حتا اگر رستمالحکما
وقایع را نه چنان که بوده، بلکه با شاخ و برگ هم بیان کرده باشد، باز میشود
فرهنگ حاکم بر دوران او و زمان واقعهها
را در آن دید و شناخت.
در
روایت زیر رستمالحکما ما را به
دیدن صحنهای میبَرَد
که بهار است و شاه سلطان حسین همراه با هزاران تن از زنان و خواجگان اهل حَرَمش
برای مراسمی سالانه که خیلی هم سوررئالیستی است، به بازار اصفهان میرود.
شاه برای این مراسم پیشاپیش دستور داده تا خرهای نر و ماده را بیاورند تا زنان بیشمارِ
شاه که بد جوری در زندانِ حَرَمش از
لذّتِ سکس محرومند، در این سو و آن سوی راه جفتگیری خرها را ببیند. در روایتِ رستمالحکما
متوجه میشویم که این
زنان در آرزوی سکس و در رثایِ محرومیّت از این خواستۀ طبیعی چه میگویند
و چه دردناک شِکوِه میکنند.
و
اما همچنان که این روزها اخبارگویانِ تلویزیونها
پیش از آن که اخبار وحشتناک را پخش کنند، بینندگان را نسبت به تصویرهای خشن و وحشتزا
هشدار میدهند، من هم
پیشاپیش خوانندگان را نسبت به واژههای
به اصطلاح "رکیک" که رستمالحکما
در روایتش آورده هشدار میدهم.
نمیدانم این را باید تزویر نامید یا میشود اسم
بهتری برایش پیدا کرد که ما، چه مردان و چه زنان، همگی این واژه های
"رکیک" را میشناسیم و در گفت
و گوها و ادبیاتِ شفاهیِ زبان شیرینِ فارسی، و به ویژه در جوکها
به کار میبریم، اما وقتی
نوبت به نوشتن میرسد آنها را ضد
اخلاقی، بد، مستهجن، بیشرمانه و... میدانیم.
در ادبیات فارسی گاهی مسئله چنان پیچیده میشود
که پیش از دوره دیدن برای کشف رمزها و درکِ کنایهها،
نمیتوان فهمید که شاعر و نویسنده دارد از چه حرف میزند.
میشود
گفت که زبان فارسی و ادبیات (به ویژه ادبیات کلاسیک ما) با تن انسان مشکل دارد. در
این ادبیات ما ناچاریم تن را از ورای نشانهها
بشناسیم. گاهی اجزای تن، کمند و کمان و تیر و نیزه است، گاهی سرو و پسته و بادام و
عناب و لیمو و نار، و گاهی مرمر و بلور و
عقیق و مروارید... تا آنجا که به قفل و کلید هم میرسیم.
به
هر تیری که ویسه بر دلش زد هزاران
بوسه رامین بر گلش زد
چو
در میدان شادی سرکشی کرد کلیـــــد کـــام
در قفل خوشی کرد
چو
کــام دل برآمــد این و آن را فزون
شــد مهربانی هردوان را
و کسانی
چون رستمالحکما که ذوقی
شاعرانه همچون فخرالدین اسعد گرگانی ندارند، اجزای لذت افزای تن و عضوهای طبیعی
عشق ورزی را به عمودِ لحمی (گرز گوشتی) و سپر شحمی (سپر دنبه ای) ماننده میکنند
که جنگ و خون و تجاوز را بهیاد
میآورد و این پرسش را پیش میکشد
که آیا زبان ما در این زمینه بیمار نیست؟ و آیا یک زبان بیمار نشان دهندۀ یک فرهنگ
بیمار نیست؟
به
قول قُدما الغرض! من یا باید مانند خانم میترا مهرآبادی که رستم التواریخ، از انتشارات
"دنیای کتاب" در ایران را که به چاپ دوم هم رسیده "ویراستاری"
کرده و در صفحه های 106 و 107، متنِ رستم الحکما را ناقص و بی مفهوم کرده چنین مینوشتم
که در زیر میبینید، یا آنکه
بار امانت را سالم تحویل شما میدادم.
خانم مهرآبادی همۀ آنچه را که در جای این سه نقطهها
بوده، برداشته است:
"میفرمود
[شاه سلطان حسین] نرخرها و مادّه خرهای بسیار میآوردند و ... از تماشای آن
نرخرها، همه محظوظ و متلذذ میشدند
و از فرط حظ و لذّت، بیخود و بیهوش میشدند.
همۀ
آن زنان سمنبَرِ نسرین تن، گلندام، لاله رخسار در دل، غمناک و اندوهگین میشدند
و آه سرد از دل پر درد برمیکشیدند و ... بعضی از ایشان به همدیگر میگفتند با
گریه و زاری و ناله و سوگواری: «کاش ما را شوهری بود... ای خواهران، مگر این شعر
آبدار سالک نامدار، عارف هوشیار، شیخ سعدی شیرازی را نشنیده اید:
زور باید نه زر
که بانو را گِزِری1 خوبتر که صد من زر.
و با دیده های گریان و سینه های بریان،
نفرین به دولت شاه جهان پناه می کردند."
چنین
به نظر میرسد که شاه و
همراهانش از دیدن خرهای نر لذت میبردهاند
و نمیدانم خوانندۀ بیچاره چگونه در این متن میتواند
ربطی میانِ علاقۀ آن جماعت به دیدنِ خر نر و سپس گفت و گو از شوهر پیدا کند بیآن که
رستمالحکما را ابلهی ناتوان از نوشتن بداند. تازه ما نمیدانیم
که به جای هر سه نقطه چند کلمه یا جمله مشمول حذف گردیده است.
به
گمانم این پرسش مهمی است که آیا به راستی بهتر است کتابی را پر از صدها سه نقطه
کنیم و به دست مردم بدهیم و بهانه بیاوریم که "در چنین شرایطی" به هر
تدبیر "کاچی به از هیچی"، یا آنکه به کاری بپردازیم که بر ننگ زمانه
نیفزاییم.
حال
این شما و این هم روایت رستم الحکما:
"آنچه
که از آثار پَستی گرفتنِ بزرگی و بختِ آن سلطان [شاه سلطان حسین] آشکار شد، نخست این بود که طبع بزرگوارش از اسب سواری متنفر شده و مایل به خرسواری شده بود. او با زنان خاصۀ خود بر خرِ مصری با یراقِ جواهرنشان سوار شده و به باغ ها و بوستان ها و
مرغزارها تشریف میبردند. به هر قریه ای که داخل میشد، زنان و دختران آن قریه
بی چادر و حجاب به استقبالش میآمدند. صد خواجۀ سفید و سیاه، یعنی مردهایی که آلت
مردی ایشان را به جهتِ آنکه باید در حرم با زنان شاه باشند قطع نموده بودند [به
علاوۀ] قرقچی و قدغنچی همیشه به همراه داشت. یک خواهرش "مهد علیا زینت
بیگم" بر اسبی با یراق جواهرنشان سوار میشد و از طرف راست او سکّۀ زر نثار
میکرد، و یک خواهر دیگرش "مریم بیگم" بر استری با یراق جواهرنشان سوار
میشد و از جانب چپِ او سکۀ نقره میافشاند و چنین دعا مینمودند که خدا شاه را
نگاهدار باد، و دولتش پاینده باد.
هر
ساله در فصل بهار، موسم علف دادنِ چارپایان، در باغهای دلگشای با صفای پادشاهی، [شاه
سلطان حسین] با پنج هزار نفر از اهل حرم خود، از خاتون و بانو و بی بی و خدمتکار و
کنیز و گیسوسفید، با صد خواجه سفید و صد خواجه سیاه، یعنی آغایان مَحرَمِ حریمِ
پادشاهی نزول اجلال میفرمودند. میفرمود تا نرخرها و مادّهخرهای بسیار میآوردند
و بر همدیگر میانداختند، و همه از تماشای نزدیکی کردن آن نرخرها لذّت میبردند و
از زیادیِ لذّت بیخود و بیهوش میشدند.
همۀ
آن زنان سمنبَرِ نسرینتن، گلندام، لالهرخسار در دل غمناک و اندوهگین میشدند و
آه سرد از دل پر درد برمیکشیدند
و این شعر حکیم انوری را میخواندند و غش میکردند:
گر جِماع
این است که این خر میکند بر
کُسِ ما میرینند این شوهران
بعضی
از ایشان با گریه و زاری و ناله و سوگواری به همدیگر میگفتند:
کاش
شوهری داشتیم که بر کُسِ ما میرید. اگر ممکن باشد، ما از آن کمال رضایت را داریم.
ای خواهران مگر این شعر آبدار شیخ سعدی را نشنیده اید:
زور
باید نه زر که بانو را گِزِری1
خوبتر که صد من زر
و با
دیده های گریان و سینه های بریان به پادشاهیِ شاهِ جهان پناه نفرین میکردند.
بنا
به امر شاه در هر سالی سه روز قدغن میشد که از همۀ خانه های شهر اصفهان مرد
بیرون نیاید و نازنینانِ طنّاز و زنان ماهروی پرناز و دختران گلرخسارِ سروبالای سمنبر
و لعبتان سیم اندامِ بلورین غبغب، کرشمه سنج و عشوهگر،
با کمال آراستگی در بازارها بر سر دکانها و بساط شوهران بیایند و بنشینند. خصوصأ
در [بازارِ] قیصریه، کاروانسراها، و در حجره های تجّار، زنان و دخترانِ ایشان با
زینت و آرایش بسیار بنشینند، و آن سلطان جمشید نشان با غرور و جاه و جلال، و با
پانصد نفر زنان و دختران ماه طلعتِ پری سیمای خود، و چهار هزار و پانصد نفر کنیزک
و خدمتکارِ ماهروی مشکین مو و دلربا، و صد خواجۀ سفید و صد خواجۀ سیاهِ مَحرَمانِ
حریمِ پادشاهی به تماشا تشریف میآوردند و به قدر دو کرور [یک میلیون]، بلکه
بیشتر، معامله مینمودند.
او
با آن زنان و دختران در دکانها و حجره ها و بساط ها نشسته و همه را بهرهمند
مینمودند و از حسن و جمالِ ماهرویان و مشکین مویان و گلرُخان و
سروقَدان و شوخ چشمان و سیب غبغبان و انار پستانان و نسرین بَدَنان و شکّرلبان و
شیرین سخنان و پُرنازان و طنّازان بهره ها میبرد.
هر
زن و دختری را که آن فخر شاهان میپسندید و تحسین میفرمود، اگر شوهر داشت و این
خبر به شوهرش میرسید، زن را طلاق میداد و پیشکش مینمود و آن افتخار تاجداران آن
زیباروی را به قانون شرع انور تصرّف مینمود، و او را با احسان و انعام- باز به
طریقۀ شرعِ انور- مرخص میفرمود و او به قاعدۀ راه راست [قاعدۀ دین اسلام] به خانۀ
شوهر خود میرفت. همچنین اگر دختر زیبایی را به خوبی وصف میفرمود، چنین
مینمودند."
1- هویج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر