رنـگ ایـن درخـت پیـر، مثـل آرزو تیـره رنـگ آرزو امـّا از شـمـاره بیـرون شـــد
پرده از افق بردار آسمان دلش خون شد
رنگ خاک ، خاکستر، رنگ آب ، گلگون شد
رنگ این درخت پیر، مثل آرزو تیره
رنگ آرزو امّا از شماره بیرون شد
چنگ رودکی بُگسست، پای خِنگ او بشکست
جوی مولیان خشکید، دیده رود جیحون شد
مولوی هراسان بود، شمس راه ِخود بگرفت
بیهقی قلم بشکست عقل پیشِ مجنون شد
پیر توس می گریَد در غم سیاوش ها
کوزه های خیامی در غبار مدفون شد
سرو و سوسن سعدی تازیانه ها خوردند
اشک دیده ی حافظ قطره قطره سیحون شد
زیرسُمِّ تاتاری سبزوار و نیشابور
شد تهی ز جنبنده، خاک غرقه درخون شد
اهرمن قلم بشکست پای مرد و زن بشکست
حرمت وطن بشکست تا خرد دگرگون شد
مار ِشانه ی ضحّاک خون تازه می خواهد
زخم جان بُرنایان از ستاره افزون شد
صفحه صفحه گردیدم، گرد واژه چرخیدم
جمله جمله می گفتم این چنین و آن چون شد
فرش کهنه ی ایران نقش عشق می بندد
رد پای دوران ها تار و پود گردون شد
شد رها ز قید تن پیر فلسفه اندیش
ای قلم رهایم کن! حال دل دگرگون شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر