شمشیر کشیده بودی روی شناسنامۀ من!
میگویی: چه مرگت بود؟
مشروط کرده بودیم،
بدونِ
تیغ بگذری از قرن
بدونِ
سُرب وَ
سرِ قانون نتراشی.
1)
شمشیر کشیده بودی روی شناسنامۀ من!
میگویی: چه مرگت بود؟
مشروط کرده بودیم،
بدونِ
تیغ بگذری از قرن
بدونِ
سُرب
وَ
سرِ قانون نتراشی.
هیهایهای هنوز
هشتاد
و هشت گوش
نشسته
رویِ سرِ تو.
هیهایهای هنوز
پنجاه
و سه خاطره
پنج
خنجرِ تشدید
فرو
رفته در گلویِ شناسنامۀ من!
2)
گمان میکنم قسمتِ هشتمِ فصلِ سیزدهمِ داستان بود
که سایه هایی درازْ دراز
در کوچه هایی تاریکْ تاریک
میآمدند و میآمدند.
ندایی اگر به گوش میرسید
ضجّه بود و ضجّه
و مادران، گلهای لاله، به سینۀ خود، به سینۀ خود
سنجاق کرده
بودند
و کودکان مشقهای خود را
نیمه کاره، نیمه کاره
رها کرده بودند.
باری کوچۀ هشتم بود،
در قرنِ - طالعش نامسعود -
یقین دارم، یقین دارم
که سایه ها به کمر
زنبق زده بودند و
زندیق میجستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر