This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۷

گشت و گذاری در چند شعر فروغ فرخزاد / نویسنده: محمدعلی شاکری یکتا

درباره ی فروغ فرخزاد و شعرهای غنایی‌‌اش همین بس که وی نخستین کسی است که شعر غنایی خود را از چهارچوب کلیشه‌ای شعر متداول فارسی و اگر بر من خرده نگیرید، باید بگویم شعر مردانه رها می‌سازد و احساس و ادراک خویشتن خویش را جایگزین آن نمادهایی می‌کند که زنجیره‌ی تکراریِ مضامین عاشقانه‌ی ما هستند.

طرح از: مرضیه فلاح هکی
www.moslemebrahimi.com


به بهانه‌ی زادروزِ فروغ فرخزاد شاعر بانوی شعر نیمایی
زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران — درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران
محمدعلی شاکری یکتا 
درباره‌ی زندگی فروغ فرخزاد بسیار نوشته‌اند. مخصوصاً پس از مرگ اندوهبارش. گرچه او در زمانِ زیستن، زیاد به شرح حال نویسی و این گونه کارها اعتقادی نداشت و صراحتاً گفته بود: "به نظر من حرف زدن در این مورد کار خیلی خسته کننده و بی‌فایده‌ای است"، اما قضاوت  ما در باره‌ی زندگی و آثار هر هنرمند، شاعر، نویسنده و به طور کلی افراد تاثیرگذار، حتی کسانی که در آن سوی فرزانگی زیسته‌اند، با دیدگاه فروغ متفاوت است.
بدون هیچ اغراق یا مداهنه‌ای که متاسفانه بسیار مرسوم است، می‌توان فروغ را در عرصه‌ی ادبیات معاصر ما شاعری استثنایی دانست. چرا؟ مگر شعر او چه ویژگی‌هایی دارد که این گونه  از او یاد می‌کنیم؟ آن هم نه بر یک راه. پاسخ، ساده است. اگر به تاریخ سه هزار ساله‌ی شعر فارسی نگاه کنیم؛ از رودکی تا ظهور نیمایوشیج، در برابر فهرست عریض و طویلِ نام شاعران پارسی‌سرای معروف، فقط با نام انگشت شماری از زنان شاعر روبرو می‌شویم.  نام‌هایی چون رابعه، مهستی گنجوی و جهان خاتون، از زمان‌های دور، و نزدیک‌تر، کسانی چون طاهره و پروین اعتصامی و البته نام‌های بسیاری که یا  فراموش شده‌اند یا دیده نمی‌شوند. چون در شعر اینان دقیق می‌شویم می‌بینیم اکثراً، آثارشان از جوهره و ادراک و احساس زنانه خالی است. نمی‌خواهم حکم کلی صادر کنم. شبکه‌ی مضامین و حس نهفته در آثارشان چنین می‌نماید. اگر تخلص‌شان را از بسیاری از شعرهایشان برداریم چندان اثری از زن بودن نمی‌بینیم. واین در حالی است که سابقه‌ی آثار ادبی بازمانده از زنان- منظورم شعر است- در مغرب زمین به زمانی پیش از تشکیل حکومت هخامنشیان می‌رسد. شاعرانی چون سافو و بیلی تیس در شعر باستانی یونان. اشعار به جای مانده از زنان شاعر در عهد باستان سرشار از مضامین زنانه است. البته ویژگی‌های فرهنگی ما را در تمام دوران تاریخی نباید نادیده گرفت. ویژگی‌هایی که به تبع آن، به زنان اجازه‌ی حضور در عرصه‌ی ادبیات نمی‌داد. کند و کاو دراین مقوله از موضوع بحث ما در اینجا خارج است لذا به همین چند کلمه بسنده می‌شود. تاکید می‌کنم که به هیچ روی دوست ندارم خط فاصله‌ای جنسیت گرایانه در تعریف خود از انسان هنرمند یا غیرهنرمند کشیده باشم. آنچه این مرز بندی را ناگزیر کرده است واقعیت  فراروی ماست. این نکته  را هم نادیده نگیریم که حضور چشمگیر و حتی اغراق‌آمیز عناصر غنایی زنانه که به هزار و یک دلیل گفتنی و ناگفتنی و آشکار و پنهان خود را بر گستره‌ی ذهن و زبان شاعران ایرانی تحمیل کرده است، زمینه ساز خلق زیباترین و پرشکوه‌ترین آثار غنایی در فرهنگ و بویژه عرفان ایرانی شده است .
**
درباره‌ی فروغ فرخزاد و شعرهای غنایی‌‌اش همین بس که وی نخستین کسی است که شعر غنایی خود را از چهارچوب کلیشه‌ای شعر متداول فارسی و اگر بر من خرده نگیرید، باید بگویم شعر مردانه رها می‌سازد و احساس و ادراک خویشتن خویش را جایگزین آن نمادهایی می‌کند که زنجیره‌ی تکراریِ مضامین عاشقانه‌ی ما هستند. اگرچه معشوق در شعرفروغ همان گروه خونی معشوق شعر سنتی را دارد. یعنی با مَنِشی جفاکار و کنشی سنگدلانه که با طرح‌های کلیشه‌ای و کهنه‌ی "زلف و رخ و عارض و قامت" ترسیم نمی‌شود، اما هجرانی‌هایی را بر زبان عاشق بیچاره‌ای می‌نهد که این بار زنی شاعر سراینده‌ی آن‌هاست. کافی است به کتاب‌های اسیر و دیوار و عصیان نگاه کنیم، بسامدی واژگان و ترکیب‌هایی را استخراج کنیم که مبیّن نگاه سنّت‌گرا اما زنانه‌ی فروغِ جوان به عشق و سایر عوارض آن است .
این فروغ فرخزاد با فروغ فرخزاد مجموعه‌های "تولدی دیگر" و " ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" فرق دارد. در نگاه به جهان، در نگاه به انسان و عشق و زندگی کاملا فرق دارد. طبیعی است که شاعر – بانوی ما از مرحله‌ی هیجانات روحی دوران نوجوانی برگذشته است و مثل کودکانی که دوکلاس یکی، درس می‌خوانند جهش کرده، کمال یافته و با درخششی خیره کننده - در قیاس با هم‌عصران خود و بویژه همان شاعر – بانوان شعر سنتی در آفاق شعر فارسی ستاره‌وار تابیده است.
**
فروغ فرخزاد به معنای واقعی شاعر- بانویِ شعرنیمایی است. تجربه‌های شعری او از چارپاره‌های متداول به سمت فرم‌های نو و جدید شعر نیمایی حرکت می‌کند و کامل می‌شود. فروغ، سخت به قالب‌ها و ویژگی‌های شعر نیمایی پای‌بند است. این پای‌بندی، نه از سر تعصب به شعر موزون، بلکه منبعث از نگاه شاعر به نظم موجود در زندگی و هارمونی طبیعت است. به عبارتی هستی شناسی فروغ است که وی را به موسیقی، وزن و قالب‌های شعر ملزم میکند. به همین دلیل است که در شعر او هیچگاه، وزن عروضی مخل و مزاحم بیان شاعرانه و اندیشه او نمی‌شود. می‌دانید یکی از دلایلی که باعث شده است عنصر وزن در شعر معاصر ما کنار گذارده شود این ادعاست که وزن عروضی برای بیان ناب و خالص اندیشه‌ی شاعرانه کافی نیست. این تفکر که تاکنون بارها و بارها مطرح شده ولی هرگز تئوریزه نشده است، گاه در حد افراط باعث گسیختگی و پدید آمدن انواع و اقسام مکتب سازی‌های عجیب و غریب شده است که هیچ پیوندی با جوهره‌ی زبان و ادبیات و کلا فرهنگ ایرانی ندارد . البته این موضوع جای بحث دارد و نباید یکطرفه به قاضی رفت. فروغ در نامه‌ای به احمد رضا احمدی ، بدون تئوری بافی، التزام به وزن را توصیه می‌کند و می‌نویسد:" ...تا می‌توانی نگاه کن وزندگی کن وآهنگ این زندگی را درک کن" در این نامه به نظم حساب شده‌ای که ما با مداقه در پیرامون خود می‌توانیم ببینیم، اشاره می‌شود:" [...] تو اگر به برگ درخت‌ها هم نگاه کنی می‌بینی که با ریتم مشخص در باد می‌لرزد. بال پرنده‌ها هم همین طور است [...] جریان آب هم همین طور است. هیچ وقت به جریان آب نگاه کرده‌ای. به چین‌ها و رگه‌ها وقتی یک سنگ را در حوض می‌اندازی، دایره‌ها را دیده‌ای که با چه حساب و فرم بصری مشخصی در یکدیگر حل می‌شوند وگسترش پیدا می‌کنند."
مثالی  که فروغ در باره‌ی دایره‌های پی در پی و مواج آب می‌زند را در شعر "در غروبی ابدی " به کار می‌گیرد :
من به یک خانه می‌اندیشم ...
و به نوزادی با لبخندی نامحدود...
مثل یک دایره‌ی پی در پی در آب...

التزام فروغ فرخزاد به وزن عروضی، چنانکه در تمام آثارش مشهود است؛ درعین حال گریز اورا از قافیه‌اندیشان سنت‌‌گرای سمجی که نمی‌توانستند حرکت نوین شعر فارسی را  تاب بیاورند و بفهمند، نشان می‌دهد و گاه آنان را به باد سخره می‌گیرد:
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتی است زیستن  آنهمپ
وقتی که واقعیت بودن تو پس از سال‌های سال پذیرفته می‌شود
جایی که من 
با اولین نگاه رسمی‌ام از لا به لای پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می‌بینم 
که حقه بازها، همه در هیئت غریب گدایان 
در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه می‌گردند...
ای مرز پرگهر
از مساله‌ی وزن که بگذریم ساختار نحوی شعر فروغ نیز از همان شکل‌بندی‌های زبانی و نحوی شعر نیمایی پیروی می‌کند که به دلیل کوتاه سخن گفتن، بدان اشاره‌ای میکنم و می‌گذرم. مثل نوآوری در کاربرد حروف اضافه / نوآوری در مضاف ومضافٌالیه/ نوآوری در کاربرد افعال/ تکرار فعل با هدف تاکید و تاثیر گذاری بر مخاطب /  کاربرد قید به جای صفت که به قول مصطفی علی پور در کتاب "ساختار زبان شعر امروز"، نمونه‌ی زیر یکی از زیباترین وشاعرانه‌ترین نمونه‌های کاربرد قید به جای صفت را می‌توان در این قطعه یافت:
از لحظه‌ای که بچه‌ها توانستند
بر روی تخته، حرف سنگ را بنویسند
سارهای سراسیمه، از درخت کهنسال پر زدند

چنانکه می‌دانید سراسیمه قید است و حالت را می‌رساند. باید گفته می‌شد سارها، سراسیمه پر زدند. فروغ این هنجار زبانی را می‌شکند. در عین حال باید به رابطه‌ی سنگ و سار و بچه‌ها و درخت هم توجه داشت
محوریت شعر فروغ انسان است اما نه انسان تعریف نشده‌ای که در شعر پاره‌ای از شاعران می‌بینیم. مثل انسان شعر نیما و اخوان مشخصه‌هایی دارد .انسان شعر نیما، شکل و شمایلی طبیعی و روستایی دارد. انسانِ شعر اخوان موجودی آرکائیک است و انسان شعر فروغ شهروندانی  گرفتار در چنبره‌ی ساختاری تودرتو وروابط ناهنجار شهرنشینی می‌باشند. خلاصه می‌گویم آدم‌های شعر فروغ، خود ما هستیم با ویژگی‌های اقلیمی و فرهنگی‌مان . فقط شگرد هنرمندانه‌ی فروغ این است که تصویر پردازی شاعرانه‌ی او دور از شعار زدگی و سیاست زدگی‌هاست. به قول زنده یاد محمد مختاری نگرش فروغ به انسان "نگرشی هنری است" حتی در شعر "آیه‌های زمینی" که ترجمان الیوت گونه‌ی جهان‌بینیِ فروغ است وقتی از "انبوه بی‌تحرک روشنفکران"  یا "گروه ساقط مردم" و "اجتماع ساکت بی‌جان" حرف می‌زند فکر و ذکر ما به ناکجا آباد نمی‌رود. نه به یاد انسان آرکائیک اخوان می‌افتیم نه انسان عارف مسلکِ سپهری و نه انسان کلی و گاه بی‌شناسنامه‌ی شاملو. بلکه آدم‌های کوچه و بازار  یا جماعت روشنفکرنمای معلق از سقف ایدئولوژی و سیاست‌زده‌ای را می‌بینیم که گیج می‌زنند و تلوتلو خوران شعارهای سیاسی پس می‌دهند. و نهایتاً شهری را مجسم می‌کنیم که در آن:
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
وهیچ کس دیگر به هیچ کس نیندیشید..  

بگذارید یکی از کارهای معروف فروغ را مرور کنیم. "دلم برای باغچه می‌سوزد " را باز بشکافیم. آنوقت هنرمندانه‌‌گی نگاه او بیشتر آشکار می‌شود. درست است که در سراسر این شعر، راوی، یا همان دانای کل، به ظاهر روایت خود را می‌گوید و به اصطلاح حدیث نفس سرمی‌دهد، اما ژرفاکاوی شعر حکایت دیگری سرداده است. عناصری در محوریت شعر ظاهر می‌شوند که یک واحد کوچک اجتماع‌اند، یعنی خانواده. اما همین عنصر واحد که در سطرهایی نام‌های خاصی را در خود جای داده‌اند قابل تعمیم به جامعه‌ای گسترده‌ترند. امروزه دیگر نمی‌توان از متن شعری چون "دلم برای باغچه می‌سوزد"، آن هم زمانی که از خمپاره و مسلسل می‌گوید، تفسیرهای شبه انقلابی بیرون کشید و منظور شاعر را به شعر چریکی - که از نظر من اصطلاحی گنگ و نامفهوم است- تأویل وتفسیر کرد. اما وقتی کمی به دور وبرمان نگاه کنیم هنوز هم پس از گذر سال‌ها نفرت و انزجار شاعر را از خشونت و جنگ حس می‌کنیم و درمی‌یابیم که انسان صلح طلب چقدر تنها و درمانده است:
حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما تنهاست
تمام روز 
از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید 
ومنفجر شدن
همسایه های ما در خاک باغچه هاشان به جای گل
خمپاره ومسلسل می کارند
همسایه های ما همه بر روی حوض کاشی شان
سرپوش می گذارند
وحوض های کاشی 
بی آنکه خود بخواهند 
انبارهای مخفی باروت‌ند
و بچه‌های کوچه‌ی ما کیف‌های مدرسه‌شان را از بمب‌های کوچک 
پر کرده‌اند
حیاط خانه ی ما گیج است

آیا این شعر بیان شاعرانه وغم‌انگیز شرایط  امروزی حاکم بر همسایه‌های ما از غزه تا کابل و بغداد و دمشق و دیگر جاها نیست؟
گفتیم که او تصویرگر فضای شهری است و انسان شهرنشین. با نگاهی معترض به شکل و شمایل ناهنجاری که از برکت ساختار قدرت و سلطه‌ی ساختار اقتصادی و تبعیت بی چون و چرا از فرهنگ وارداتی و غیربومی و غیرملی پدید آمده است. شعر "ای مرز پرگهر" طنز تلخی است که در آن اعتراض به وضع موجود در آن سال‌ها و ایضاً برای منِ خواننده‌ی هنوز هم در آن موج می‌زند. فروغ در این شعر بیش از هر چیز نگاه انتقادی‌اش را متوجه لایه‌ای از جامعه‌ی خود کرده است که زیر پوسته‌ی افکارشان شارلاتانیسم روشنفکر نمایانه‌ی هفت خطی پنهان است. او بدون اشاره‌ا‌ی مستقیم به تفکری خاص و با گریز هنرمندانه از شعار زدگی و دوری از تن دادن به آلودگی سیاسی، زبانی ساده و بی‌تکلف را به کار می‌گیرد و البته با کمی پرخاشگری ادیبانه سخن سرمی‌دهد؛ آن سان که دانی . 
شعرِ "ای مرز پرگهر" که عنوانش را از سرودی معروف گرفته است در مقایسه با دیگر کارهای او، اثری چندان برجسته از نظر ساختار ادبی نیست. اما پیام آن با توجه به فضای اجتماعی آن سال ها برجسته و قابل تأمل است تا جایی که ضعف بیان شعری‌اش را می‌پوشاند.
در "ای مرز پر گهر"، از تخیلات لطیف یا خشن شاعرانه خبری نیست. به هر حال چنین به نظر می‌رسد که او عمداً از طرز بیان گزارشی استفاده کرده است تا هم حسابی دق دلش را خالی کرده باشد و هم خواننده را برای گرفتن پیامش سردر گم نکرده باشد. مثلا وقتی می‌گوید:
برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می یابند
هر یک به روی سینه ششصدوهفتادوهشت کباب پز برقی 
و بر دو دست ششصد وهفتاد و هشت ساعت ناوزر
ردیف کرده و می‌دانند 
که ناتوانی از تهی کیسه بودن است، نه از نادانی...

به مصداق ضرب‌المثل عاقل را اشاره‌ای کافی است، تکلیف را روشن می‌کند و حرفش را از صدتا مقاله‌ی تئوریک اندر باب علم بهتر است یا ثروت رساتر و گویاتر بیان می‌کند. و برگزیدگان فکری ملت را که همان جماعت روشنفکر باشند به باد تمسخر می‌گیرد. و حق دارد که بگیرد.
من در اینجا به ابعاد دیگر شخصیت هنریِ فروغ مخصوصا فعالیت‌هایش در عرصه‌ی سینمای مستند حرفی نمی‌زنم و در پایان اشاره می‌کنم که هنر ماندگار از مرزهای زمان و مکان می‌گذرد. زمانشمول می‌شود. تجربه سالیان به ما آموخته است که به ضرب و زور تبلیغات و به پشتوانه‌ی اعوان و انصار یک دار و دسته‌ی سیاسی، نمی‌شود شاعر یا نویسنده و هنرمند مردمی شد. هنر و شعر ماندگار با زمانه حرکت می‌کند. در حافظه‌ی مردم خوش می‌نشیند و به حرف دل مردم تبدیل می‌شود. واز این منظر، شعر فروغ فرخزاد از ماندگارترین آثار فرهنگی وادبی معاصر ایران زمین است. خدشه ناپذیر و پویا درست مانند فروغ فرخزاد که: 
هنوز سنگ مزارش تازه ست
مزار آن دو دست جوان را می‌گویم ...
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد


هیچ نظری موجود نیست: