زنبور عسل بیدار میشود
1
حرفم را بشنو
به زبان درختان تابستان
که سینه ریزِ زمیناند.
حالا مدتی است غمزه میکند پرندهی خوابزده
و ساعت باشُگون ستارگان را نشان میدهد.
تیرچراغ برق
پناهگاه شب پرهی سرگردان است
چل گیس قصههای ناگفته همین جاست
نشسته زیررواق دل کوچکش
کتاب میخواند
و به عروسی شاه پریان میخندد.
2
سحرگاهان
زنبور عسل بیدار میشود
تا آخرین ستارهی آسمان را بنوشد.
3
در حوضخانهی کوچکمان
غلغلهای نیست
تا عشق بورزم با کوچههای بیدرخت
تا زیرورو کنم
سنگریزههای کف رودخانه را.
4
اما روزهامان
با رؤیا رنگ نمیگیرند
شهردر شعرشاعران شادمانی نمیکند
واقعیت از خیزابهای دریا سنگینتر است
وقتی رهگذرانی از کنارت میگذرند
شتابزده و نگران
بازارها بوی ادویه نمیدهند
نان آرزوی کودکان خیابان را تکه تکه
میکند
وهزار هزار کبوتر سپید
از آسمان فرومیافتند
به جرم بال زدن
در هوای آزادی
محمد علی شاکری یکتا
محمد علی شاکری یکتا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر