میشنفم! میشنفم!
عطر گیسوانت هنوز
در
کوچه میپلکد
و تا بستر من میرسد
-
در ایوانِ خانه.
عطر گیسوانت
در کوچه میچرخید.
آسمان داشت رنگش را
از شبِ سودایی
بازپس میگرفت
و چیزی نمانده بود
تا
دیوارهای خواب
غرق شوند در نور.
میشنفم! میشنفم!
عطر گیسوانت هنوز
در
کوچه میپلکد
و تا بستر من میرسد
-
در ایوان ِ خانه.
پلکهایم را میمالم و انگار
از
پلکان پایین میروم؛
در را به روی دریا میگشایم
و عینک
سیاه را برمی دارم
از
چشمهایت.
آشناست! آشناست!
به یکی پلک زدن
باز
غرق می شوم.
بهرام نبی پور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر