روزی خواهد آمد که خواهرانم
دیگر به زور چادر به سر نکنند.
بگذار آن روز به تابستان افتد
تا با هم به باغ رویم.
روزی که چادر زوری نیست
مجید
نفیسی
روزی خواهد آمد که خواهرانم
دیگر به زور چادر به سر نکنند.
بگذار آن روز به تابستان افتد
تا با هم به باغ رویم.
چادر اول را چون
بقچهای میبندیم
تا با آن بارهامان را ببریم.
چادر دوم را چون فرشی میگستریم
تا روی آن بنشینیم.
چادر سوم را چون سفرهای پهن میکنیم
تا گرد آن غذا بخوریم.
آنگاه من بالای
درخت توت میروم
و چهار خواهرم با سر باز
چار گوشهی چادر چهارم را میگیرند
تا برایشان توت بتکانم.
آن روز, توت
خوردن چه مزه دارد
روزی که خواهرانم دیگر
از هیچ کس رو نمیگیرند
و چادرها به یخدانها باز میگردند
تا چون آیندگان از این رسم بپرسند
تنها پارچههای نفتالینزده را بیابند.
بیستودوم مه دوهزاروبیستویک
The Day Chador Is Not Forced
By: Majid Naficy
The day will come when my sisters
No longer wear forced chadors.
Let that day be in summer
So that we can go for a picnic.
We will wrap the first chador as a bundle
And carry our goods in it.
We will spread the second as a carpet
And sit down on it.
We will use the third as a dining cloth
And eat our meals around it.
Then I will climb a mulberry tree
And my four unveiled sisters
Will each take a corner of the fourth chador
So that I can shake mulberries down on it.
How delicious it will be to eat mulberries
When my sisters no longer veil.
On that day, chadors return to chests
And when posterity asks about this rite
It finds only mothballed fabrics.
May 22, 2021
۱ نظر:
مجید عزیز، از خواندن این شعر پُر معنا، ملموس و زیبا حظ کردم. شعر تو به مقامی رسیده است که از همه تعلقات عرضی بر شعر فارسی، رها شده و به جوهر و ذات شعر ناب رسیده است. در همین چند سطر، شرایط تلخ زن ایرانی را تصویر کرده ای و زندگی شاد را با آرزویی لطیف و انسانی، پیوند زده ای. همیشه ذهن و قلمت سبز و هوشیار باشد.
پرتو نوری علا
--
ارسال یک نظر