که گفته است من آخرين بازمانده فرزانگان زمينم؟
من آن
غول زيبايم که
در
استوای زمين ايستاده است
غريق
زلالیی همه آبهای جهان
و چشمانداز
شيطنتش
خاستگاه
ستارهيی است.
«شکفتن در مه»
«شکفتن در مه»
وقتی در خلوت خويش، اشعار شاملو را زمزمه میکنيد، و از همزبانی او با دل و روح خود شگفت زده میشويد، وقتی قديمیترين شعرش را تَر و تازه و پر از مصداق در برابر خويش میبينيد، آيا ميان آن «رندی» که هفتصد سال پيش تک و تنها به جنگ با ظلم و زهد فروشان رفت و با صدای بلند اعلام کرد «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت / ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم» شباهتی با اين «غول زيبا» نمیبينيد که به صداقت و جرأت اعتراف میکند که به نيازها و خواهشهايش دلبسته است و در ورای اين دنيای خاکی به هيچ چيز اعتقادی ندارد؟
احمد شاملو در سخنرانی خود تحت عنوان «مفهوم رندی
در حافظ» که به سال ۱۹۹۰ در دانشگاه هاروارد ايراد کرد، «رند» را کسی میخوانَد
که مصلحت انديش نيست و غم بيش و کم ندارد. از اين رو به آسانی پرده از روی واقعيتهای
کتمان شده يا فراموش شده برمیدارد.
او در همين راستا از مفهوم «روشنفکر» ياد میکند.
به نظر او در جوامعی چون جامعه ايران که سالها تحت ظلم و انقياد بوده، کلمه
روشنفکر نه مترادف انتلکتوئل غربی، که چيزی معادل «رندی» است. از نگاه شاملو
روشنفکر کسی است که مرعوب هياهوی بسيار نمیشود، در قدرتهای حاکمه شريک نيست و
آگاهی را بیهيچ کم و کسر و ملاحظهای به ميان تودههای مردم میبرد. او رسالت
روشنفکر را انتقال تجربه به ديگران میداند و معتقد است که هنرمند بايد درک فرديش
را تعميم دهد و به صورت شعور توده، شعور عام درآورد. در اين مرحله هنرمند مسئوليتی
خطير و سنگين بر عهده دارد. مسئوليتی که ديگر عبور بیتفاوت او را از کنار حوادث و
رخدادها غيرممکن میکند.
بدين ترتيب، شاملو آگاهانه از هنر متعهد و مسئول،
که در واقع همانا تعهد و مسئوليت اجتماعی است، ياد میکند و دوران کار ادبیاش نيز
ميزان وفاداری او را نسبت به مردم و اجتماع نشان میدهد. با اين همه شعر شاملو
اثری مکانيکی نيست که شاعر با نيت و قصد قبلی سوژهای از حوادث اجتماعی و مردمی را
انتخاب کرده و به قالب شعری درآورده باشد. برعکس، از آن جا که شاعر به طور ذهنی و
ذاتی به حرمت و فضيلت آدمی باور دارد و به راههای تحقق آزادی و برابری و عدالت
فردی و اجتماعی میانديشد، عينیترين رخدادها، در فراگرد ذهنی او، با حساسيتها و
انگيزشهای روانی و همچنين زمينه گسترده تخيل درمیآميزد و در زبانی نو، بديع و پر
از قابليتهای نمايش ذهن، به منصه ظهور میرسد. در چنين حالتی ديگر شعر شکلی تک
بُعدی ندارد و استفاده از تأويلهای متعدد و گوناگون را در زمانهای مختلف امکان
پذير میسازد.
احمد شاملو از جمله شاعران معدودی است که به مدد
تجربيات فردی و اجتماعی، تأثير پذيری ژرف، عاطفهای سرشار و ظرفيتهای ذوقی و هنری
فراوان، دست به يکی از تحولات عمده شعری در ادب معاصر ايران زده است. اگر چه بستر
اصلی شعر احمد شاملو را تجربيات و حوادث مشترک اجتماعی و مردمی تشکيل میدهد، اما
همين تجربيات عمومی و مشترک در خاستگاه ذهنی شاعر، از نو پرورش میيابد و به
حوادثی يگانه و منحصر به فرد بدل میشود و از حدود يک حادثه مشخصِ محصور در زمان و
مکانی ویژه درمیگذرد و چشماندازی وسيع و جهانی میيابد. يا به عکس تجربه خصوصی و
فردی شاعر، به شعری بدل میشود که به تعداد خوانندگانش همخوان و همراه دارد. و اين
همه به اين دليل ميسر میگردد که احمد شاملو از شکستن سدها و سنتهای متعارف زبان
فارسی هراسی ندارد. او با رهايی ذهن و زبانش از زندان عادات و سنن، يکی از درخشانترين
فصول شعری معاصر ايران را میآفريند.
مشخصه شعر شاملو وحدتی است که ميان اجزاء و عناصر
کارش نهفته است و اين رابطه را عاطفهای ناب پيوند داده که حاصل تأثر پذيری خالص
شاعر است که مقدم بر خلق شعر در ذهن و روح او پديد آمده است. تنها تعهد و مسئوليت،
شعر شاملو را متمايز و برجسته نکرده است، بلکه اين مواجه صميمانه شاعر با خود است
که قادر میگردد حادثه مشخصی را که در زمان و مکانی خاص به وقوع پيوسته در قالب
شعرش، ابدی سازد.
ای دريغ، ای دريغ
که فقر، چه به آسانی
احتضار فضيلت آدمی است.
«ققنوس در باران»
متأسفانه اکثر شاعرانی که ضمن اعتقاد به تعهد در
هنر به تقليد از شعر آزاد شاملو شعر سرودند، چندان توفيقی نداشتند. زيرا شاعرانی
که آگاهانه سوژهای اجتماعی را انتخاب کرده و آن را در زبان متعارف و معمول، پياده
کردند، نه تنها شعرشان حاوی ارزشی هنری نبود که به علت پيوند نخوردن با عاطفه و
مشهودات ذهنی، به اثری با مفهومی تک بعدی بدل گشت که با از ميان رفتن مصداقش، به
شکلی گنگ و نامفهوم باقی ماند. از آنجا که اين دسته از شاعران، ضرورت و جسارت
شکستن جنبههای عرضی شعر را نداشتند، در واقع راه هر گونه تأويل و تفسير و همچنين
نشان دادن دلالتهای محتمل را بر روی شعرشان مسدود کردند.
شعر ناب و خالص، شعری است که حاصل تجربهای عينی
و ذهنی توأمان است. تجربهای که در مرز آگاهی و ناآگاهی رخ میدهد. يکی شدن عناصر
گوناگون اين دو حوزه است که در لحظهای شهودی، تجربه يگانهای را در ضمير شاعر رقم
میزند که ذاتاً استفهامی است و بر حسب آن نيز چون ظرف و صورت متعارف شعر، گنجايش
پذيرش آن ذات را ندارد، شاعر را باز آگاه و ناآگاه وادار به سنت شکنی در صور شعر
مینمايد و راه تأويلهای متعدد را باز میگذارد.
شاملو فرزند خلف حافظِ است. شاعری که در قرن
هشتم، به مدد استعداد، ذهنيتِ خلاق، نبوغ و نوآوریاش شعری را که در عصر سعدی و
مولوی نهايت کمال خود را طی کرده بود، رنگی تازه بخشيد. او با قرار دادن آدمی ميان
برزخ حقيقت و واقعيت، حادثهای ذهنی را در زبانی منعکس نمود که به تبع آن حادثه در
ميان مجاز و حقيقت، فلسفه و عرفان و عواطف و انديشههای حاصل از جسم و روح نوسان
داشت. هرچند نوآوری حافظ به لحاظ انديشه و زبان، خلاف عادت بود اما چون هنوز اشعار
او در چهارچوب همان صور و قوالب شعری کهن، با قافيه و وزن عروض فارسی بيان میشد،
حتی اگر مخاطبينش از درک تمام انديشه او عاجز بودند، اما تحول او را در انديشه و
زبان آسان پذيرفتند.
اما نوآوری احمد شاملو تنها در انديشه نبود. او
قالب و صور شعر فارسی (حتی شعر نيمايی و پس از آن) را دست و پا گير شعر، و امری
عرضی و ظاهری میدانست. شاملو بر حسب نگاه، تخيل، ذهنيت و نبوغ کم نظيرش، گريزی از
شکستن قوالب و صورتهای کهن و موجود در زبان شعر نداشت. در شعر آزاد، زبان ديگر
وسيله انتقال معنی و مفهوم انديشه نيست و کلمات در آنها به مدلول قراردادی و
متعارف خود دلالتی ندارد. شعر شاملو دنيايی است که بر حسب ذهنيت خوانندگانش قابليت
حمل معانی متعدد را دارد و اين قابليت، از بار عاطفی قوی و از ذهنيتی سرچشمه میگيرد
که قادر است حوادث و رخدادهای بيرونی و مشترک، يا درونی و منحصر به فرد شاعر را در
ابعاد و اشکال متنوع و گوناگون در بستر خيال و فکر، برانگيزاند. ذهنی که در لحظههای
درگيری عاطفی، با تجربههای فردی يا جمعی، از منطق معمول و متداول میگريزد و به
خلاقيتهای شگفت انگيز تخيل، امکان و مجال رشد میدهد. هرچند در آغاز، اين خرق
عادت، برای اذهان خو کرده به منطق بوطيقايی، غريب و نامأنوس به نظر آيد.
در شعر شاملو، همچون شعر حافظ، ایهامی نهفته است
که ذاتی شعر است. ایهام در زبانی ابداعی که کمتر به دلالتهای اوليه خود اشاره
دارد، شعر را به جوهر زيبايی که از جمله ويژگیهای هنر است نزديک میکند و موجب میشود
تا ذهن و خيال خواننده نيز در موقع خواندن اشعار او به فعاليت واداشته شود و شعرش
همچون گفته عينالقضاة همدانی به آينهای بدل گردد که هرکس نقد حال خويش در آن
بيند.
همه آن چه که شاملو مینويسد، در خاستگاه عشق است
که رنگ میگيرد و معطر میشود. شعر او چون شعر حافظ، از پرتو عشقی ازلی که آتش به
همه عالم زده است، گرم و داغ میشود. عشق حافظ اگر در هفتصد سال پيش در هيأت «شاخه
نبات» رخ نموده بود، امروز در هيأت «آيدا»ست که ظاهر میشود و دفاتر شعری شاملو
را لبريز از عاطفه و مهر میکند. شاخه نبات و آيدايی که از مرز فرديت فرد میگذرند
و بدل به عشقی همگانی و ازلی میگردند.
ميان خورشيدهای هميشه
روزی که هر لب ترانهایست
تا کمترين سرود بوسه باشد
روزی که تو بيايی برای هميشه بيايی
و مهربانی با زيبايی يکسان شود.
«افق
روشن»
شاملو همچون حافظ از مکتب و مدرسه گريزان بود.
مدرسه گريزیاش او را به قلب اجتماع میافکند. با در به درها همپا میشود، با
مستان هم پياله. با زهد فروشان به جنگ ابدی درمیآيد و با قدرتمندان به کين خواهی.
از اجتماع و مردم میآموزد، میخواند و مینويسد. از زبان ملقلق ادبی میگريزد. به
کلماتی عاميانه يا غيرشاعرانه جواز ورود به قلمرو شعرش را میدهد. در بحثهای مفصل
ادبی شرکت میکند. شب شعر برگزار میکند. به طنز و به سخره مفتشان و مقلدان ادبی
را بر دار شعر خويش آونگ میکند. در زبان فارسی سنت شکنی میکند. اصطلاحات و تعابير
جديد میسازد. بر حسب ضرورت ذاتی شعرش در منطق زبان دست میبرد و در بستر ذهنيتی
خلاق و نو و عاطفهای ناب و دلپذير و تخيلی سرشار، در دورانی بيش از پنجاه سال به
آفرينش و خلق آثار متعدد ادبی دست میزند.
چندين و چند مجموعه شعر منتشر میکند. داستان
کوتاه مینويسد. رمان و داستان و شعر و نمايشنامه ترجمه میکند. از روی پارهای از
شعرهايش، نوارهای شعر و موسيقی برای بزرگسالان و کودکان ساخته میشود. داستانها و
ضربالمثلهای فرهنگ عوام را جمعآوری میکند و به کاری سترک و ناشده در فرهنگ
ايرانی دست میزند. با مرور در ادبيات کلاسيک ايران ديدگاههايی جديد و متفاوت
عرضه میکند. عهدهدار سردبيری چندين نشريه مهم ادبی میگردد، و در تمام اين آثار
- که بیشک از ارزشهای متفاوتی برخوردارند- جهانی عرضه میکند که بر محور انسان
و حرمت او بنا شده است. همه هراس او از شکستن آدمی است.
شاملو به حقيقت آدمی ايمان دارد و از اين روی
خصوصیترين اشعارش همچون شعر حافظ از مرزهای سرزمينی خاص درمیگذرد، انسان کلی را
خطاب قرار میدهد و محتوايی بشری، ازلی و ابدی میيابد.
آه اگر آزادی سرودی میخواند کوچک
همچون گلوگاه پرندهيی
هيچ کجا ديواری فروريخته بر جای نمیماند.
فشردۀ این
مقاله در برنامه بزرگداشت احمد شاملو در یو سی ال ای خوانده شد
لس
آنجلس، مرداد ۱۳۷۹ برابر با جولای سال ۲۰۰۰
در نوشتن
مقاله حاضر از منابع زير بهره بردهام:
۱- سفر در مه (تأملی در شعر احمد شاملو)، تقی
پورنامداريان، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۴
۲- مقاله «نقش احمد شاملو در تحولِ شناختِ ما از شعر»،
اسماعيل نوریعلا، دفتر هنر، ويژه احمد شاملو، سال چهارم، شماره ۸، مهرماه ۱۳۷۶
۳-
بولتن، در باره سفر احمد شاملو به آمريکا، انتشارات آغازی نو، تير ماه ۱۳۶۹
مجله
ايرانشهر، ويژه نامه شاملو، به همت مليحه تيره گل
این مقاله، امروز 22 جولای 2023، باز نشر میشود.
۴ نظر:
با درود خدمت بانوی اندیشمند پرتو نوری علا،
از نقدهای نغز شما هر چه بگوییم کم گفته ایم. صرفأ جسارتأ عرض می کنم که ایهام به جای ابهام واژهٔ بهتری می بود.
ارادت،
سعید
آقای باستانی عزیز، از لطف نظر شما ممنونم.
اگر جمله مثبت بوده، حق با شماست کلمه باید ایهام باشد. اگر برایم بنویسید که این کلمه کجا آمده است، ممنون میشوم.
همانجا که می گویید در شعر شاملو ابهامی نهفته است.
گمان کنم منظورتان ambiguity باشد. کتاب Seven Types of Ambiguity نوشتهٔ William Empson را پیشنهاد می کنم.
آقای باستانی عزیز، نکته ای که به درستی اشااره کردید را تصحیح کردم. با تشکر از شما
ارسال یک نظر