشت

روزگار خوبِ گذشته
دیگر گذشته است

**

تمامِ پیرها بیرونِ خانه ی من
آموزگارانِ من هستند
آموزگارانی چون مدفوع اسب
آموزگارانی چون مدفوع گاو

کک و مکِ سر و صورتِ بچّه ها هم
جزء آموزگاران من هستند

در این اندیشه ام
که من آیا خود را بارها دفن کرده ام
و چنین است که من
گورهایی فراوانم

با این همه 
من به خود می بالم!
"من هستم"

**

آیا قدرتِ عشق
از نفرت فزون تر نیست؟
در این هوای بهاری
و در آن دنیای دیگر
آیا پگاه و غروب و شب­ هم هست
آنچنان که بتوان
در فضاهاشان نفس کشید

در تنهایی چراغی برمی افروزم

**

در یک شبِ بهاری می شنوم که کودکی گریه می کند
در یک شبِ بهاری کسی لباس های شسته اش را تاب می دهد
اینجا
مکانی هست که در آن  
انسان ها با تمامِ هستی اشان زندگی می کنند

در عبور از کنارِ یک مزرعه
مزرعه ای که کودِ آن از مدفوع خودشان بود
با احترامِ تمام در برابرشان تعظیم کردم

**

تلاشِ همیشگی!
تغییرِ مداوم!
شما تنها چیزهایی هستید
که همیشه باید از شما بیاموزیم

ده سال مدرسه، اُه، وقت تلف کردن و دیگر هیچ

**

ما درخت را با دستهامان لمس می کنیم
با پاهامان از روی گیاهان می گذریم
و چنین است رازِ همبستگی انسان ها و
درخت و گیاه *


* این شعرها از سوئدی به فارسی برگردانده شده است؛ از مجموعه شعری به نامِ (پروانه ی سفید)، ترجمه ی خانم سانگ کیونگ چویی



Vit Fjäril- Atlantis 2007
Tolkning till Svenska av Sun-Kyoung Choi

هیچ نظری موجود نیست: