ویلیام فاکنر در پاسخ به سوال خبرنگار "پاریس ریویو"
که از او میپرسد
چه مقدار از نوشتههایتان
بر پایهی تجربههای
شخصی است، میگوید؛ نویسنده برای
نوشتن به سه چیز نیاز دارد: تجربه، مشاهده و تخیل. و میافزاید؛
دوتا از این سه چیز، و بارها پیش میآید
یکی از آنها، میتواند
کمبود بقیه را جبران کند. این گفتهی
فاکنر، در تمام مدت بازخوانی رمان «لیورا»۱ همراه من بود. گویی
نویسنده در پاورقیِ هر صفحه از رمان، این گفته را آورده تا به خواننده یادآور شود
سرچشمهی جذّابیت و تعلیقی که
در رمان «لیورا»ست، کجاست. هر چند امروزه جذابیت و تعلیق شاید برای درخشش یک اثر شرطی
لازم است اما کافی نیست.
لیورا،
رمان، فریبا صدیقیم، نشر نوگام، ۱۳۹۵
رمان
"لیورا" نوشتهی فریبا صدیقیم۲، از یک سو بخشی از سرگذشت خانوادهای
ایرانی کلیمی است که در ابتدا در نهاوند
زندگی میکنند و از زبان
دختر خانواده، یعنی لیورا روایت میشود و
از سویی دیگر؛ روایتی آزاد و رها و بیملاحظه
از روزگاری است که همه چیز در عین پیچیدگی با سرعت به پیش میرود
و این سرعت و پیچیدگی مجال رسیدن انسان به صلح و آرامش با خودش را هم نمیدهد
چه برسد به روابط صلح آمیز و صادقانه با دیگران. رمانِ لیورا همچون شماری از رمانهای
مدرن و پست مدرن از پاره پارهی
خاطراتی ساخته شده که ترتیب زمانی در روایت را برنمیتابد
و نویسنده تلاش میکند تا رشته نخ
را با ترتیب درست از سوراخ مهرههای
گردنبند عبور دهد و خواننده در پایان بتواند گردن بند مرواریدی را که نویسنده به
مثابهی یک اثر ساخته و پرداخته به خوبی ببیند یا بخواند.۳
شخصیت
محوری رمان که همان لیوراست در جوانی تب و تاب فعالیتهای
سیاسی دارد، پدر او پارچه فروشی دارد. همسر تامار، زنی که در همسایگی آنها
زندگی میکند، به طرزی
مرموز سر به نیست میشود. در غیبت همسر، لطمات جهان مردسالارانه از یک سو و
محدودیتهای دینی، (تامار
کلیمی است) از سوی دیگر تامار را در انزوا فرومیبرد.
تامار که از مدت ها پیش مادر بزرگ لیورا را میشناخته برای یافتن شوهر از راه جادو
و جنبل دست به دامان او میشود.
رفت و آمدهای تامار به خانهی
پدری لیورا به همین بهانه قوت میگیرد.
به تشویق و همراهیِ مادر بزرگ، تامار برای گریز از تنهایی و انزوا تصمیم به ازدواج
مجدد میگیرد اما یکی از
مُلایان کلیمی ازدواج با تامار را تحریم میکند.
چرا که هنوز مرگ همسر تامار قطعی نیست. در همین رفت و آمدهاست که پدرِ لیورا تامار
را میبیند و به او دل میبندد
و خانه و خانوادهاش را ترک میکند
و به اتفاق تامار از نهاوند میرود
یا میگریزد.
در
حقیقت شروع آشفتگی در خانوادهی
لیورا از همین جا آغاز میشود
و ویژگی زنان رمان در همین جا رخ مینمایاند؛
زنانی که در غیبت مرد، به شدت آسیب پذیر و شکنندهاند.
از آن پس آسیبهای غیبت پدر،
دامن لیورا، مادر او و یوسف و ادنا (برادر و خواهر لیورا) را میگیرد و هر یک به
شکلی از این غیبت آسیب میبیند.
دومین
آشفتگی، حضور مهرداد به عنوان خواستگار ادنا، خواهر لیورا در خانوادهی آنهاست.
مهرداد به بهانهی خواستگاری
ادنا، به خانوادهی آنها
نزدیک میشود. اما پیش از
ادنا، خودش را به لیورا نزدیک میکند
و نسبت به فعالیتهای حزبی و
سیاسی لیورا کنجکاوی نشان میدهد.
پس از مدتی مهرداد نیز ارتباطش با ادنا را بی هیچ مقدمه و به طور کامل قطع میکند.
لیورا یک روز مهرداد را در حال وضو گرفتن نزدیک مسجد محل میبیند
و پی میبرد که مهرداد
نه فقط کلیمی نبوده بلکه به بهانهی
خواستگاری از ادنا با نیتها و
غرضهای از پیش تعیین شدهای
خود را به خانوادهی آنها
نزدیک کرده است. به نظر میرسد
همین آشفتگیها زمینهی حساسیت
و به ظاهر بدبینیِ لیورا نسبت به همسرش
کیان را فراهم میسازد. حساسیتی
که نه فقط بیمورد نیست بلکه
بخش عمدهی تعلیق و کشمکش
داستان را به خود اختصاص داده است.
پدر
لیورا پس از مدتها شرمسار و
تنها به خانه بازمیگردد. گویی
تامار به مردی دیگر دل داده است و سردر پی عشق تازه، پدرِ لیورا را ترک گفته است. لیورا
به اتفاق خانواده اش از نهاوند به تهران و پس از آن به آمریکا مهاجرت میکند.
پیش از مهاجرت به آمریکا، در تهران به همایون دل میبندد.
همایون به قصد ادامهی تحصیل از
ایران مهاجرت میکند و در غیبتِ همایون، لیورا در محل کار، به کیان دل میبندد
و با آن که نمیتواند
همایون را به دست فراموشی بسپارد با او ازداوج میکند
و به زندگیاش ادامه میدهد.عمده
ناملایمات روحیِ لیورا؛ در طول زندگی مشترکش با کیان در امریکا و در بازه زمانیی
است که نویسنده چندان اطلاعات تقویمی از آن در اختیار خواننده نمیگذارد.
به
گمان لیورا،همسرش کیان؛ دور از چشم او با زنی دیگر در ارتباط است. لیورا تلاش میکند
طرف دیگر این رابطه را که به طرزی موهوم و آزار دهنده در رمان تصویر میشود،
بازشناسد اما موفق نمیشود و تنها با
بختک خیانت همسرش به او، دست و پنجه نرم
میکند. بختکی که اضطراب و حملات عصبی شدیدی را نصیب او میکند.
لیورا حتا دست به دامن موسسهای
میشود تا او را از چند و چون این ارتباط باخبر کنند اما آن کارشناس و یا
به عبارت بهتر کاراگاه خصوصی نیز به نتیجهای
قطعی دست پیدا نمیکند و بر سَمَر
کردن این راز فائق نمیآید. لیورا دست
بردار نیست. سعی میکند بی خبر از
کیان دوستی برگزیند و با رابطه با او از برزخی که کیان نصیبش کرده خلاصی یابد و زخم این خیانت را
با این ارتباط مرهم گذارد. اما درِ بدبینی او نسبت به کیان همچنان بر همان پاشنه
میچرخد و زخم بدبینی التیام ناپذیر است. بالاخره کیان پیش قدم میشود و
در واپسین صحنهی رمان، آن جا
که لیورا بر سر مزار پدرش نشسته، به دیدن او میرود
و به علاقهاش به زنی دیگر
اعتراف، و از لیورا دلجویی میکند.
از گذشتهها می گوید و
این که هر دو برای رسیدن به هم چه تاوانی دادهاند.
این چکیدهای
از اتفاقات به تصویر درآمده در رمان لیوراست. اما در صفحات پایانیِ کتاب، درست طی
ده صفحه، سستی و سردی و فسردگی و فاصلهی
انسانهایی که شرح آن حجم یک رمان سیصد و شصت و دو صفحهای
را به خود اختصاص داده است، با تعجیل و شتاب زدگی ناباورانهای،
به پایان میرسد. پایانی
که با وجود تفسیری که میتوان بر نشانههای
حاضر در متن برای آن برشمرد، (در پایان
رمان آن جا که لیورا دیوان خیام را بر مزار پدرش میگذارد،
مضامین رباعیات خیام همچون حیرت در امر جهان و ندانستن راز آن و ناپایداری و بی
سروپا بودن این جهان و اغتنام وقت و ناتوانی انسان در برابر گردش زمان یا همان جبر
و ... به ذهن خواننده متبادر میشود.)
چندان مطابقتی با سراسر رمان که با قوت و قدرت زبان و فضا سازی و تصویرهای به غایت
ملموس و در ذهن ماندنی را در متن رمان گرد آورده، ندارد. به عبارت دقیقتر
تاثیری که فضا و جو رمان لیورا در طول رمان بر حال و هوای خواننده میگذارد، با
پایان شتاب زدهی رمان سازگار
نیست و این ناسازگاری ربطی به پایان نامتعارف در داستان و رمان ندارد. چرا که باید
میان شک و انتظار و عنصر غافلگیری در پایان بندی تعادلی وجود داشته باشد؛ در غیر
این صورت رخداد نهایی خصلت مکانیکی پیدا میکند
و گویی وصلهای است ناجور که
بی جا و ناگهانی به متن داستان دوخته شده است. شاید اگر ارتباط و علاقهی
کیان به زنی دیگر چیزی جز وهم و گمان نبود یا بود و این ارتباط در میانهی
داستان آشکار میشد، پایانی بهتر
از این در انتظار رمان لیورا بود.
به
هر روی، از قدرت تخیلِ تاثیرگذار نویسنده در رمان، زبان پاک او که حکایت از روایت
شناسی نویسنده و تسلطش بر چارچوبِ زبان معیار داستان نویسی دارد به سادگی نمیتوان
گذشت. رفت و برگشتهای دقیق و ظریف
نویسنده در پاره پاره روایتهای
رمان که از آن به بازیهای روایی تعبیر
میکنیم، بر قوت و ارج و ارزش کار افزوده است. نویسنده به این مهم، که
کاربرد شیوه و تکنیک در رمان به این دلیل است که فاصلهی
میان نویسنده و خواننده کاهش پیدا کند، یا کاملا از بین برود، واقف است و از این
نظر "لیورا" از حیث روایی رمانی سالم و درخور اعتنا است. سالم و درخور
اعتنا از آن رو که در برانگیزاندن خواننده در تمامی خرده روایتها
کامیاب و اثر گذار است. در پایان باید گفت که رمان لیورا در به تصویر کشیدن این
گفته از گوستاو فلوبر در درونمایهی
خود، خوش درخشیده است:« بشریت همین است که هست؛ وظیفه ی فعلی ما تغییر آن نیست،
شناختن آن است.» ۴
زمستان ۱۳۹۵
پینوشت:
۱- لیورا- رمان- نویسنده فریبا صدیقیم- نشر نوگام.
۲- فریبا صدیقیم؛ نویسنده ی ایرانی ساکن امریکاست از او در حوزه ی
ادبیات کودک و نوجوان آثار متعددی منتشر شده است. «به تعویق میاندازم
تاکی» و «این قلب معمولی نمیزند»
دو دفتر شعری است که تاکنون از فریبا صدیقیم منتشر شده است. مجموعه داستان های«شبی
که آخر نداشت، نشر نگاه سبز» و«شمع های زیر آبکش، نشر نظر» و «من زنی انگلیسی بودهام،
نشر ققنوس» از همین نویسنده منتشر شده است.
۳- تو از مروارید حرف می زنی. چیزی که گردنبند را می سازد مروارید نیست
رشته ی نخ است. گوستاو فلوبر در نامهاش به لوئیز. برگرفته از کتاب«عیش مُدام» اثر ماریو بارگاس
یوسا، ترجمه ی عبدالله کوثری، نشر نیلوفر ۱۳۸۶.
۴- گوستاو فلوبر، در نامه
ای خطاب به ژرژ ساند. برگرفته از آوازهای کوچکی برای ماه، نامه نگاری های گوستاو
فلوبر و ژرژ ساند، ترجمه ی: گلاره جمشیدی، نشر افق ۱۳۹۱.
در
نوشتن این گفتار از این آثار بهره برده ام:
۱- درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی، نویسنده فتح الله ببی نیاز،
نشر افراز ۱۳۸۷.
۲- جام جهان بین، محمد علی اسلامی ندوشن، نشر قطره ۱۳۸۲ .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر