در گزندِ
بی شمار
این منم
که شعله می کشم زهرکُجای خاک.
با
ترانه های چاک چاک.
آه...
می کشم برای آب
دستهای
من، تُهی ست .
چشمهای من پُراز نگاهِ حسرت
ست.
آه...می
کشم برای آب.
زخم
می زند دوباره روزگار
بر
جهانِ جانِ خُرّم ام.
خنده
از لبانِ من گُریخت.
برگ
و ُبارِ من، دوباره ریخت.
در
گزندِ بی شمار
این
منم که شعله می کشم زهرکُجای خاک.
با
ترانه های چاک چاک.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر