و
اشک های من
برای
هلهلهی پيروزِ دزدان بىنقاب
و
جشن شيادان است؛
تبعيد
مرغ عشق و گلهاى سرخ
به
سرزمينِ تاریکی
و
رونقِ گلخانههاى مصنوعی
عشق را......
عشق را به سلاخخانه ميبَرَند
به جرم پاكى
به جرم سادگى؛
و اشك من براى انهدام باور است
و مرگ اعتماد
و گسترش زردی علفهاى يأس
و اشک های من
برای هلهلهی پيروزِ دزدان بىنقاب
و جشن شيادان است؛
تبعيد مرغ عشق و گلهاى سرخ
به سرزمينِ تاریکی
و رونقِ گلخانههاى مصنوعى،
اوج رشد آدمكهاى آهنى
تصوير، بهجاىِ همآغوشى
ايموجى،
بهجاى بوسه
سردیِ سكوت
بهجاى گرمی کلامِ مهر
فروش تن براى نان
فروش فكر
براى لحظهای بیشتر زندگیِ
خاکسترِبهروى دشتِ سوخته
و زنجير بر گلوى هر فرياد
و سايه بيرقِ عزا
بر حلول صبح،
و خندهی بهار.
پس چیست این موجِ رخشندهی امید
که از سوی خاوران می تابد؟
هنگامه عباسی سیرچی
۱ نظر:
خیلی خیلی زیبا
ارسال یک نظر