This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۵

خوانشی از رمان لیورا / اثرِ فریبا صدیقیم / نوشتۀ شایان افشار



این همه استعاره که با زبانی شاعرانه که چکیده و نمادین که پیش درآمدی به روایتِ درهم تنیدهیِ راوی است، در ضمنِ خود، تَخییُل و ذهنییَتی زخمین را پیش مینهد که چالشِ کم و بیش هول انگیزی از آن "درونیّات" در خود چالیده، وَ حال با خوانندهاَش تنها میگذارد...


شایان افشار

لیورا، رمان، فریبا صدیقیم، نشر نو گام، 1395

خاطرات... یا تصاویر مَحو و روشنِ تلنبار شده زندگی - پیوسته یا قطعه قطعه- تاریخچه‌ی زیستهیِ <ما> هستند. گاه به، یا نا- بِگاهی بُرشها یا اپیزودی از آنها در صحنهیِ ذهنیِ درحالِ ما حضور مییابند یا به تداعیِ حَرفی تصویری یا تلنگری نیشتری از دیگری... اما وقتی نویسندهای به شکارِ آگاهانه آنها میرود تا آنها را در روایتی بلند چه از زاویه دیدِ <اول شخصِ محدود> یا <سوم شخصِ نامحدود>ی... به کلام درآورد، به شکلِ زنجیرهایِ پیوسته در زمانِ تقویمی تن نمیدهند. فریبا صدیقیم در آخرین نوِلِ بلندِ خود -‎ لیوراـ بلافصل از بیانِ "درونیَات"، این تصاویرِ زندگی را ناپیوسته در زنجیرهیِ زمانی اما درهم بافته در سلسلهای چون از تداعیها به رشته تحریری که بیشک از جان مایه گرفته، درآورده است.

این بُرشهایِ زندگی چه زیبا استعاری درآغازِ نول در بِرشته‎ی تحریر درآوردن تصاویرِ ذهنیِ تلنبار شده به <پوشه ها>یِ درهم ریخته‌ای تشبیه میشود:

"میروم تویِ اتاق، کفِ اتاق پر از پوشههایِ زرد و کهنه است که همه جا پخش شده؛ انگار طوفانی آمده..." تلاش در به خاطر آوردن وَ به زنجیرِ کلام کشیدنِ آنها حتا در <زمانِ داستانی> هم‎چون "طوفانی"ست که "درو پنجره‌ها را به هم کوبیده و همه چیز را به هم ریخته" است.

در ذهنِ راوی، آدمهایِ درونِ این "پوشهها" - نام به نام- چون "لشگری [هستند که] دارند تعقیبم میکنند." حتا "تویِ دست همهیِ آن ها پوشههایِ درهم ریخته و رنگ و رو رفته است."  "هجوم میآورند و همهیِ پوشهها را... میچپانند تویِ مغزم و محو میشوند." طوری که "پوشهها تویِ سرم غوغا میکنند. سنگیناند." تا جایی که "لحظاتی دراز از سنگینی این همه پوشه قدرتِ حرکت از من سلب می شود؛ پوشههایِ خاک خورده و زرد؛ تعدادی همیشه باز، دهانهایی گرسنه که از تو میخواهند غذا در آنها بریزی و پوشههایِ دیگر که در وسط خندهای یا بُغضی جلدِ کهنهشان را کنار میزنند تا از دیدنشان غافلگیر شوی و ندانی که با خودت و آنها چه کنی. و از همه بدتر پوشههایی که خیال میکنی (و چه خیالِ باطلی) اصلآ وجود نداشتهاند؛ پاک و خالی مثلِ اولین روزِ آفرینش که زمین هیچ خاطره در خود نداشت..." اما "... سَر و صدا و وِزوِزشان همین طور مُمتد به گوشهایم میگویند که هستند، هستند تا تکلیفم را با آنها معلوم کنم."

این همه استعاره که با زبانی شاعرانه که چکیده و نمادین که پیش درآمدی به روایتِ درهم تنیدهیِ راوی است، در ضمنِ خود، تَخییُل و ذهنییَتی زخمین را پیش مینهد که چالشِ کم و بیش هول انگیزی از آن "درونیّات" در خود چالیده، وَ حال با خوانندهاَش تنها میگذارد...

در این وَجیزه قصد آن نبود که <داستان> را  چکیده کرده و در بازگویی‎اش به "تحلیل" آن پرداخته شود (- که آنهم اگر از سرِ دانایی و بی مَنییَتی بارز باشد باز گشاینده گفتمانی میگردد)؛ وَ اما، اگر فرصتی بود به این میپرداختم که پرسوناژهایِ داستان پَرورده، مَلموس و در زبانِ داستانی "باور پذیر" هستند. پرسوناژهایی که پس از به <پایان> بردنِ داستان در ذهن میمانند و شاید بیش ازهمه خودِ لیورا، آن هم در بسترِ فرهنگِ مذهبی به عنوانِ "اقلییَت" در بافتِ "اکثرییَت" که این خود سهمی از رازِ ماندگاری یک نول یا رومان هست که به دست زنی دیگر از "اقلییَتی" دیگر در و با زبانِ مشترک در ادبیاتِ داستانی، مرزهای عقیدتی را درمی‎نوردد و بیش آنهمه را "انسانی" و مشترک میکند.

ناگفته نماند زبانِ داستان که از مهمترین ابزارِ داستان پردازی هست در <لیورا> شُسته و رُفته است، رَوان و هموار است؛ وگاه گاهی شاعرانه و سخت تصویری. رو به <پایانِ> داستان در "کفش عروسی" حلقه مفقوده در مثلث لیورا و همایون و کیان با اعترافِ کیان در اصطلاحِ داستانی تا حدودی گِره گشایی میشود ولی بخشِ کوتاهِ پس از آن یعنی <سالنِ عوضی> شاید سایه نیمچه تعلیقیِ عاطفیِ دیگری به <پایانیِ> آن میافزاید؛ اما، دو بخشِ کوتاهِ دیگرِ ماقبلِ پایانی لطافت تصویری دیگری دارد در پرسوناژهایِ مادر و پدر که داستان را به <پایانِ> خود سوق میدهد و در فصلِ کوتاهِ آخر، "قبرهایِ تازه‎تر" در فضایی شرقی از سرِ قبر بودن، داستان به دور از هرگونه دراماتیزه کردن در کشمکشی درک کردنی - تا این جا-  با این که "صفحاتِ پوشه ها مُدام ورق میخورند" / خوردهاند، این یا آنهمه پوشه (ها) کنارِ هم قرار گرفتهاند... چون، آخرین از پوشهها، پوشه کیان است که حالا "سرتاسرِ اتاقها را گرفته، سرتاسرِ لس آنجلس را، همین طور راه افتادهاند توی خیابانها و به طرفِ اقیانوسِ آرام... رنگِ پوشههایِ کیان در اثرِ زمان عوض شدهاند. در شروع رنگارنگ بودند، آرام آرام طیفِ رنگیاش ملایم شدند و بعد سیاه و سفید. حالا همه کبودند، همه کبود." 

شایان افشار

14 فوریه 2017، مانتره

هیچ نظری موجود نیست: