باد!
هی باد!
شورابهام را بردار و به دریا بسپار
چنان که هم اینک
یک خاک را به خاک میسپارند، در آن سوی خاک.
لحظهی صفر
ملیحه تیرهگل
نی!
هی نی!
تحریر کشیدهات
در این واحهی غربی
به من رساند که «خبر»،
حنجرهای ست که از زور زخم بی کار مانده است.
پس نی!
هی نی!
با کدام حنجره پیمودی پیچ اقیانوس را
باد!
هی باد!
شورابهام را بردار و به دریا بسپار
چنان که هم اینک
یک خاک را به خاک میسپارند، در آن سوی خاک.
باد!
هی باد!
به قول اسماعیل خوئی:
«دستی برآر»
و دست کوتاهم را به خاک منصوره/ مادرِ تیره گل برسان.
*ساعت 5/8 بعد از ظهر یک شنبه 4 فوریه 1996/ 5/5 صبح دوشنبه 16 بهمن
1374، نیم ساعت پیش، از ایران خبر رسید که مادرم سه ساعت پیش درگذشت. حدود یک سال
میشد که این نازنین زن خانوادهی ما از سرطان حنجره زجر میکشید. اما در مکالمههای
تلفنی به نظر نمیرسید که به این زودی درگذشتنی باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر