This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۴۰۰

در بارۀ آدونیس و ترجمه چند شعر از او، برگردان: اسد رخساریان


علی احمد سعید اِسبر مشهور به آدونیس در روستایی کوهستانی در شمالِ سوریه در سالِ ۱۹٣۰م. در خانواده­ای علوی تبار به دنیا آمد. او بین سال­های ۱۹۵۷ و ۱۹۸۵ نخست در بیروت و سپس در پاریس ساکن بوده است. 

آدونیس مشهورترین اثرِ شعری خویش را در ۱۹۶۱ به نامِ ترانه ­های مهیار داماسکوسی انتشار داد. پس از آن تا به امروز تعدادِ چهل کتاب – بیشتر شعر و جُستارِ ادبی- روانۀ بازار کتاب کرده است.

کتابِ گفتگوی او با حوری عبدل­ واحد، روانشناسِ تحلیلی، امسال – ٢۰۱۶.- در سوئد، زیرِ عنوانِ خشونت و اسلام رونمایی شد. او در این گفتگو هر گونه جفا و جنایت دینِ اسلام و سرنوشتِ انسانِ اسلامی و فرهنگ و هنرِ اسلامی از آغاز تا به امروز را برمی­شُمرد امّا دریغا از سخنی از فرمانراوایانِ علوی ­تبارِ سرزمینِ مادری خویش که آن را به آستانۀ نابودی کشانده­ اند. 

اسد رخساریان، شاعر، نویسنده و مترجم
امّا من بیش از هر کتابِ دیگری از آدونیس، با الکتاب او سر و کار داشته ­ام، آن هم در زبانِ سوئدی، که با همین کنیه هم منتشر شده است. الکتاب، هم شعر است و هم نثر. یعنی آمیزه­ ای است از این هر دو. نثرِ آن، داستانِ تبیینِ زمینه­ های پیدایشِ شعرِ و شعرِ آن نمای حسّی و فانتزی آن است. شاعر می­خواهد نشان بدهد که شعری هست که از دلِ داستانی واقعی برون آمده است. این کپیه ­برداری از "مکتبِ وقوعِ" ایرانی در دورانِ صفوی ­ها نیست، امّا می­توان گفت که در ادامۀ همان مکتب است و هم­چنین تکرارِ تاریخی ضرورتِ در کنارِ هم قرارگرفتنِ شعر و زمینه­ های پیدایشِ آن.

الکتاب در پنج جلد فراهم آمده است و هر یک از این کتاب ­ها در هفت بخش ارائه شده است. آدونیس داستانِ سفری در تاریخِ فرهنگِ عرب را در این منظومه به قلم آورده است که اقالیمِ فرودآمدنِ مسافر در آن، دوزخِ زمینی و گستره­ های فکر و فرهنگِ عرب و عربی هستند. امّا به راستی که ساختارِ چندصدایی و پهنای عظیمِ اثرِ آدونیس، کتابِ آوازها را به یاد می­آرد، اثری دانایی­ فزاینده- آنسیکلوپدی-، با ویراستاری ابول­فرجِ اصفهانی که در نیمۀ دوّمِ قرنِ نُهِ میلادی در بیست و چهار جلد فراهم آمده است. چرا که بسیاری از چهره ­های فرهنگی و هنری دنیای عرب که در کتابِ آوازها معرّفی شده­ اند، در کتابِ آدونیس دوباره چهره نموده­ اند.

الکتاب، با کمدی الهی دانته، شاعرِ ایتالیایی قابلِ ارزیابی است. هر دوی این شاعران از مکانی به نامِ دوزخ داستان­ ها دارند. امّا دوزخِ دانته کجا و دوزخِ آدونیس کجا! دانته، از دوزخی خدایی که حتّا افلاطون هم در آن گرفتار است سخن می­گوید و آدونیس بر خلافِ دانته دوزخ را در همین جهان که به ویژه مسلمان­ ها در آن می­زیند، تصویر می­کند. این دوزخ را عرب­ ها بیش ­از دیگران در زندگی روزمرۀ خود از رهگذرِ اسلام و پیشتر از آن از دورۀ خلفای اموی و عبّاسی تجربه کرده­ اند و این تجربه تکرار شده است تا به روز و روزگاری که که ما در آن به سر می­ریم.

راهنمای سفرِ جهنّمی آدونیس، المتنبّی شاعرِ بزرگ قرنِ دهم میلادی عرب است. داستانِ زندگی المتنّبی سه کتاب از این مجموعۀ پنج جلدی را دربر می­گیرد. این داستان در کتابِ نخست بازگوکنندۀ دورانِ جوانی و بلندپروازی های جوانانۀ المتنّبی است.

در کتابِ دوّم، المتنبّی را در دربارِ سیف ­الدوّله، حکمرانِ قدرتمندِ سوریۀ آن روزگار که جنگ علیه بیزانس -پایتختِ رومِ شرقی- را رهبری می­کرد، می­ یابیم. بسیاری از شاعران، هنرمندان و فلاسفۀ زمان هم در دربارِ سیف الدّوله گرد آمده ­اند. المتنّبی شاعرِ موردِ علاقه و دوستِ نزدیکِ این حاکم قدر قدرت است. امّا تا چشم به هم زده می­شود این دوستی به پایان آمده و شاعر به ناگزیر از شهرِ حلب به دیاران مصر رهسپار می­شود.

داستانِ فرارِ المتنّبی از مصر به قصدِ رسیدن به ایران در کتابِ سوّم آمده است. امّا او هرگز به ایران نمی­رسد و در نیمه­ راهِ آن دیار، مرگ˚ بر دفتر رنج و تبعید او نقطۀ پایان می­گذارد.

الکتاب، نگاشتۀ آدونیس، شاعرِ سوری علوی تبارِهم­ روزگارِ ما، نامۀ پایانی عاشقانِ تاریخ است بر مسلمانان و بی­شمار-زادگانِ شان در تمامی جهان.  

 

بابک خرّم­دین

 

در خواب گفته ­اند به من:

"اگر با بابک نجنگی

کوه را فرمان می­دهیم

که بر تو فرود آید و درهم­ ات شکند!"

 

خداوندگارا از گناهان ما درگذر!

 

کوتاه زمانی بعد

چشم گشودم و دیدم

بابک، با دست و پای بسته

افتاده است آن­جا.

گفتم: بیا جلّاد، دست و پای­اش را قطع کن!"

خوب شد، ببریدش به مسلخ

شکمش را بدرید و سرش را

به خراسان روانه کنید،

بگذارید که مردم ببینندش!

امّا تنش را به صلیب بکشید این­جا

و بگذارید برادرش هم

چنان چون خودش

مکافات بکشد!"

 

جنگ المعتصم، با بابک خرّم­دین، بیست سال به درازا کشید. بر اساس داده­ های تاریخ ٢٢۵ هزار نفر در جنگ با او کشته شده، ٣٣ هزار نفر به اسارت درآمده و بسیاری دیگر نیز زندانی شدند.  

برادرِ بابک عبدالله نام داشت. می­گویند پس از شکستِ بابک به دستورِ المعتصم او نیز به سرنوشت بابک گرفتار آمد.

می­گویند: بابک خواسته بود پیش از این که به دستِ جلّاد بسپارندش، برایش شراب بیاورند.

الکتاب ص ٢۵٣

 

محی­ الدین ثقفی


سلما از من سئوال کرد: چرا زندانی شدی!

من زندانی شدم نه از آن رو که میوه ­ای ممنوعه را خورده ­ام.

من در زمانِ کافری می­نوشیدم.

شاعری که در من هست

در لحظه­ هایی که می­نوشم بیدار می­شود

و در این لحظه ­هاست

که در این باره­ ها می­نویسم من

چنین بود که به زندان درافتادم

و نیز چون گفته بوده ­ام:

"زمانی که می­میرم

زیرِ درخت تاک خاکم کنید

که می­تواند با ریشه­ هایش به پاهای من آب بدهد.

مرا در بیابان خاک نکنید چرا که می­ترسم

پس ­از مردن

از شراب نتوانم دگر لذّتی ببرم.

ص. 49

سلما، همسر سعد ابن ابی­ وقاص. ابی وقاص همان که شاعر را به زندان انداخت.

 

کودکان

 

کتاب زمان را کودکان خوانده ­اند

و گفته­ اند:

این زمانی است

که می­شکفد

در زهدانِ آنچه از دل و از روده­ ها باقی­ست

 

آن­ها نوشته­ اند:

این زمانی است

که دیده­ ایم مرگ

چگونه زمین را

می ­پرورد

و چگونه آب خیانت می­کند به آب.

 

رو در روی تبعید

 

آفتابِ من بدل کرده است مرا به همزاد درخت

به همزاد رود

به همزاد فقر

از آفتاب بپرس

چگونه مرا

رانده است از وطنم

 

در غربتِ غریب

آفتابم مرا

واژه به واژه

کاشته است

در زبان ­های تبعید و در میانِ جادّه ­ها،

نپرس.

 

من گام­ های خویش را در رفتن به سوی رستنگاهِ آفتابِ خود وانهاده ­ام

و چهره ­ام را رو در روی تبعید.

 

شهرِ کاف

 

در شهر کاف، با بریدنِ شاخه ­ای

که می­نشستم روی آن،

هماره پُراز تشویش بوده­ ام.

 

در شهرِ کاف، می­توانی نیمه شب ­ها زندگی کنی

دریغا که این شهر خود֯ شبیهِ شب است.

 

چیزی از "نِرون" با هر انسانی است

خاصه آن زمان که از قتلِ عام­ ها گفته می­شود

و خوردن و پختنِ خوراکی،

برخی آن را پنهان می­کنند، برخی آن را به چالش می­کشند

و برخی دیگر انکارش می­کنند و می­گویند:

به راستی که این حقیقت نیست.

 

شگفتا که مردم این شهر به آن افتخار می­کنند و می­نازند

خاصه آنجا که انسان گوشت می­بلعد و دیوانۀ آن است.

و اشتهای او به اوجِ می­رسد، وقتی که گوشتِ همنوعانِ خویش را می­جود.

 

هر چیزی را در این شهر پایانی هست مگر یک چیز که آن هم کُشتن است به شیوه­ های گوناگون.


زندان گوید: "در شهرِ کاف، من دل­بازترینِ هستم میانِ تمامی جای­ ها."

 

آن­ها که شهردارانند

هرگز نیاندیشند

که زنی بوده است

که آن­ها را زاده است به جهان

در گمانِ خود آن­ها از اندیشه زاده ­اند

و پیغام ­شان به آن­ها که پیوسته سرگرمِ کارِ خود هستند، این است:

کودکان هم باید از این ایده زاده شوند.

 

برآنند که مردمِ این شهر به سوی راهی آرمیده در ایمنی گام می­زنند!

شاید، شاید، امّا مردم

به سوی آینده نه، که نگاه می­کنند به پسِ پشتِ­شان و همین. 

مسافری که به این شهر می­آید نمی­تواند از چیزی سر دربیاورد. تنها پس از وانهادنِ آن

شک­ های او شکل می­گیرند و

دمار از روزگارش درمی­آورند.

 

او شهرِ کاف را دور می­زند هم­زمان که دارد به شهرِ دیگری نزدیک می­شود.

 

صفر֯ در شهرِ کاف یعنی یک

و سخت است تشریحِ این مسئله برای ریاضی ­دان­ها.

 

به هر کجا نگاه کنی این­جا، کتاب­ های مصلوب می­بینی و خون

خون، که از سوراخ­ هایی که میخ­ ها روی جلدِ کتاب­ها نقش زده ­اند، نشت می­کند.

گاهی نمی­توان دانست که این­ها کتابند یا پیکرهای انسانی.

 

الکتاب جلد سه، ص. ٢۱۹  


هیچ نظری موجود نیست: